یک نفر پیش هیلل (عالم بزرگ یهودی) آمد و دم در گفت من یک لنگهپا ایستادم، کل تورات را همین الان به من بگو. او همین آیه را بیان کرد. گفت آنچه بر خود نمیپسندی بر دیگران روا مدار. این چکیده کل تورات است، بقیه تورات، تفسیر همین آیه است. حالا سر فرصت برو یاد بگیر. موضوع بحث ما اخلاق یهودی یا اخلاق در یهودیت است. در ابتدا یک مقدمه کلی در مورد یهودیت گفته شود. لذا نیمی از جلسه اول را به یهودیت، به طور کلی اختصاص میدهیم و بعد خصوصیات و کلیات اخلاق یهودی را عرض میکنم و در جلسه آینده وارد جزئیات بیشتری میشویم و دورههای تحول اخلاق یهودی که از چهار دوره تشکیل میشوند را بررسی میکنیم.
اینجا هم باز عوامل فراوانی هست که به همه نمیتوان بپردازم.
1_خودشیفتگی
_اولینش خودشیفتگی است «narcissism». به این معناست که شخص شیفتهی خودش میشود و این عشق به خودش، او را از بین میبرد. در حالت افراطی به این میانجامد که فرد بقیه افراد را شی میبیند نه شخص، در واقع فکر میکند دیگران اشیایی هستند که مقاصد من را برآورده میکنند تا وقتی اهداف من را برآورده میکنند، استفاده میکنم بعد آنها را دور میاندازم. این افراد نمیفهمند انسانهای دیگر هم درست احساسات و عواطف و هیجانات، خواستهها و نیازهای آنها را دارند.
گناهی که ناشی از محبوبیت طلبی است این است که محبوبیت طلبی ما را در ورطه نفاق و ریا میافکند و نفاق و ریا چیزی جز فاصله افتادن میان «بودن»های آدمی و «نمودن»های آدمی نیست. چیزی هستم و چیز دیگری مینمایم و این، وجه مشترک نفاق و ریا است و اگر بدانیم مهمترین علت نفاق و ریای انسانها فاصله گرفتن بودنها و نمودنهای آنهاست، می بینیم محبوبیت طلبی ما در نفاق و ریا است. علت این که محبوبیت طلبی فاصله میاندازد میان بودها و نمودهای ما این است که اولا ما هیچوقت نمیتوانیم معصوم و بی خطا باشیم، در عین حال میخواهیم مردم ما را دوست بدارند و میدانیم که مردم انسانهایی را دوست دارند که کمتر خطا میکنند و این سبب میشود که خطاهایی را که داریم بپوشانیم و این باعث میشود که میان بودن ما و نمودن ما فاصله بیفتد. بودن ما بودن یک انسان خاطی است ولی نمودن ما، نمودن یک انسان غیرخاطی است. اموری در من هست که باعث میشود همه انسانها من را دوست ندارند. اما، چون میخواهم محبوب واقع شوم؛ پس، آن چیزها را باید به مردم نشان ندهم. در این صورت است که بین «بود» و «نمود»انسان فاصله میافتد و این یعنی نفاق و ریا.
در زمینۀ اخلاق میتوان سه رتبۀ «مکاتب»، «نظامها» و «نظریات» را که در طول تاریخ فرهنگ بشری پدید آمدند از یکدیگر متمایز کرد. یعنی در طول تاریخ فرهنگ بشری مکاتب فراوانی در اخلاق ظهور کردهاند، در دل هر مکتب نیز نظامهای فراوانی پدید آمدند و در دل هر نظامی نیز نظریات فراوانی متحقق شدند. در بحث کنونی صرفاً به مکاتب میپردازم. به گمان من در طول تاریخ به حصر عقلی سه مکتب اخلاقی بیشتر ظهور پیدا نکرده است که عبارتند از: ۱- مکتب وظیفهنگر، ۲- مکتب نتیجهنگر یا پیامدنگر ۳- مکتب فضیلتنگر. یعنی محل توجه هر فیلسوف اخلاقی یا وظیفه است یا نتیجه یا فضیلت.
داستان "دقوقی" یكی از موضوعات مهم و قابل بحث مولانا در قالب قصه است كه از لحاظ فلسفی و مبانی خودشناسی و سیر و سلوك معنوی انسان همواره تازه و موضوع روز بشر است.
ابتدا خلاصهای از این داستان را نقل میكنیم: دقوقی عارف باتقوایی است كه ظاهراً با اشتیاق همه جا به جستجوی حقیقت است. یك روز در ساحل دریا با منظرهای خارقالعاده و شگفتانگیز روبرو میشود. هفت شمع فروزان را میبیند كه شعلهٔ آنها به آسمان میرود. در همان حال میبیند كه هفت شمع تبدیل به یك شمع شد. آنگاه شمعها به صورت هفت مرد نورانی درآمدند، كمی پیشتر میرود، میبیند كه هر یك از مردان به صورت تكدرختی نمایان شد. باز هم جلوتر میرود و میبیند هفت درخت به یك درخت مبدل شد؛ و لحظهای بعد باز به هفت درخت. آنگاه میبیند كه درختان میخواهند نماز جماعت برپا دارند. به نظرش میرسد كه درختان استعداد قیام و ركوع و سجود نیز دارند. سپس میبیند كه باز آن هفت درخت تبدیل به هفت مرد نورانی میشوند. نزدیك میرود و به آنها سلام میكند. دقوقی میگوید جواب سلامم را دادند و مرا به نام صدا كردند. و گفتند ما دوست داریم تا با تو نمازی به جماعت اقامه كنیم؛ و تو به امامت ما بایستی، و من قبول كردم. در اثنای نماز دقوقی متوجه كشتیای میشود كه گرفتار طوفانی سخت است و شیون و فریاد كشتی نشستگان را میشنود. از روی ترحم برای نجات آنهادعا میكند. دعای او مورد اجابت واقع میشود و اهل كشتی به سلامت به ساحل میرسند. در همان موقع نماز آنها نیز پایان مییابد. در پایان نماز دقوقی متوجه میشود كه بین هفت مرد نجوایی در جریان است و از یكدیگر میپرسند: این كی بود كه در كار حق فضولی كرد. همه آنها میگویند من كه دعا نكردم. عاقبت یكی از هفت مرد میگوید دعا كار دقوقی بود. با شنیدن این مطلب دقوقی سر به عقب برمیگرداند و میبیند هیچكس پشت سر او نیست؛ و گویی جملگی به آسمان رفته بودند. دقوقی بعد از آن واقعه، در آرزوی یافتن آنان همه جا در سیر و سفر است؛ ولی هنوز آنها را نیافته است.
شخصیت خود شیفته (Narcissistic)كسانی كه دارای این شخصیت اند مردمانی بسیار خودخواه هستند و توجه خاصی به خود دارند. بر پیشرفت استعداد های خود اغراق می كنند و نسبت به دیگران بسیار حسود هستند. برای خود ارج و اعتبار فراوانی قائل اند. خود را بهترین فرد می دانند و اجازه ابراز وجود به كسی نمی دهند و بالاترین حد ناسازگاری را با محیط دارند. كسانی كه به اختلال شخصیت خودشیفتگی دچارند نیاز به تحسین و تمجید دارند. افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته معتقدند كه برتر، استثنایی یا بی همتا هستند و از دیگران نیز انتظار دارند با آنها به همین صورت برخورد كنند، عزت نفس آنها تقریباً به طور ثابتی شكننده است. با خیالپردازی های مربوط به موفقیت نامحدود، قدرت، زیركی، زیبایی و با عشق ایده ال اشتغال ذهنی دارند. خودشیفته ها فاقد درك همدلانه هستند و نمی توانند بفهمند كه دیگران چه احساسی دارند كنار آمدن با یك شخصیت خودشیفته بسیار دشوار است . اینها معمولاً دوستانشان را از دست می دهند .آنها بسیار مغرورند، هیچگاه در صف نمی ایستند و رعایت نوبت نمی كنند و از دیگران توقعات بسیار نا به جا و خود خواهانه دارند.
میل وقتی میخواست نظام ارزشگذاری «جرمی بنتام» را درباب لذتها تدقیق و اصلاح کند، و طبعا این اصلاح نیازمند نقد بود، باید نقد میکرد که نقاط قوت و ضعف آن کجاست، در آنجا ماحصل سخناش این است که بنتام به گونه ای سخن گفته است که ماحصلش این است که یک خوک راضی ترجیح دارد بر سقراط ناراضی، با این که جان استوارت میل باور داشت یک سقراط ناراضی ترجیح دارد بر خوک راضی. اما به سوال اصلی شما بپردازم. ببینید اگر ما نخواهیم ویژگیهای خاص انسان را به فعلیت برسانیم و بخواهیم حیوانیتمان ( توجه کنید که معنای منفی مرادم نیست. ) را رشد دهیم یک بحث است که هیچ کس نمیتواند به فردی که به این انتخاب دست زده است بپرسد چرا.
ویژگیهایی بالقوه و بالفعل مختص انسان هست که آنها ما را از حیوان بودن، ما را میرساند به حیوان خاصی به نام انسان بودن. اگر کسی بگوید من نمی خواهم به آن موهبتهای خاص انسان برسم، من میخواهم یک حیوان خوش باشم، هیچ سخنی ما نمیتوانیم در برابر او بگوئیم. فقط میتوانیم بگوئیم که تو یک حیوان خوش هستی. اما اگر بخواهی که انسان خوشی باشی باید در آن موهبتهایی که خاص انسان ها است جلو روید. در این صورت باید توجه کند که آن موهبتها چیست.
« سلوك عرفانى » يك ضرورت براى عارف است لذا حداقل #چهار مرتبه ذيل را با سير معنوى و سلوكى باطنى بايد طى نمايد تا از فرش به عرش و از نقص به كمال الهى متمايل و نائل گردد يعنى « #بستر_سازى » براى قرار گرفتن در صراط سلوك عرفانى لازم است : .
در هر زمان روح های به خدا رسیده در دنیا وجود دارند که در آگاهی یکسان می باشند ولی در عمل و وظیفه با یکدیگر متفاوت هستند. اغلب آنها مجزا از سایرین و بدون شناسایی عامه زندگی و کار می کنند. اما پنج تن که به تعبیری می توان گفت سمت مدیریت این گروه را دارند همیشه در اجتماع انجام وظیفه می کنند و از نظر اجتماع شهرت و اهمیت میابند. اینها به عنوان سدگورو یا مرشد کامل شناخته مي شوند.
حافظ یک انسانشناس است، یک زندگیشناس است. و هیچ کجا در قامت یک واعظ ظاهر نشده، بلکه حتی واعظان را به نحوی نقد و تخفیف کرده است: «برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است/ مرا فتاده دل از کف تو را چه افتاده است». در واقع حافظ به وعاظ میگفت شما بیدردید. تو را چه افتاده است؟ تو که درد نداری.
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.