فلسفه شوپنهاور واکنشی است به مکتب عقلگرایی قرن هجدهم؛ او در بیشتر آثار خود به متفکران معاصرش، بهویژه به فیشته، شلایماخر، شلینگ و بیشتر از همه هگل حمله میکند. او در پی طرحافکندن مسیری نوین در فلسفه پس از کانت بود، مسیری که از هگل عبور نکند. اما فلسفه او به یک بدبینی عارفانه و نفی زندگی ختم میشود
اینجا هم باز عوامل فراوانی هست که به همه نمیتوان بپردازم.
1_خودشیفتگی
_اولینش خودشیفتگی است «narcissism». به این معناست که شخص شیفتهی خودش میشود و این عشق به خودش، او را از بین میبرد. در حالت افراطی به این میانجامد که فرد بقیه افراد را شی میبیند نه شخص، در واقع فکر میکند دیگران اشیایی هستند که مقاصد من را برآورده میکنند تا وقتی اهداف من را برآورده میکنند، استفاده میکنم بعد آنها را دور میاندازم. این افراد نمیفهمند انسانهای دیگر هم درست احساسات و عواطف و هیجانات، خواستهها و نیازهای آنها را دارند.
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.