مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,شیوه‌ی رویارویی عارفان با قرآن -صدیق قطبی, تفسیر , شعر

شیوه‌ی رویارویی عارفان با قرآن -صدیق قطبی
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : پنج شنبه 4 بهمن 1397
نظرات

شیوه‌ی رویارویی عارفان با قرآن ، صدیق قطبی

عارفان مواجهه و رویارویی ویژه و متمایزی با قرآن داشتند. از منظر عارفان چگونه باید قرآن را فهمید و به آن مراجعه کرد؟

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 26 مرداد 1397
نظرات


 چالش مولانا با فلسفه :
موضوعی که می‌‌‌‌‌خواهیم مورد بررسی قرار دهیم، چالش مولوی با فلسفه است. این حکایت به قول حافظ به عالم ثمر شد. اصولاً این کار مولانا در باب فلاسفه امر بدیع و تازه‌ای هم نیست، جَوّ روحی و جَوّ حاکم بر اندیشه‌ی آن زمان همین‌طور بوده است. بعد از حمله‌ی تند غزالی به فلسفه در «تهافت» و تا حدودی در «المنقذ»، راه باز شد و جسارت بیشتری در اندیشمندان پیدا شد که حملات مکرری را بر فلسفه و فلاسفه وارد کنند. شیخ شهاب‌الدین عمر سهروردی -البته هربار که اسم ایشان می‌‌‌‌‌آید باید تبصره‌‌‌‌‌ای هم بزنیم که شیخ اشراق (متوفی به سال ۶۳۲) غیر از ایشان کتابی به نام «رشف النصایح الایمانیه» در طعن و انکار فلسفی و فلسفه نوشت-، نجم‌الدین رازی نیز در «مرصاد العباد» حملات تندی دارد و همچنین بهاءالدین ولد، پدر مولانا که سلطان علمای بلخ محسوب می‌‌‌‌‌شده است؛ البته مهم‌تر از این‌‌‌‌‌ها کتاب تهافت غزالی است

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : پنج شنبه 7 تير 1397
نظرات

دقوقی، عارفی بلند مرتبت و با کمال بود و پیوسته در سیر و سفر. کم می شد که دو روز را در یک محل سر کند. در تقوی و وارستگی، گوی سبقت از همگان ربوده بود و در اظهار نظر، صائب بود و راست رای. اما با این همه، در جستجوی اولیای خاص خدا بود و در این طریق، طلبی آتشین داشت، از اینرو سالیانی چند در پهنه زمین می گشت تا به مطلوب خود رسد، و حتی گاه می شد که برهنه پا و جامه دران قدم بر خارستان ها و سنگلاخ می نهاد و با گرمی تام و اشتیاق تمام همه جا را می جست، باشد که اولیای خاص خدا نقاب غیبت از رخسار برگیرند و بدو رخ بنماید.

داستان "دقوقی" یكی از موضوعات مهم و قابل بحث مولانا در قالب قصه است كه از لحاظ فلسفی و مبانی خودشناسی و سیر و سلوك معنوی انسان همواره تازه و موضوع روز بشر است.

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : شنبه 14 مرداد 1396
نظرات

 

بسياری از انسان‌ها به محض روبه‌رو شدن با یک غم نخستين كاری كه به نظرشان می‌رسد، فرار كردن از غم و پناه بردن به چيزی ت كه غم را از ياد آنها می‌بَرَد. اين قبيل افراد دست به هر کاری می‌زنند، تا بتوانند خود را از دست غم‌ رهايی بخشند. گریزِ انسان از اندوه را می‌توان در قالب دو پدیده توضیح داد:

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : دو شنبه 7 فروردين 1396
نظرات

 

 مثنوی

در سرا پای مثنوی فقط کلام عشق است، شورومستی ودوستی ! عشق به مفهوم: صيقل ساز و صفا بخش دلها ، گريز از کينه ورزی و دوری جستن از تعصب ها ، پيوند دادن رشته های زيست باهمی ودرکنار هم بودن، سر ناسازگاری با خشونت- بيداد گری- خودکامگی- ستم - تبعيض- افراط وتفريط...، رعايت - پابندی وبجا آوردن باورها وايمان وعقايد انساندوستانه ومردم سالارانه، آرامی دهندۀ آشفتگيها ، ايثارگری ، حرمت به حيثيت وکرامت انسانی ، دل بستن به همه خوبی ها و نيکوکاريها ...

مثنوی ازديدگاه و زاويۀ ديگری نيز درخور توجه است:

پس از آنکه صلاح الدين زرکوب داعی اجل را لبيک گفت و به حق پيوست، حضرت مولانا ازجمع مريدان نخبۀ خود به حسام الدين حسن چلبی ،بيشتر علاقه مندی نشان داد. بروايت افلاکی درغيبت کبرای پيرتبريز ، هنگاميکه جلال الدين محمد بلخی نالان وگريان به جستجوی گمشدۀ خويش برآمده وراه سفربه دمشق را درپيش گرفت، حسام چلبی درحلقۀ ياران همسفربود.

آورده اند، که چلبی شخص متقی، پرهيزگار، با ديانت ، تيزهوش و صاحب فهم درشريعت بود. درنخستين اقدام ازسوی مولانا به مقام شيخی رسيد. اين بار مولوی درانتخابش به حساسيت و بدبينی وسرپيچی مريدان ديگر روبرو نگرديد، بنابران رشتۀ دوستی- مودت ونزديکی آنها خيلی محکم گره خورد، که حاصل آن خلق اثر منظوم مثنوی است. « سبب افاضۀ اين فيض ازوجود مولانا چلبی بوده، که چون ميديد ياران بيشتربقرائت آثارشيخ فريدالدين عطار نيشاپوری و شيخ ابوالمجد مجدود سنائی غزنوی مشغولند شبی درخلوت ازمولانا درخواست کرد ]تا [ کتابی بطرزمنطق الطيرعطار يا الهی نامۀ سنائی( حديقه) بنظم آرد مولانا فی الحال از سردستارخود برگی که هجده بيت از آغاز دفتر نخستين مثنوی برآن نوشته بود بيرون آورده بدست او داد.» ( نقل ازپيشگفتار مثنوی معنوی و هفت کتاب نفيس ديگر، ص 10 )

دوستی و حسن سلوک چلبی دروجود مولوی شور وشعف نوينی بوجود آورد و ذوق سرايش سروده ها را تحرک پرجازبه ونيرومندی بخشيد. آن ياران باصفا درکمال يکرنگی وبی ريايی ، شب ها باهم می نشستند، پيربلخ شعر ميسرود و حسام الدين حسن به همکاری مريدان ديگرهمه سروده ها را مينوشت وثبت صفحۀ کاغذ ميکرد.

روابط و صحبتهای آن دومرد بزرگ باوجود يک وقفۀ دوساله پس ازپايان دفتر نخست مثنوی، ناشی ازدرگذشت همسفرچلبی؛ به مدت پانزده سال طول کشيد. بعد ازختم سرايش و نگارش دفترششم حضرت مولانا برحمت ايزدی پيوست، بنآء درقسمت دفترهفتم مثنوی، بزرگان ادب مدعی اند، که به سبب تفاوت درسبک و صنعت شعری وخطاهای موجود نميتواند از مولوی باشد.

مقام شامخ مولانا درعرصۀ شعر و ادب:

چنانچه گفته آمد حضرت مولانا شخصيت ادبی، دانشمند و سخنورشهير وشناخته شدۀ جهانی بوده وسروده های ديوان شمس و مثنوی معنوی با رزترين نمونۀ فصاحت و بلاغت کلام وبيان لطيف ترين احساس ها و عاطفه های انسانی ميباشند.

بديع الزمان فروزانفر دربارۀ مقام شعری مولانا نگاشته است:

« ...مولانا، درست و راست، از 38 سالگی، شاعری را، آغازکرد. وبدين معنی می توان گفت که مولانا، نابغه است. يعنی ناگهان، کسی که مقدمات شاعری نداشته، شعر، سروده است. وعجب است که اين کسی که سابقۀ شاعری نداشته، و درمکتب شعر و شاعری، مشق نکرده وتلميذ ننموده است، بسيارشعرگفته و همه را زيبا سروده است.

هرگاه مولانا را، با ستارگان قدراول ادبيات فارسی ...استاد طوسی... سعدی، و...حافظ، مقايسه کنيم، مقدارشعری که ازمولانا باقی مانده است، به نسبت ازهمه، بيشتراست.

... حد اکثر... شاهنامۀ فردوسی... درحدود 52 هزاربيت است... ليکن مولانا، مجموع اشعارش...بالغ بر هفتادهزاربيت است.

... تنها غزليات مولانا درحرف " ی " 800 غزل است. يعنی تقريبآ معادل غزليات سعدی، و دوبرابرغزليات حافظ...

... مولانا... در 55 بحرمختلف، شعرساخته است. درزبان فارسی، هيچيک از شعرای ما نيستند که اين اندازه ، توسعه دراوزان داده باشند. آن اوزان متروکی که درشعرقديم وجود داشته ومتروک شده ... تمام آن اوزان را، مولانا ساخته و بهتر از اوزان معموله ساخته است....» ( نقل ازخط سوم، ص 62-63 )

گويند مولوی به علم موسيقی دسترسی داشت و بروايت افلاکی، ميتوانست رباب بنوازد و بدستور او يک تار برسه تار رباب افزوده شده است. انتخاب اوزان و قالب شعری گوناگون، درسرايش انواع نظم ( مثنوی، قصيده، ترکيب بند، ترجيع بند، ملمع، غزل، قطعه، رباعی )، درآثارمنظوم مولانا ازذخيرۀ موسيقی شناسی او سرچشمه گرفته است. « تنها درمکتب مولوی است، که شعر، موسيقی،رقص و عرفان، همه درهم می آميزد. ازيکديگر متأثر می شوند، وازهمدگر، کمال و اثرميپذيرند!» ( همان کتاب ، ص 74 )

درپايان اين نبشته شايان ذکر است، که مولوی پس از آشنايی و دوستی با شمس، به جای تصوف زهد ، تصوف عشق را پذيرفت و آئين سماع ( وجد وسرور و پای کوبی ودست افشانی صوفيان منفردآ ويا جمعآ با آداب وتشريفات خاص- فرهنگ معين ، ج 2 ، ص 1917 ) آموخت وبه رقص وپای کوبی و شورافگنی رو آورد.

آمد بهارجانها ، ای شاخ تر به رقص آ

چون يوسف اندر آمد ، مصر وشکر به رقص آ

چوگان زلف ديدی ، چون گوی دررسيدی

ازپا وسربريدی ، بی پا و سر به رقص آ

تيغی به دست خونی ، آمد مرا که چونی

گفتم:" بيا که خيراست" گفتا: " نه، شر، به رقص آ...

حضرت مولانا جلال الدين محمد بلخی بعد از عصر روز يکشنبه، پنجم ماه جمادی الآخرسال 672 هه ق به سن 68 سالگی دراثر مريضی، که عايد حالش بود ، رخ درنقاب خاک کشيد ودر شهرقونيه مدفون گرديد.

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : سه شنبه 25 آبان 1395
نظرات


به نام خدا 

در دفتر سوم مثنوی مولانا مختصری از داستان هاروت وماروت را بیان میکند . پیش از این اشاره ای در اواخر دفتر اول در این باب داشته است.

 *حمله دیگر،زبسیارش قلیل                                   گفته آید شرح یک عضوی زپیل 

*گوش کن هاروت را ،ماروت را                                 ای غلام و چاکران ما روت را
* مست بودند از تماشای اله                                  وز عجایب های استدراج شاه

(استدراج،ذره ،ذره )

بار دیگر قسمتی از این حکایت را برایتان تعریف میکنم. درست مثل اینکه از تمام جثه فیل فقط در مورد پایش توضیح داده باشم.

حکایت هاروت وماروت را گوش بده ،ای که از زیبایی رویت (ما روت، روی چو ماهت)همه ما غلام ومطیع تو هستیم.هاروت وماروت در عالم معنا مست وصال خداوند بودند ولی بخودشان مغرور شدندو بخداوند گفتند اگر ما بجای آدم بودیم امکان نداشت مرتکب چنین گناهی بشویم.

گوش کن (اشاره به سالک طی طریق ویا حسام الدین است)

(استدراج،ذره ،ذره )مثال:

بتدریج انسان به سمت انجام کارهای بد ویا مکروه میرودوچون لذت میبرد باتکرار عادت او شده و زمانی که بخود میاید غرق گناه شده است .

*یک کمین وامتحان در راه بود                                 صرصرش چون کاه،که را می ربود
* امتحان،می کردشان زیر وزبر                               کی بود سر مست را زینها خبر ؟
*خندق ومیدان به پیش او یکیست                          چاه وخندق پیش او خوش مسلکی ست

آن دو از امتحان خداوند غافل بودندونمیدانستند که طوفان(صرصر،بادشدید) جاصل از این آزمایش به اراده خداوندقادر است کوه را مثل کاه از زمین بلند کند. وچنان مست غرور از قدرت خودشان بودند که متوجه خطا ی خود نبودندومثل انسان مست راه صاف را از راه با چاله وناهموار نمیتوانستند فرق بگذارند.

*آن بز کوهی بر آن کوه بلند                                     بر دود از بهر خوردی بی گزند
*تا علف چیند ببیند ناگهان                                       بازیی دیگر زحکم آسمان

مثال: بزی برای خوردن علف با خیال راخت بطرف قله کوه میرود تا بدون نگرانی از شکار شدن مشغول خوردن علف بشود ولی چون سرنوشت برایش چیزی دیگر رغم زده بود گرفتار داستان دیگری شد.از بالای قله چشمش به بز ماده ی که در قله دیگر بود می افتد وبی توجه به فاصله زیاد بین دو قله شروع بدویدن وسپس پرش به سمت قله میکند ودر دره بین دو قله می افتد و او که از ترس شکارچیان به کوه پناه برده بودهمان پناهگاه محل قتلش میگردد.

در اینجا مولوی به جبری بودن مرگ اشاره دارد واینکه موعدش شود از دست او راه فراری نیست . در ضمن به سرنوشت انسان اشاره دارد که به اعتقاد او برخی وقایع با سعی وتلاش ،توکل ودعابه امر خداوند قابل تغیر است وبرخی مانند تولد ومرگ قابل تغیر نبوده وجبر است .البته در مقوله مرگ به دونوع مرگ معتقد است 1-اختیاری مثل مهار کردن نفس ومرگ اجباری که در نهایت همه محکوم به پذیرش آن هستند،اعتقاد دارد .

* چشم او تاریک گردد در زمان                                   بر جهد سر مست زین که تا بدآن
*آن هزاران گز دو گزبنمایدش                                     تا ز مستی میل جستن آیدش
*چونکه بجهد در فتد اندر میان                                    در میان هر دو کوه بی امان
* او ز صیادان به که بگریخته                                      خود پناهش، خون او را ریخته

 انسانهای که برای دور شدن از زحمت وتلاش در زندگی به دنبال غرایز وشهوت های خود میروند،غافلنداین لذت های آنی است وعاقبت عامل مرگ آنها میشود.مثال:

در دقتر اول مولوی اشاره به داستان مرد وعزرائیل میکند :مردی در هنگام رفتن پیش سلیمان (ع)عزرائیل را در راه می بیندکه با اخم به او نگاه میکند،
هراسان به حضرت سلیمان ماجرا را شرح میدهد. جضرت میپرسدچه کمکی میتوانم انجام دهم ؟ مرد میخواهد اورا در دم به هندوستان ببرد .

عزرائیل فردا بر سلیمان نازل میشود و سلیمان از خزرائیل میپرسد ؟

چرا به آنمرد با اخم نگاه کردی ؟

ودر جواب میگوید:  چون قرار بود جان اورا در هندوستان بگیریم ولی اینجا او را دیدم .

*شسته صیادان میان آن دو کوه                                   انتظار این قضای با شکوه
* باشد اغلب صید این بز همچنین                                ور نه چالاکست وچست و خصم بین
*رستم ار چه با سر و سبلت بود                                  دام پا گیرش یقین شهوت بود
*همچو من از مستی شهوت ببر                                   مستی شهوت ببین اندر شتر

این روش صیادان بز است که در دره منتظر میمانند و وقتی حیوان سقوط میکند او را صید میکنند(بز به چابکی معروف است و اینکه صید او بسیار مشگل است ).
رستم بسیار باهیبت وتنومند است ولی آنچه انسان به این توانایی را به دردسر دچار میکند شهوت ( میل زیاد به هرچیز) است .
مولوی خودرا برای سالکان طی طریق الگو قرار داده ومیگوید مثل من دست از حرص ومیل زیاد برای هرچیز دست بردارید وپله های وصال خداوند را طی کنید .

 مولوی به داستان حرص وطمع رستم را در جمع آوری مالیات ( برادر ناتنی رستم با دختر پادشاه کابل ازدواج کرده بود وبه رستم پیغام دادند از پرداخت مالیات معاف باشند ومدتی نپرداختند) که راهی کابل شد ومتقابلا برادر ش با همفکری پادشاه بر سر راه سپاه رستم خندق کندند و روی آن را پوشاند ند.این حادثه ،افتادن رستم در خندق عامل قتل او شد .
اشاره میکند.

مولوی اعتقاد دارد رستم ها که دارای قدرت هستند در طول زندگی فریب هوی وهوس خودرا خورده وآنچه به نظرشان باعث سعادت آنها بود عامل تباهی شان بوده.بسیار هستند عارفان وپیران راه طریقت که به همین دلیل فریب خورده و از وصال خداوند دور شده ومحروم از کشف اسرار الهی ورسیدن به مرحله فنا گردیده اند.

او یادآور میشود هیچ آفریده ی اعم از فرشته و انسان از وسوسه نفس وشهوت در امان نیست.
وبه سالکان نصیحت میکند که برای رسیدن به مرحله فنااز حرص وطمع (شهوت)دوری کنند و مانند او راه تهذیب نفس را در پیش بگیرند .

*باز این مستی شهوت در جهان                                     پیش مستی ملک دان مستهان
*مستی آن مستی این بشکند                                       او به شهوت التفاتی کی کند؟
* آب شیرین تا نخوردی،آب شور                                      خوش بود خوش،چون درون دیده نور

لذتی که از پیروی نفس در تو ایجاد میشود و تو را در اوج سرخوشی قرار
میدهدبسیار ناچیز وبی مقداراز سرخوشی فرشتگان است ،چون آنها در کنار مخزن شراب یعنی خداوندهستند واز سرچشمه مینوشند.وقدر مسلم مستی فرشتگان که از نوع سرمستی روحانی است بر مستی لذات دنیوی غلبه میکند ،پس لزومی ندارد که یک انسان واصل به دنبال مستی دنیوی یا کاذب باشد.

مثل انسانی که تا کنون آب گوارا وشیرین(شربت) نخورده باشد ،برای اوآب شور بسیار گوارا خواهد بود .
انسان تا وقتی از شراب الست نخورده میتواند به مستی شراب زمینی دلخوش باشد وآن را بالاترین لذایذ بداند و آب شور برایش مثل چشم بینا عزیز است .

ولی به محض درک لذت حضور، راضی به دوری از عالم معنا نخواهد بود .

*قطره یی از باده های آسمان                                         بر کند جان را زمی وز ساقیان
* تا چه مستی ها بود املاک را                                       وز جلالت روح های پاک را

وقتی قطره ای از شراب الهی باعث میشود از دنیای مادی جدا شده و ازلذایذ دنیوی بیزار بشویم تو ای انسان حدس بزن که اولیا وانسانهای نیک به چه درجه از سرخوشی میرسند وشکوه وعظمت روح های پاک چقدر است.

 غرض از بیان این ابیات وصف زمان وصال ومستی لایزال پس از زدودن زنگار از روح ورسیدن به عالم معناست .توصیه مولانا به ما اینست که تو انسان جایگاهت عرش اعلاست وتو باز شاهی هستی پس دست از هوی وهوس بردار وخودت را اسیر لذایذ زود گذر نکن چون مانع رسیدن تو به وصل وزندگی جاودان خواهد بود . وبا گقتن این ابیات در قالب حضرت آدم وهاروت وماروت یاد آوری میکند در هر شرایطی غفلت کنی از درگاه الهی دور خواهی شد........

*گه به بویی دل در آن می بسته اند                                خم باده این جهان بشکسته اند
* جز مگر آنها که نومیدند و دور                                        همچو کفاری نهفته در قبور
* نا امید از هر دو عالم گشته اند                                     خارهای بی نهایت کشته اند

 اولیا وعارفان وصال شیفته می الست وانرژی حاصل از حضور خداوند هستند وبه دلیل این
وصال و مستی حاصل از آن ، ازاین دنیا و لذت بردن از امیال شهوانی ،حیوانی دست برداشته اند وفقط نگاه به عالم معنا دارند.

 تنها انسانهای بی ایمان ودور از خدا هستند که به لذت بردن از این جهان مشغولند ومانند منکران که با مرده فرقی ندارند هیچ در فکر مقابله با هوی وهوس نیستند وخداوند وعالم دیگر را رد میکنند وبه دلیل بی ایمانی مثل خارهای در جامعه هستند ،باعث اذیت وآزار دیگرانند ودر گروه ستمکاران قرار دارند.

* پس زمستی ها بگفتند ای دریغ                                    بر زمین باران بدادیمی ، چو میغ
*گستریدیمی درین بیداد جا                                            عدل وانصاف و عبادات و وفا
* این بگفتند وقضا میگفت :بیست                                    پیش پاتان دام نا پیدا بسی ست
*هین مدو گستاخ در دشت بلا                                        هین مران کورانه اندر کربلا

هاروت وماروت به دلیل گستاخی که براثر سرمستی عالم معنا بود گفتند: کاش ما به زمین میرفتیم ومثل ابری که میبارد ماهم مثل باران برسر زمینیان نازل میشدیم .یا مثل ابر رحمت بودیم وباران رحمت بر روی زمین فرود می آمدیم وراه ورسم وفا داری را در زمین پخش میکردیم وبه انسانها یاد میدادیم، که چگونه از هوی وهوس دست بردارند .ادعاهای زیادی در وفاداری خودشان در برابرخداوند وسرزنش آدمیان کردند ودراینجا سرنوشت یا قضای الهی به آنها گفت صبر کنید چون دامهای بسیاری وجود داردکه شما از آنها بی خبرید ،اینطور ناآگاهانه وهراسان نخواهید به سرزمینی وارد شوید که پر از درد ورنج است،چه بسیارن عارفان که به دلیل ابتلا به غرور مورد غضب خداوند واقع شده اند.

*گفت حق که بندگان جفت عون                                       بر زمین آهسته می رانند وهون
*پا بر هنه چون رود در خارزار؟                                           جز به وقفه وفکرت وپرهیزگار
*این قضامیگفت ،لیکن گوششان                                      بسته بود اندر حجاب جوششان
*جز عنایت که گشاید چشم را ؟                                      جز محبت که نشاند خشم را ؟
*جهدبی توفیق خود کس را مباد                                       در جهان ،والله اعلم بالسدا د

لطف ومرحمت خداوند زمانی شامل حال بندگان میشود که در روی زمین به آهستگی راه میروند واین صفت انسان واصل وعارف است . هیچ انسان عاقلی در خارستان سر به هوا راه نمیرود وعارفان هم زمین برایشان همین حالت را دارد وهر قدمی که در دنیا برمیدارند با احتیاط ودقت انجام میدهند مبادا راه خطا بروند.

 این صحبت ها به هاروت وماروت گفته شد ولی غرور مثل حجابی گوش باطن آنها را بسته بود.
فقط با لطف خداوند وسعی وتلاش میتوان زنگار را از روح خودمان پاک کنیم .ودر پایان مولوی میگوید خدا کند هیچکس از لطف خداوند بی بهره نباشد تا تلاشش به نتیجه برسد وبراستی خداوند از همه دانا تر است .

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : سه شنبه 15 آبان 1395
نظرات

به نام خدا

 در دفتر سوم مثنوی حکایت قصه_خواب_دیدن_فرعون_ وتولد موسی که
سلطنت او رااز بین خواهد برد ،آورده شده است .

 

مقدم موسی نمودندش به خواب                    که کند فرعون و ،ملکش را خراب
با معبر گفت و، با اهل نجوم                           چون بود دفع خیال و، خواب شوم ؟

فرعون خواب می بیند که فرزند پسری بدنیا میاید وحکومت اورا از بین میبرد .با تعبیر گنندگان
خواب در مورد خوابش صحبت میکند وراه برون رفت از این مشکل را میپرسد.  

خواب گزارها میگویند که ما برای اینکار چاره پیدا میکنیم وراه را برای بدنیا آمدن موسی
میبندیم .
تا رسید آن شب که مولد بود آ                          رای این دیدند آن فرعونیان
که برون آرند آن روز از پگا ه                               سوی میدان ،بزم وتخت پادشاه
الصلا ای جمله اسرائیلیان                                شاه میخواند شما را زآن مکان
تا شما را رو نماید بی نقاب                              برشما احسان کند بهر ثواب
 کان اسیران را بجز دوری نبود                          دیدن فرعون ، دستوری نبود

 خواب گزارها گفتند که فرعون در میدان شهر با مردم صحبت کند وبرای مردم مهمانی داده

وهدیه بدهد تا مانع از حضور مردان در کنار همسرانشان در خانه بشود.

 قوم بنی اسرائیل اجازه نداشتند فرعون رانگاه کنند،بحدی که اگر صدای حرکت کاروان فرعون بگوش میرسید
باید هرکه از اسرا وقوم بنی اسرائیل آنجا بودند پشت میکردند ولی آنروز اجازه داشتند هم
اورا ببینند وهم از او پاداش بگیرند.

بودشان حرص لقای ممتنع                               چون حریص است آدمی فیما منع

قوم بنی اسرائیل بسیار حریص بودند که فرعون را ببینند ،علتش هم این بود که انسان
را از هرچیز منع کنند حریص تر میشود وطمعش به آن زیادتر مبشود.

دو نوع منع وجودارد یکی منع کردن با سختگیری وبدون منطق که کار حکومت داران
است ویکی منع کردن از طریق آگاهی دادن مثل منع کردن پیامبران ، پدرومادر، معلمان
که این چون براساس اصول علمی ودلایل منطقی است باعث از بین رفتن ولع برای انجام
کار منع شده میشود.
 داستان فرعون وموسی(دفتر سوم مثنوی ) از حکایتهای است که در هر زمان ودوره ای تکرار
میشود و صرفا حکایتی از دوران گذشته نیست ...........


به توصیه خواب گزاران فرعون در میدان شهر حاضر شد وبه همه مردان هدیه داد ومردان تا صبح مشغول جشن وپایکوبی بودند تا بنا به نظر موبدان از تشکیل نطفه کودکی که در خواب
دیده بودند در آن زمان خاص جلو گیری کنند وعمران ( از سران دربار فرعون ) پدر موسی هم در نزد پادشاه ماند وبه
منزل خودش نرفت .ولی ازآنجا که اراده خداوند برتولد موسی بود نتوانستند با تمام تدابیر
مانع شکل گیری اوشوند وصبح خوابگزاران نالان به نزد فرعون آمده وگفتند ستاره موسی را
درآسمان دیده اند .

 رایتان این بود و،فرهنگ ونجوم ؟                             طبل خوارانید و،مکارید و ،شوم
 سجده کردند و بگفتند :ای خدیو                             گر یکی کرت زما چربید دیو
 فوت شد از ما و،حملش شد پدید                           نطفه اش جست ورحم اندر خزید
 روز میلادش رصد بندیم ما                                     تا نگردد فوت ونجهد این قضا
 بر قضا هر کو شبیخون آورد                                    سرنگون آید زخون خود خورد

 هر کس بخواهد با آنچه که خداوند مقررکرده برایش پیش بیاید (سرنوشت یا قضای الهی )بجنگد قطعا به هلاکت میرسد ،
مولوی معتقد است با جهد وتوکل وایمان برخداوند میتوانیم تغیر سرنوشت خود را از خداوند درخواست کرده و اگر برای ما این تغیر خیر باطنی داشته باشد حتما صورت میگیرد ،چه بسیاراتفاق که به نظر ما به خیر وصلاح است ولی در باطن شر میباشد و حاجات ما بر آورده نمیشود وتغیر آن در حکمت الهی صلاح نیست .

 

دست شد بالای دست این تا کجا ؟                         تا به یزدان که الیه المنتهی
 کان یکی دریاست بی غور وکران                            جمله دریاها چو سیلی پیش آن
حیله ها وچاره ها گر اژدها ست                              پیش الاالله، آنها جمله لاست

 

با همه مشکلات وسختگیری ها موسی به دنیا آمد وبه امر خداوند در داخل سبد توسط مادرش قرار داده شد.بار دیگر ثابت گشت که قدرت واراده واقعی در دستان خداست ،ودست،
بالای دست بسیار است تا به دست الهی ختم شود که قدرت واقعی در دستان اوست .
خداوند به دریایی تشبیه میشود که بسیار عمیق وژرف است وتمام دریاها واقیانوسهای .
هستی در مقایسه با او به رودهای کوچک یا سیل شبیه میباشند .
فرض کنیم حیله ونیرنگ انسان به بزرگی اژدها باشد، ز طرف انسانها صورت بگیرد
باز دربرابر قدرت الهی بسیار ناچیز ست .


لا در عربی به معنی نفی چیزی است (نه) ولی در نزد عرفا وصوفیه به مفهوم چیزی
با اعتبار ونامشخص است .نفی غیر وغیریت ،ماسوی الله است .مقابل کلمه الا که اثبات
خداوندست .
آنچه در فرعون بود ،آن در تو هست                           لیک اژدرهات،محبوس چه ست
ای دریغ این جمله احوال تو است                             تو بر آن فرعون برخواهیش بست

 مولوی هشدار میدهد که مراقب کارهایت باش هرخصوصیتی که درفرعون وجود دارد
درتو هم هست وتو باید این زیاده خواهی ها رو کنترل ومهار کنی وبرآنها پیروز بشوی.
اژدهای نفس تو در قعرچاه خوابیده ،پس مراقب باش .افسوس که انسانها فرعون را
سرزنش میکنندوخدا را شکر میگویند که مانند فرعون غرق
هوسها نیستند وغافلند که اگردر شرایط مانند فرعون قرار گیرند.جاه ومقام وثروت و......
باعث میشود از فرعون هم فرعونتر شوند.

گر زتو گویند ، وحشت زایدت                                  ور ز دیگر،آفسان بنمایدت
چه خرابت میکند نفس لعین؟                                دور می اندازدت سخت این قرین
 آتشت راهیزم فرعون نیست                                ورنه چون فرعون اوشعله زنی ست

اگر از صفات بد شما بگویند بسیار ناراحت میشوید وتمام وجودتان را نفرت میگیرد
واگر در غالب صفات شخص دیگر سعی کنند به شما صفات بدتان را بگویند ،فکر میکنید
دارند برایتان حکایت میکنند ومنظور شما نیستید .
 ولی میدانی اگر گرفتار نفس اماره بشوی تورا از وصال خداوند دور میسازد؟
نفس اماره تو شرایط فرعون شدن را ندارد واگرآتش نفست اهیزم فرعونی داشت
از او بدتر بودی .پس بهوش باش واز شنیدن صفات بدخودت دلگیر نشو ودشمنی نکن
بلکه سعی وتلاش خودت را در اصلاح ومهار نفس اماره بکن .
اولیا وپیامبران برای اینکه باعث رنجش مردم نشوند هرگز رودر روی کسی کار بد و
زشت اورا نمیگفتند وهمیشه سعی میکردند که درقالب مثال بیان کنند وشخص را آگاه و
هوشیار کرده تا رفتار خود را اصلاح کنند .

 مثنوی معنوی دفتر سوم

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : سه شنبه 15 آبان 1395
نظرات


 به نام خدا 

در دفتر ششم_مثنوی حکایتی نقل شده است که به عنوان نمونه حکمت
عملی زندگی میباشد .

 سه نفر ،که یکی مسلمان ،یکی یهودی و یکی مسیحی با همدیگر راهی
سفر میشوند تا به شهری میرسند ،در گذشته که هتل ومسافرخانه نبود مردم
از تازه واردها پذیرایی میکردند .

ظرفی حلوا برای آنها می آورند، مسلمان که گرسنه بود میگوید الان همه با هم
بخوریم یا سه قسمت کنیم وهرکه سهم خود را هر وقت که مایل است بخورد . آن دو
نفر مخالفت کردند وگفتند خداوند از جدایی بین بندگان خشنود نخواهد شد واو را
متهم به تکروی کردند.
 گفت مومن امشب این خورده شود ؟
 صبر را بنهیم ،تا فردا بود
 پس بدو گفتند زین حکمت گری
 قصد تو آنست تا تنها خوری
 گفت یاران نه که ما سه تنیم
 چون خلاف افتاد تا قسمت کنیم

آنها نپذیرفتند ومسلمان تسلیم آن دو شد .

 بود مغلوب او ،به تسلیم و رضا
 گفت :سمعا ،طاعتا ،اصحابنا

صبح مسیحی و یهودی که خیال داشتند سهم مسلمان را هم بر دارند
گفتند :قبل از خوردن حلوا هر که خوابی را که دیشب دیده بازگو کند .
خواب هر کس بهتر بود همه حلوا سهم اوشود

 یهودی از خواب خودش گفت :حضرت موسی را درکوه طور دیدم ومن و
کوه وموسی غرق در نور اشراق الهی شده بودیم.

 در پی موسی شدم تا کوه طور

هرسه مان گشتیم نا پیدا زنور 

 هم من وهم موسی وهم کوه طور

هر سه گشتیم از اشراق نور

 مسیحی گفت من بدنبال حضرت مسیح به آسمان چهارم عروج کردم .

بعد از آن ترسا در آمد در کلام

که مسیحم رو نمود اندر منام
 من شوم با او به چارم آسمان

مرکز وماوای خورشید جهان

مسلمان گفت :من حضرت محمد (ص )را بخواب دیدم .حضرت گفت :
آن یهودی غرق در اشراق با موسی شد و آن مسیحی لیاقت عروج به
آسمان چهارم را یافت . ولی تو ای درمانده وفریب خورده لیاقت عروج به
مدارج عالی را نداشتی ،پس بلند شو وظرف حلوا را بخور .

 آن دو فاضل ، فضل خ

با ملایک از هنر در باختند
 ای سلیم گول، واپس مانده هین

 برجه و با کاسه حلوا نشینود دریافتند

 

یهودی ومسیحی میگویند : تو چطور توانستی حلوا را تنها بخوری 

مسلمان گفت :شما حاضرید بر خلاف دستور پیامبر خود عمل کنید ؟

تو مسیحی هیچ از امر مسیح

سرتوانی تافت در خیر و قبیح ؟
 تو جهود از امر موسی سر کشی

 گر بخواند در خوشی یا ناخوشی
 من زفخر انبیائ سر چون کشم ؟

خورده ام حلوا واین دم سر خوشم

 این حکایت ارزش حکمت عملی در زندگی را نمایان میسازد، در اصطلاح
فلسفی پراگماتیزم (پراگماتیسم )یا مکتب اصالت عمل یا عمل گرایی .

 در این مکتب ارزش هرچیزی را براساس کارایی آن در رسیدن به هدف
وتحقق اهداف میداند .

 افکار واندیشه های انسان در نیازهای عملی زندگی او ریشه دارد .و
رسالت اندیشه ها حل وفصل مسایل وبحرانهای زندگی است.

 حقیقت کلی وعینی نیست بلکه بر اساس واقعیت ها وشرایط زمان و
مکان است .مثل داستان ذکرشده که مسئله رفع گرسنگی به هنگام خواب،
احقاق حق خویشتن از غذا ، خنثی کردن نقشه دو همسفر که نیت پایمال
کردن حق مسلمان را داشتند .

نتیجه رویایی بود که مسلمان گفت تا رفع گرسنگی کند واز نظر
مکتب پراگماتیسم رویای او بهترین بود و هر دو همسفر هم به آن اذعان کردند .

 پس بگفتندش که والله خواب راست

تو بدیدی وین به از صد خواب ماست
 خواب تو بیداری است ای بو بطر

 که به بیداری عیان استش اثر

 این جنبه از نظریه پراگماتیسم یا مکتب اصالت عمل یا عمل گرایی توسط
جان دیویی فیلسوف قرن نوزدهم مطرح شد واین نظریه را به فرضیه تکامل
متصل کرده وتشابهاتی بین آنها برقرار ساخته است .

 و ازسوی ویلیام جیمز بیان کرد که برای قضاوت درستی یا نادرستی یک
نظریه باید به نتیجه ای که از آن بدست میاید ،توجه شود.

 پیغام سروش ، جلال هاشمی . 

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 3 شهريور 1395
نظرات

سیمای حضرت مسیح درمثنوی سیمایی روحانی و استثنایی است.


عنوان " کلمه " و " روح الله " ، او را از حیث ولادت به حضرت آدم و از لحاظ فرجام به حضرت ادریس شبیه می سازد و از سایر انبیا متمایز میکند.
در داستان ولادت عیسی که در مثنوی بر مبنای قرآن کریم استوار شده است، هیچ چیز جالبتر از حمل یافتن مریم از روح القدس نیست.

دید مریم صورتی بس جان‌فزا
جان‌فزایی دلربایی در خلا

پیش او بر رست از روی زمین
چون مه وخورشید آن روح الامین

لرزه بر اعضای مریم اوفتاد
کو برهنه بود و ترسید از فساد

گشت بی‌خود مریم و در بی‌خودی
گفت بجهم در پناه ایزدی

مریم به هنگام برهنگی صورت جوان زیبا و جانفزایی را میبیند که گویی از زمین به یکباره روییده باشد وحشتزده به خدا پناه میبرد اما آن جوان (روح الامین) او را از وحشت باز میدارد و میگوید تو از من به حق پناه می بری(اعوذ آری) در حالیکه من خودِ آن پناهم. من امین حضرت حقم، از من فاصله مگیر.

تو همی‌گیری پناه ازمن به حق
من نگاریدهٔ پناهم در سبق

آن پناهم من که مخلصهات بوذ
تو اَعوذ آری و من خود آن اَعوذ

بانگ بر وی زد نمودار کرم
که امین حضرتم از من مَرَم

روح القدس، مریم را به عیسی بشارت میدهد و به او چنان روح و نفخه ای میبخشد که کرامات آن در وجود حضرت مسیح متجلی میشود.
حالِ عیسی ورای سایر آدمیان است چنانکه خداوند بعد خلق آدمیان در آنها روح دمیده است اما عیسی خلقتش هم به وسیله روح انجام شده است.
این همان یکرنگی یا صورتی از اتحاد لاهوت و ناسوت در وجود عیسی میباشد و نشانه ی رفع دوئیت بین روح و جسم است.

مولانا در داستان خم عیسی به این بیرنگی اشاره دارد.
داستان از این قراراست که مریم عیسی را در کودکی به آموختن حرفه ی رنگرزی در نزد استاد می گمارد.
یک روز در غیاب استاد، عیسی همه جامه ها را که رنگهای مختلفی میخواستند در یک خم رنگرزی می اندازد و به هر رنگی که جامه ها میبایست بود، از خم بیرون می آورد.

او ز یک رنگی عیسی بو نداشت
وز مزاج خمِّ عیسی خو نداشت

جامهٔ صد رنگ از آن خم صفا
ساده و یک‌رنگ گشتی چون صبا

مولانا میگوید، یک رنگی خاصیت و مزاج خُم حضرت عیسی است، و اتصال او با عالم روح متضمن مفهوم این یک رنگی اوست.

صحنه بشارت مریم در انجیل لوقا (باب اول ـ آیات 31 ـ 32) چنین آمده است:
فرشته به او گفت: ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافته پسری به دنیا می آوری که عیسی نام دارد...


در سوره آل عمران (آیات 45 ـ 51) همین رخداد چنین بیان شده است:
و ملائک به مریم گفتند که خدا تو را به کلمه ای که نامش مسیح عیسی ابن مریم است، بشارت می دهد... چنانکه در سوره مریم (16 ـ 21) آمده است: یاد کن از احوال مریم آن روز که برای عبادت در کنجی عزلت گزید و ما روح خود را به صورت جوانی زیباروی به سوی او فرستادیم...

و اینک دنباله داستان را از زبان مولانا بشنویم:

بانگ بر وي زد نمودار کرم
که امين حضرتم از من مرم

از سرافرازان عزت سرمکش
از چنين خوش محرمان خود درمکش

از وجودم مي گريزي در عدم
در عدم من شاهم و صاحب علم

مريما بنگر که نقش مشکلم
هم هلالم هم خيال اندر دلم

چون خيالي در دلت آمد نشست
هر کجا که مي گريزي با توست

جز خيالي عارضي باطلي
کو بود چون صبح کاذب آفلي

من چو صبح صادقم از نور رب
که نگردد گرد روزم هيچ شب

هين مکن لاحول عمران زاده ام
که ز لاحول اين طرف افتاده ام

مر مرا اصل و غذا لاحول بود
نور لاحولي که پيش از قول بود

تو همي گيري پناه ازمن به حق
من نگاريده پناهم در سبق
آن پناهم من که مخلصهات بوذ
تو اعوذ آري و من خود آن اعوذ

آفتي نبود بتر از ناشناخت
تو بر يار و نداني عشق باخت

يار را اغيار پنداري همي
شاديي را نام بنهادي غمي

اينچنين نخلي که لطف يار ماست
چونک ما دزديم نخلش دار ماست

اينچنين مشکين که زلف مير ماست
چونک بي عقليم اين زنجير ماست

اينچنين لطفي چو نيلي مي رود
چونک فرعونيم چون خون مي شود

خون همي گويد من آبم هين مريز
يوسفم گرگ از توم اي پر ستيز

تو نمي بيني که يار بردبار
چونک با او ضد شدي گردد چو مار

مثنوى معنوى- دفتر سوم، بخش ١٨٠

نيّر طهورى

برچسب‌ها: مسیح , مثنوی , مریم , مولوی ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود