شخصیت خود شیفته (Narcissistic)كسانی كه دارای این شخصیت اند مردمانی بسیار خودخواه هستند و توجه خاصی به خود دارند. بر پیشرفت استعداد های خود اغراق می كنند و نسبت به دیگران بسیار حسود هستند. برای خود ارج و اعتبار فراوانی قائل اند. خود را بهترین فرد می دانند و اجازه ابراز وجود به كسی نمی دهند و بالاترین حد ناسازگاری را با محیط دارند. كسانی كه به اختلال شخصیت خودشیفتگی دچارند نیاز به تحسین و تمجید دارند. افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته معتقدند كه برتر، استثنایی یا بی همتا هستند و از دیگران نیز انتظار دارند با آنها به همین صورت برخورد كنند، عزت نفس آنها تقریباً به طور ثابتی شكننده است. با خیالپردازی های مربوط به موفقیت نامحدود، قدرت، زیركی، زیبایی و با عشق ایده ال اشتغال ذهنی دارند. خودشیفته ها فاقد درك همدلانه هستند و نمی توانند بفهمند كه دیگران چه احساسی دارند كنار آمدن با یك شخصیت خودشیفته بسیار دشوار است . اینها معمولاً دوستانشان را از دست می دهند .آنها بسیار مغرورند، هیچگاه در صف نمی ایستند و رعایت نوبت نمی كنند و از دیگران توقعات بسیار نا به جا و خود خواهانه دارند.
جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، «سرای آمیختگی» است و در آن کمتر با پدیدههای خالص سروکار داریم؛ هم از این روست که هیچ «فضیلتی» نیست که همسایۀ دیوار به دیوارِ «رذیلتی» نباشد و همین آمیختگیِ فضیلت و رذیلت است که اخلاقی زیستن را دشوار میسازد و غالبِ افراد به سودای فضیلتها در دامِ رذیلتها گرفتار میشوند. یکی از فضیلتهای بزرگی که ممکن است با رذیلتهای بزرگی اشتباه گرفته شود، «عشق» است. «وابستگی» از جمله اموری است که شباهت فراوانی به «عشق» دارد و ممکن است که با آن اشتباه گرفته شود و چه بسا اشخاص فراوانی بر وابستگی خود نام عشق میگذارند و عمری را در پندار عشق به سر میبرند.
یکی از دلایلِ سخنانِ ظاهراً متناقض مولانا دربارۀ عشق همین است که عشق با غیر عشق آمیخته میشود؛ برای نمونه در قطعۀ زیر مولانا عشق را میستاید و آن را «دوای نخوت و ناموس» و «طبیب همۀ بیماریها» و مایۀ رهایی و شادی میداند:
هرکه را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و جمله عیبي پاک شد شاد باش! ای عشقِ خوش سودای ما! ای طبیبِ جمله علّت های ما! ای دوای نَخْوَت و ناموس ما! ای تو افلاطون و جالینوسِ ما! جسمِ خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد (مثنوی، د 1/ 25 – 22)
اما همین مولانا که ستایندۀ بزرگ عشق است، در قطعۀ زیر آن را «صندوق» و «مایۀ اندوه» به شمار میآورد:
كمتر مردمي به اندازه ما شخصيتپرستند و شخصيتپرستي جز اين نيست كه شخصيتي خود را بر ما عرضه مي كند و خوبيهايي كه در زندگي اطراف خودمان نميبينيم از سر توهم به او نسبت ميدهيم و او را به دست خودمان بزرگ ميكنيم. ☘
11-تعصب
تعصب هم افق با شخصيتپرستي است. تعصب به معناي چسبيدن به آنچه كه داريم و نگاه نكردن به چيزهاي فراواني كه نداريم. اگر من شيفته آنچه كه دارم شدم و فكر كردم و جاي نداشتهها را هم برايم ميگيرد من نسبت به آن تعصب پيدا كردهام و اينجاست كه من نسبت به كساني كه به آن وفاداري ندارند دو ديدگاه پيدا ميكنم. گروهي خودي ميشوند و گروهي غيرخودي. قرآن خودي و غيرخودي را رد كرده است چرا كه درباره حب و بغض ميگويد وقتي با گروهي دشمنيد، دشمني باعث نشود درباره آنها عدالت و انصاف را رعایت میکنند.☘
12- اعتقاد به برگزيدگي
هر كدام از ما اگر به خودمان رجوع كنيم ميبينيم به نوعي فكر ميكنيم و به نوعي مورد لطف خدا هستيم. يعني درست است كه ممكن است وضع ما به مو بند باشد اما پاره نميشود و اكثر اهمالها و بيتوجهیها ناشي از همين نكته است. لایپنيس اصطلاحي داشت كه براي موارد ديگري به كار ميبرد. اين اصطلاح هماهنگي پيش بنياد بود به معني اينكه گويا همه امور از پيش حاصل آمده است اما گويا ما اين هماهنگي پيشبنياد را راجع به خودمان قائليم. ☘
13-تجربه نیاموختن از گذشته
پس از اقدامات انساندوستانه افرادي چون ماندلا واسلاوهاول دو جمله كه در باب فرهنگي كردن سياست است را زياد شنيدهايم كه ببخش و فراموش كن يا ببخش و فراموش نكن. اما داستان بر سر اين است كه اگر شما ببخشانيد و فراموش كنيد باز هم از همانجا ضربه ميخوريد. انسانهاي سالم كساني هستند كه در درونشان ميتوانند بزرگترين دشمنان خود را از لحاظ عاطفي ببخشايند، چرا كه از لحاظ عاطفي بايد بخشود اما از لحاظ ذهني نبايد فراموش كرد. اما متاسفانه ما عكس اين عمل ميكنيم،از لحاظ عاطفي نميبخشيم و كينهجويي در ما زنده است اما به لحاظ ذهني فراموش ميكنيم چرا كه حافظه تاريخي ملت ما بسيار كند و تار است.
نام: حسین بن منصور کنیه : حلاج مذهب: خودش می گوید: تاکنون که پنجاه سال دارم، هیچ مذهبی اختیار نکردم.(زندگی حلاج، ص73) محل سکونت: در بیضاء فارس به دنیا آمد. در سفر به مناطق هند و ترکستان، توانست سحر، چشم بندی و تاثیر در نفوس را بیاموزد.(عارفان ایرانی ص278) نسب: خاندان وی آتش پرست بوده اند که بزرگشان ابوایوب شهابی نام داشت.(همان،275) قرن: چهارم
نظر علمای تشیع درباره حلاج: شیخ طوسی: حلاج ساحر بوده و به دروغ ادعای وکالت امام زمان عج را نموده است.(الغیبة،401) شیخ صدوق: مذهب حلاج باطل است. وی تارک نماز بوده، ادعای تسخیر جن و داشتن کیمیا را دارد. (الاعتقادات فی دین الإمامیة ص 101) شیخ مفید و علامه حلی او را لعن نموده اند، شیخ مفید می نویسد: حلاجیه گروهی از اصحاب تصوف هستد که قائل به اباجیگری و نیز معتقد به حلول می باشند. حلاج ، ادعای تشیع می کرد هر چند ظاهر امرش همان تصوف بود.اینها گروهی ملحد و زندیق هستند.( تصحیح اعتقادات الإمامیة ص 134) شیخ طبرسی: از طرف صاحب الامر عج توقیعی مبتنی بر لعن حلاج وارد شده است.( الإحتجاج ج2، ص: 47
ساحر بودن حلاج حلاج در سِحر، از شاگردان عبدالله کوفی بوده که فرد نامبرده در سلسله ساحران به زنی با نام سجاح می رسد که ساحره ای ماهر بوده و ادعای پیغمبری داشته است.
حلاج و شطح در تاریخ تصوف ایران، حلاج را کشته شطح نیز می نامند. شطح یعنی کلمات کفرآمیزی و شرک آلودی که هیچ گونه توجیه عقلی، شرعی و عرفی ندارد و بیان این کلمات، موجب خروج از دین و ارتداد از اسلام می شود. حلاج در آغاز نامه هایش می نوشت: من الله الی فلان بن فلان و یا من الرحمن الرحیم الی فلان بن فلان! همچنین می گفت: الله خدای آسمان است و من خدای زمین هستم. با فریضه حج مخالف بود و می گفت: به جای رفتن به حج، در اطراف من طواف نمایید. حلاج می گفت: من خدا هستم و در زیر عبای من به جز خدا وجود ندارد. من بودم که قوم نوح را غرق کردم، من بودم که قوم عاد و ثمود را هلاک و عذاب نمودم.(شرح شطحيات، ص: 44) توقیع امام زمان عج در لعن حلاج مهمترین بحثی که درباره حلاج وجود دارد، نامه ای می باشد که صاحب الزمان عج به حسین بن روح نوشتند و در آن نامه محمّد بن علىّ بن بلال، و حسين بن منصور حلّاج، و محمّد بن على شلمغانى معروف به ابن ابى العزاقر- لعنهم اللَّه-، را لعنت کرده و از آنها برائت جستند زیرا این افراد ادعای نیابت خاص از امام زمان عج داشتند. (الإحتجاج ج2، ص: 478)
حلاج و نوبختی و صدوق حلاج بعد از ادعای نیابت خاص از امام زمان عج، نامه ای به ابو سهل نوبختی که از بزرگان شیعه بود نوشت و در آن نامه ادعای بابیت خود را مطرح نمود . نوبختی در پاسخ او گفت: اگر در ادعای خود راست گو هستی باید بتوانی موی سر و ریش من را که سفید شده است، سیاه نمایی . حلاج نیز از اجابت این خواسته درماند و نرد همه رسوا شد. حلاج به قم هم آمد و نامهاى به پدر شیخ صدوق نوشت و گفت : «من فرستاده امام زمان و وكيل او هستم.» چون نامه او به دست على بن بابويه رسيد، آن را پاره كرد و دستور داد که آورنده نامه حلاج را از پاها و گردن گرفته و از حجره خانه بیرون اندازند. (الغيبة ص: 401)
مرحوم داود الهامی محقق معاصر در موضوع عرفان و تصوف می نویسد: یکی از کسانی که فتوی به قتل حلاج داد و به خط خود نوشت که او واجب القتل است حسین بن روح وکیل و نماینده خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بود و علمای بزرگ شیعه که معاصر حلاج بودند یعنی ابو سهل نوبختی و علی بن بابویه و مرحوم شیخ صدوق و قطب راوندی چهار تن از پیشوایان شیعه حلاج را ساحر و ملعون و مطرود خدا و رسول و امام علیه السلام دانستند و فتوی به قتل حلاج دادند.
حلاج و تقدیس ابلیس ولی اولین کسی بود که به صراحت از آموزه تقدیس ابلیس در تصوف، پرده برداشته و علناً خود را شاگرد ابلیس خواند و عدم سجده ابلیس به حضرت آدم را ناشی از عشق او به خدا دانست و در سرتاسر کتاب "طواسین" خود به تمجید از ابلیس پرداخت .چنانکه می گوید : صاحب من و استاد من ابليس و فرعون است.(شرح شطحیات ،273) در آسمان، یکتاپرستی و موحدّی مانند ابلیس وجود ندارد.(طواسین،42)
سرانجام حلاج در زمان خلافت مقتدر عباسى به جرم ادعاى خدائى و «انا الحق» گفتن و سایر ادعاهاى خلاف شرع، با حکم اقطاب بزرگ صوفیه مانند جنید و علمای شیعه و اهل سنت، به قتل رسید.
شبسترى به پیروى از گفته عطار در تذکره الاولیاء میگوید: روا باشد انا الحق از درختى چرا نبود روا از نیکبختى
مولوى در مدح حلاج می گوید : چون قلم در دست غدارى فتاد لا جرم منصور بردارى فتاد گفت فرعونى انا الحق گشت پست گفت منصورى انا الحق و برست!
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.