مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,چالش مولانا با فلسفه :, تفسیر , شعر

چالش مولانا با فلسفه :
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 26 مرداد 1397
نظرات


 چالش مولانا با فلسفه :
موضوعی که می‌‌‌‌‌خواهیم مورد بررسی قرار دهیم، چالش مولوی با فلسفه است. این حکایت به قول حافظ به عالم ثمر شد. اصولاً این کار مولانا در باب فلاسفه امر بدیع و تازه‌ای هم نیست، جَوّ روحی و جَوّ حاکم بر اندیشه‌ی آن زمان همین‌طور بوده است. بعد از حمله‌ی تند غزالی به فلسفه در «تهافت» و تا حدودی در «المنقذ»، راه باز شد و جسارت بیشتری در اندیشمندان پیدا شد که حملات مکرری را بر فلسفه و فلاسفه وارد کنند. شیخ شهاب‌الدین عمر سهروردی -البته هربار که اسم ایشان می‌‌‌‌‌آید باید تبصره‌‌‌‌‌ای هم بزنیم که شیخ اشراق (متوفی به سال ۶۳۲) غیر از ایشان کتابی به نام «رشف النصایح الایمانیه» در طعن و انکار فلسفی و فلسفه نوشت-، نجم‌الدین رازی نیز در «مرصاد العباد» حملات تندی دارد و همچنین بهاءالدین ولد، پدر مولانا که سلطان علمای بلخ محسوب می‌‌‌‌‌شده است؛ البته مهم‌تر از این‌‌‌‌‌ها کتاب تهافت غزالی است

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : شنبه 7 اسفند 1395
نظرات

باغبان صوفی_فقیه علوی

 باغبان به باغ خود میرود وسه نفر را درباغ خود می بیند وتصور میکند این ها دزد
هستند. باخودش میگوید من میتوان ثابت کنم که به باغم تجاوز کردند ولی نمیتوانم به
تنهایی با آنها دعوا کنم ،چون آنها جمه هستند ومن تنهام .پس بهتر است ابتدا بین آنها
اختلاف بندازم واتحاد بین آنها را از بین ببرم .

 باغبانی چون نظر در باغ کرد
دید چون دزدان به باغ خود سه مرد

یک فقیه و، یک شریف و، صو فئی
هریکی شوخی ، بدی لا یو فئی
*شوخی، گستاخ
*لا یو فئی، پیمان شکن
*شریف، سید

گفت :با اینها مرا صد حجت است
لیک جمع اند و، جماعت قوت است

هریکی را زآن دگر تنها کنم
چونکه تنها شد، سبالش بر کنم
*سبال، سبیل

باغبان پیش رفت وبا خوشرویی به صوفی می گوید :برای لذت بردن توی باغ برو
از اتاق من گلیم بیار تا بر روی آن بنشینیم وبیشتر لذت ببریم .صوفی بطرف اتاق
رفت ودر بین درختان ناپدید شد .

گفت صوفی را :برو سوی وثاق
یک گلیم آور برای این رفاق
*وثاق، اتاق خانه
*رفاق، رفیقان

باغبان بطرف فقیه رفته ومیگوید ما با فتواهای تو زندگی میکنیم . و به سید
میگوید توهم از اولاد پیامبر هستی، ولی این صوفی لیاقت دوستی شما را ندارد
او شکم پرسته ،باغ که قابلی نداره تمام زندگی من در اختیار شماست وقتی خیالش
راحت شد که بینشان تفرقه انداخته بطرف اتاق رفت وصوفی رو به حد کشت کتک
زد تا بیهوش شد .

وسوسه کردومر ایشان را فریفت
آه کز یاران نمی باید شکیفت

فقیه وسید فریب باغبان را خوردند و از صوفی جدا شدند .فریاد ..که نباید جدایی
از یاران ودوستان رابه راحتی تحمل کرد .(پذیرفت).
*شکیفت ،صبر وتحمل کرد

باغبان بعد از کتک زدن صوفی برگشت و رو یه سید کرد وگفت:من در اتاقم نان و

مرغابی بریان دارم برو بیار و شکمی سیر بخوریم .همینکه سید از نظر دور شد.رو به
فقیه کرد وگفت : ای عالی مقام که در بزرگی تو شک نیست تو از کجا میدونی که این
سید راست بگوید واصلا سید واز خاندان رسول باشد.

چون زصوفی گشت فارغ باغبان
یک بهانه کرد زآن پس جنس آن

کای شریف من، برو سوی وثاق
که زبهر چاشت پختم من رقاق
*رقاق:نان نازک

خواند افسون ها، شنید آن را فقیه
در پیش رفت آن ستمکار سفیه

باشریف آن کردمرد ملتجی
که کند با آل یاسین خارجی

باغبان وقتی فقیه را نسبت به سید بدبین کرد بطرف خانه رفت وآن کاری را با او کرد
که خوارج با پیامبر کردند.
*(آل یاسین،خاندان پیامبرص،یاسین از نامهای پیامبر است ).
*خارجی اشاره به خوارج در جنگ صفین دارد که به حکمیت اعتراض کردند وبه صورت
مخالف درجنگ نهروان به دشمنی با علی ع پرداختند .
باغبان با کینه ای شبیه کینه شمر ویزید با اولاد پیامبر با سید برخورد کرد و مانند
صوفی اورا هم از پا در آورد . وسید با همان حال بد با خود میگفت فقیه الان تو تنها
مانده ای ،باید تحمل داشته باشی چرا به حرف این باغبان ستمگر گوش دادی؟ اگر برای
تو رفیق همدم نبودم از این باغبان هم بیشتر در حق تو ستمگری نمیکردم .

پای دار اکنون که ماندی فرد وکم
چون دهل شو، زخم می خور بر شکم

گر شریف ولایق وهمدم نیم
از چنین ظالم تو را من کم نیم

باغبانی چون نظر در باغ کرد
دید چون دزدان به باغ خود سه مرد

یک فقیه و، یک شریف و، صوفئی
هریکی شوخی، بدی لا یو فئی

باغبان همانطور که گفته شد ابتدا صوفی رو از آن دو نفر با ترفند جدا کرد واورا
با چوب کتک زدبعد سید رو با زیرکی از فقیه جدا کرد واو را هم تا حد کشت زد والان
با خیال راحت به سراغ فقیه رفت.


تاشد ازو فارغ، بیآمد کی فقیه
چه فقیهی؟ ای تو ننگ هر سفیه

فتوی ات این است ای ببریده دست
کاندر آیی و ، نگویی امر هست ؟

این چنین رخصت بخواندی در وسیط ؟
یا بده ست این مسئیله اندر محیط؟

 باغبان به نزد فقیه رفت وگفت :دستت قطع بشود .تو فتوای وارد باغ دیگران
شدن را با چه اجازه ای دادی آیا تو در آموزش فقاهت یادگرفتی ؟ تو در درس
بسیط یا درس محیط خوانده بودی؟ تو چه فقیهی هستی ؟ تو مایه ننگ هستی ؟

*بسیط: کتاب فقهی امام محمد غزالی
*محیط : کتاب شرحی است بر الوسیط غزالی نوشته محمد بن نیشابوری
*محیط:کتابی نوشته شمس الائمه محمد بن ابی بکر سرخسی

بعد از این سخنان فقیه به باغبان میگوید حرف تو واقعا حق است وتو باید مرا
بزنی، این سزای کسی است که از یاران خودش جدا بشود .

گفت : حق استت، بزن دستت رسید
این سزای آنکه از یاران برید

 

ذفتر دوم مثنوی

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : سه شنبه 2 آذر 1395
نظرات

ادامه مطلب

* لاجرم استاد استادان صمد
کارگاهش نیستی ولا بود

*هر کجااین نیستی افزون ترست 
کار حق وکارگاهش آن سر است

*نیستی چون هست بالایین طبق
برهمه بردند درویشان سبق

*خاصه درویشی که شد بی جسم ومال
کار ، فقر جسم دارد ، نه سوال

لا به معنی نیست بوده ومقام فقر ودرویشی در عرفان است .این فقر با از دست دادن مال وثروت فرق دارد،منظورتکدی گری نبوده بلکه بی نیازی به هرچیز جز خداوند است، وهرچه این بی نیازی بیشتر باشد، به مرحله فقر وفنا ودرنتیجه به قرب خداوند نزدیکتر میشویم.

مقام فقر وفنا بالاترین مرحله از مراحل سلوک سالک است ودراویش سعی میکنند با انجام خلوص بیشتر حتی از همدیگر هم سبقت بگیرند تا جایگاه بهتری نصیبشان بشود.بخصوص درویشی که ثروت دنیایی نداشته باشد ودر ظاهر وباطن به بی نیازی رسیده واز تجملات وثروت دنیا هم گذشته است ،و از درد ورنج شکایت ندارد ، این سالک به منزل فقر وفنا عارفانه رسیده است .

 در ادامه حکایت مولانا وارد وادی دیگر شده واشاره به حدیث "لیس للظا لمین، هم الموت انما لهم حسره القلوب "یعنی در گذشتگان اندوه مرگ ندارند، میشود .

*راست گفته است آن سپهدار بشر 
که هر آنکه کرد از دنیا گذر

*نیستش درد ودریغ وغبن موت 
بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت

سپهدار ، اشاره به حضرت محمد است.
انسانی که ازدنیا میرود اصلا غم جداشدن از دنیا را ندارد بلکه تنها حسرتش این است که چرا زمانش را از دست داده ونتوانسته توشه ای در حد وصال خداوند همراه داشته باشد." اشاره به حدیث نبوی".همیشه اسیر کج بینی خودم بودم وراه را از بیراهه تشخیص ندادم.

* که چرا قبله نکردم مرگ را ؟
مخرن هر دولت وهر برگ را

*قبله کردم من همه عمر از حول 
آن خیالاتی که گم شد در اجل

*حسرت آن مردگان از مرگ نیست
زآنست کاندر نقش ها کردیم ایست

*ما ندیدیم اینکه آن نقش است وکف 
کف زدریا جنبد ویابد علف

*چونکه بحر افگند کف ها را به بر
توبه گورستان رو ، آن کف ها نگر

*پس بگو کو جنبش وجولانتان ؟
بحر افگنده ست در بحرانتان

* تا بگویندت ، به لب نی ، بل به حال
که زدریا کن ، نه از ما ، ابن سوال

 انسان رفته از دنیا میگوید، چطور مرگ روبرویم بود ولی ندیده گرفتمش وبه این فکر نیفتادم که من هم از این دنیا میروم وبه فکر جمع کردن گنجینه ای برای آخرتم باشم!!!!، خودمرگ یک مخزن ارزشمند برای رسیدن به جایگاه رفیع در عالم معناست ومن بی توجه به گنجی روبرویم به پاک کردن نفس وزلالی روح خودم اقدام نکردم .

 تمام این ندیدن ها بخاط افکار دنیایی وپیروی از نفس ولذت بردن از دنیابوده که با رسیدن مرگ از بین میرود، چون چشم حقیقت بین من باز نشده بود دنیا کعبه آمالم شد .

مردگان برای رفتن از دنیا حسرت نمیخورند بلکه حسرتشان بخاطر باقی ماندن در نقش های دنیوی بوده و اینکه سعی نکردند قدمی درتزکیه نفس خودشان بردارند ، درحقیقت نقش را دیدند ولی به نقاش بی توجه بودند.فکر نکردند که این نقش ها که در دنیا دارند مثل کفهای روی آب است ولی این کف روی آب هم بخاطر حضور آب بوجود آمده ، آبی بوده که در اثر حرکت باد به کف تبدیل شده است ." دنیا تجلی حضورخداوند ".

 در ادبیات عرفانی ما دریا نماد وجود خداوند است وکف روی آن را مولانا به انسانها تشبیه کرده ومیگوید آب دریا موج یا کف را بطرف ساحل میآورد ودر بازگشت به آب به دریا ،میزان زیادی از کف ها در ساحل فرو میرود.

ساحل را نماد قبرستان در نظر گرفته میگوید انسانها میمیرند ودر قبرستان دفن میشوند ، اگر میخواهی بدانی از آن همه غرور ونخوت ومقام وجاه دنیا چه با خودشان آوردندبه قبرستان برو واز سکوت مردگان دریاب این همه تلاش برای چی بوده وبا زبان حال از آنها بپرس وآنها با زبان حال به تو جواب میدهند

<<از ما نپرس از آفریدگار ما سوال کن ما با من "بودنها" مثل کفی روی آب دریا بودیم، ازعلت آمدن ورفتن خودمان هیچ نمیدانیم ، این جواب را فقط آفریدگار ما میداند.>>

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : سه شنبه 2 آذر 1395
نظرات

 

ادامه مطلب

* همچو هندو بچه هین ای خواجه تاش

رو،زمحمودعدم ترسان مباش

*از وجودی ترس کاکنون در وی ای

آن خیالت لا شی وتو لاشی ای

*لا شی یی برلاشی یی عاشق شده ست 
هیچ نی مر هیچ نی را ره زده ست

*چون برون شد این خیالات از میان
گشت نا معقول تو بر تو عیان

 ای رفیق مثل آن غلام بچه هندی نباش که از بودن در کنارسلطان محمود میترسید .
( سلطان محمود،نماد عالم فقر وکودک هندی،نمادسالک راه طریقت است .

کودک از سلطان محمود به دلیل بدگویی های مادرش میترسید مولانا ادامه میدهداز هویتی که الان داری وگرفتار لذایذ دنیا هستی بترس واز افکارات که به دنبال جاه ومقام وثروت دنیاست بترس،چون افکارتو هیچ اند،وجودت رو هم به هیچ کشانده اند. در واقع یک هیچ به هیچ دیگر عاشق شده وباعث گمراهی همدیگر هستند.(از نظر مولوی هستی سرابی بیش نیست وتمام موجودات آن نیست هستند).

وقتی دلبستگیها وافکار پوچ راکنار بذاری وخود دروغین را ازبین ببری درونت زلال میشود وآماده تجلی وپر شدن از خدا میشوید.
حیات واقعی بالاتر از اندیشه وافکار دنیوی ماست وبرای رسیدن به فنا باید تمام هست های دنیوی را از دست داد.

*چون غبار نقش دیدی، باد بین 
کف چو دیدی ؟ قلزم ایجاد بین

*هین ببین کز تو نظر آید به کاد
باقیت شحمی ولحمی پود وتار

* شحم تو در شمع هانفزود تاب 
لحم تو مخمور را نامد کباب

*در گداز این جمله تن را در بصر
در نظر رو، در نظر رو در نظر

وقتی گرد وخاک را درهوا می بینیم متوجه میشویم که باد دارد میوزد .وقتی که گرد وخاک یا نقشها را دیدی ، عامل بوجود آورنده آن راهم ببین.وفتی کف رویآب را دیدی به وجود آب هم پی ببر.بدان برای هر پدیده ای علتی وجود دارد.

هوشیار باش که درانسان دیدن حقیقت باارزش است، وگرنه انسان چیزی از گوشت وچربی نیست واین گوشت وچربی بحدی بی ارزش است، که حتی از چربی انسان برای روشنی چراغ یا ساخت شمع استفاده نمیشود وگوشت انسان هم قابل خوردن وکباب کردن نبست.

 مولوی میگوید ارزش چربی وگوشت حیوان از انسان بیشتر است چون از آن برای روشنی شمع ویا سیر کردن شکم استفاده میشود، ولی انسان اگر اندیشه درست وچشم حقیقت بین وباطل زلال نداشته باشه به درد هیچکاری نمیخورد ودر این رابطه مولوی میگوید :

*ای برادر تو همان اندیشه ای 
مابقی تو استخوان وریشه ای

ای انسان تو با اندیشه ات سنجیده میشوی وگرنه جسم تو هیچ ارزشی ندارد.
پس با تمام وجودت بخواه وتلاش کن تا در راه بصیرت قدم برداری وهمه هدفت در زندگی داشتن دیده بصیرت وحقیقت بین باشد .

*چون شنیدی شرح بحر نیستی 
کوش دایم ، تا براین بحر ایستی

*چونکه اصل کارگاه آن نیستی است 
که خلا وبی نشان است وتهی است

نیستی ، به معنی نبودن هبچ چیزنیست ومقابل هستی معنی نمیدهد ،بلکه اشاره به ذات الهی است که هست نیست نماست.وخداوند از هر گونه تشخصی دور است .

وقتی با دریای حقیقت الهی آشنا شدید ، تمام سعی شما این باشد که با ذات الهی انس بگیرید ودرتمام لحظه ها یاد خداوند باشید.وبرای رضای او قدم بردارید.

 یک استادکار برای نمایان کردن قدرت سازندگی وهنر خود ابتدا به ویرانه نیاز دارد تا بتواند قدرت خلاقیت وسازندگی خودش رانشان بدهد .مثلا یک بنا همیشه دوست داره یک ساختمان ویرانه وخراب به او بدهند واز اوبخواهند آنجا را آباد کند.یعنی او طالب فناست تااز فنا هنر سازندگی خود را نشان بدهد .یک سالک هم تمام من های درونش را نابود میکند تا بتواند من جدید وقابل قرب خداوند بسازد.

ادامه دارد ........

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : یک شنبه 30 آبان 1395
نظرات


 

به نام خدا 

در دفتر ششم مثنوی مولانا حکایت سلطان محمود وغلام هندو را بیان کرده است .

سلطان محمود غزنوی در نبرد با هندیان پسر خردسالی را به غنیمت گرفته واو را روی تخت پادشاهی نشاند .جوانک به گریه میفتد وسلطان میپرسد چرا گریه میکنی؟

پسر در جواب گفت: مادرم همیشه من را از شما میترساند ونفرینم میکرد که الهی بدست سلطان محمود بیفتی.
پدرم از این نفرین دلش برای من میسوخت ومیگفت: چه نفرینی به بچه میکنی .
من از این گفتگو از تو میترسیدم وحالا ناراحتم که پدر ومادرم نیستند تا شادی من رو در کنار تو ببینند.

*کز غزای هند ، پیش آن همام                              

 در غنیمت او فتادش یک غلام 

*گریه کردی، اشک می راندی به سوز  

گفت شه اورا که ای پیروز روز

* گفت کودک :گریه ام زآن است زار                          

که مرا مادر در آن شهر ودیار 

 *از توام تهدید کردی هر زمان                                  

بینمت در دست محمود ارسلان 

مولانا اعتقاد دارد که طالبان دنیا ، لذتهای این دنیا را به ریاضت وسختی های راه معنویت ترجیح میدهند واز بیان حکایت سلطان محمود وغلام هندو به این نتیجه گیری میرسد که طی کردن مراحل سلوک ورسیدن به وادی فقر دشواریها وترسهای خود را دارد ولی اگر کسی این مراحل را طی کرد وبه آن وادی رسید دیگر مایل به دورشدن از آن وادی نخواهد بود .
سلطان محمود را نماد وادی فقر وغلام را نماد سالک رسیده به فقر و مادر را دنیا و پدر را متعلقات دنیوی میداند که انسان طالب را از وادی فقر وسختی های آن میترساند .

*فقر، آن محمود توست ای بی سعت      

طبع از او دایم همی ترساندت 
*فقر، آن محمود توست ای بیم دل

کم شنو زین مادر طبع مضل .
*چون شکار فقر گردی تو ، یقین

همچو کودک اشک باری یوم دین 
*گرچه اندر پرورش، تن مادر است

لیک از صد دشمنت دشمن تر است

اگر چه بدن  در رشد مانند مادر است ولی در شناخت مصلحت حقیقی از دشمن برای تو بدتر است .

 

 

ادامه دارد.......



نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 11 آبان 1395
نظرات


حکایت قلعه ذات الصور یا دژهوش ربا دفتر ششم


با اینکه شاه به فرزندان گفته بود به این دژ نزدیک نشوند ولی حس کنجکاوی آنها باعث شد داخل قلعه شده وبا دیوارهای پر از نقش ونگار مواجه ودربین تصاویر دل بسته تصویر دختری شده ،بدنبال پیدا کردن او راهی شدند پیری که آنجا بود به آنها گفت باید به کشور ماچین بروند
عزم کردندآن هرسه پسر                            سوی املاک پدر رسم سفر
در طواف شهرها وقلعه هاش                       از پی تدبیر دیوان ومعاش
دستبوس شاه کردند ووداع                         پس بدیشان گفت آن شاه مطاع
هر کجاتان دل کشد ، عازم شوید                 فی امان اله، دست افشان روید
غیر آن یک قلعه ، نامش هوش ربا                 تنگ آرد بر کله داران قبا
اله اله زآن دز ذات الصور                              دور باشید وبترسید از خطر
رو وپشت برجهاش وسقف وپست                 جمله تمثال ونگار وصورت است


شاه به فرزندانش گفت بخاطر خدا از تصاویر درون قلعه دوری کنید اون قلعه مثل اتاق زلیخا پر از تصویر است
اشاره به اینکه زلیخا تصویر خودش را برای اینکه یوسف رو به تسلیم دربیاره در تمام قصر بر دیوارها نصب کرده بود تا یوسف به هر جا نگاه میکندنقش زلیخا رو لحظه ای از دیدگان خودش دور بنبیند.

بهر دیده روشنان ، یزدان فرد                        شش جهت را مظهر آیات کرد
همانطور انسان خداشناس وروشن ضمیر وقتی به شش جهت (تمام هستی شامل شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب ، بالا وپایین) نگاه میکند هرچه به چشم میخورد عظمت خداوند را بیاد میاورد وهر آنچه هست تجلی خداوند برای اوست حتی وقتی به حیوانات نگاه میکند یا به گیاهان که غذای  آنهاست باز قدرت خداوند به چشم میخوردکه این گیاه را برای پرورش آن حیوان بوجود آورده است

تا بهر حیوان ونامی که نگرند                         از ریاض حسن ربانی چرند
نامی ، رشد کننده ، گیاه
بهر این فرمود با آن اسپه او                           حیث ولیتم فءم وجهه
برای همین خداوند فرموده ای مومنان بهر طرف نگاه کنید همه جا ذات الهی نمایان است

از قدح گر در عطش آبی خورید                      در درون آب، حق را ناظرید
انسان خدا شناس حتی در زمان رفع تشنگی وقتی آب میخورد باز حضور خدا را درک کرده، به عبارتی عکس رخ یار را در آب میبیند

آنکه عاشق نیست ، او در آب در                  صورت خود بیند ای صاحب بصر
اما اگر عشق خداوند در دل ودیده کسی نباشد از همان کوزه برای رفع تشنگی آب میخورد ولی به عکس خودش که درآب افتاده توجه میکند .یعنی از حضور خدا غافل است.

صورت عاشق چو فانی شد در او                  پس در آب اکنون که را بیند؟ او
وقتی انسان عاشق در معشوق فانی شود بهر جا نگاه کند مگر غیر از معشوق کسی دیگر را میبیند؟

حسن خلق بیند اندر روی حور                       همچو مه در آب ، از صنع غیور
انسان عاشق به هرچه نگاه میکند صورت معشوق رو که براش مثل حوری وفرشته است میبیند واگر این عاشق گرفتار عشق خدایی باشد در همه چیز تصویر جمال خدا را میبیند مثل تصویر ماه که در آب دیده میشود.همه کاینات تصویر نور جمال خداوندست .

غیرتش بر عاشقی وصادقی است                غیرتش بر دیو وبر استور نیست
همانطور که عاشق نسبت به معشوق نعضب دارد معشوق هم نسبت به عاشق تعصب پیدا میکند، خداوند نسبت به بنده خدا دوست غیرت داشته ومیخواهد که فقط چشم امید بخدا داشته باشند . چرا خدا نسبت به شیطان یا حیوانات این غیرت را نداردچون آنها به درک پرستش خدانرسیده اند.

دیو اگر عاشق شود ، هم گوی برد                  جبرییلی گشت و ، آن دیوی بمرد
حتی شیطان (دیو ) اگر عاشق خداوند باشد گوی سبقت را میتواند از جبرییل که فرشته مقرب خداست ببرد وصفات جبرییل رو پیدا کرده واز مقربین گردد.

اسلم الشیطان، آنجا شد پدید                          که یزیدی شد زفضلش بایزید
وقتی شیطان تسلیم عشق خداوند بشود، هریزیدی صفتی دارای فضائل بایزد میشود  .
یزیدی فرقه ای است که یزید(شیطان) را فرشته مقرب خداوند میدانند ومعتقد هستند از عشق زیاد بخدا وتعصبش به خداوند وانجام گفته خدا که به غیر از من به کسی سجده نکن شیطان سجده نکرده ودستور خدا را انجام داده ودر امتحان الهی پیروز شده است ، با شیطان پرستی تفاوت دارد

این سخن پایان ندارد ، ای گروه                    هین نگه دارید زآن قلعه ، وجود
گروه ، مردم ، جماعت
وجوه، صورت
 این صحبت ها تمامی ندارد ،
(منظور صحبت های در مورد آلوده نشدن به ظواهر دنیوی )
شما قلعه وجودتان را همچنان پا برجا نگهدارید یعنی جذب ظواهر دنیوی نشوید
هین نگهدار ، بهوش باش
 یا بهوش باشید وخودتان را از آن قلعه دور نگاهدارید.

هین مبادا که هوستان ره زند                      که فتید اندر شقاوت تا ابد
به هوش باشید که هوس شما را از راه به در نکند که تا ابد در بدبختی و شقاوت خواهید افتاد
یا به سر خواهید برد .

از خطر پرهیز آمد مفترض                           بشنوید از من حدیث بی غرض
مفترض ، واجب ، فرض شده
پرهیز از خطر بر همه واجب است شما این نصیحت بی غرض را از من بشنوید

فرج جویی ، پیدا کردن راه
برای پیروزی و پیدا کردن راه باید خردمندانه و نکته سنج و دقیق بود و خرد حکم می کند که از جایگاه شر و بلا و فتنه به دور باشی

گر نمیگفت این سخن را آن پدر                  ور نمی فرمود زآن قلعه حذر
اگر پدر در مورد آن قلعه صحبت نمی کرد و از نزدیک شدن به آن قلعه منعشان نمی کرد ...

خود بدآن قلعه نمیشد خیلشان                  خود نمی افتاد آن سو میلشان
خیل ، گروه اسبان وسواران ، گروه
آنها به فکر نزدیک شدن به قلعه نمی افتادند و هوس نزدیک شدن به آن را به سر راه نمی دادند

در اینجا مولانا هوشمندانه درس میدهد که اگر قرار است انسان را از چیزی برحذر کنی از قبل باید زمینه سازی کرده ودلایل پرهیز را مشخص کنید که حریص تر نشود

کان نبد معروف ، بس مهجور بود                    از قلاع واز مناهج دور بود
نبد ، نبود
مهجور ، دیوانه ، دور افتاده ، متروک
مناهج ، راه های روشن
مسیرهای مشخص رفت وآمد
از بس که قلعه دور افتاده و و مهجور بود شهرتش را از دست داده بود ،مسیر مشخصی به آن راه نداشت .

چون بکرد آن منع ، دلشان زآن مقال             در هوس افتاد ودر کوی خیال
چون پدر آنها را از آن قلعه منع کرد دل فرزندان در پی پیدا کردن آن قلعه در هوس افتاد .
انسان را از هر چه منع کنی حریص تر می شود .

رغبتی زین منع در دلشان برست                  که بباید سر آن را باز جست
از این منع کردن در فرزندان میل فراوان بوجود آمد که حتما باید راز این ماجرا را کشف کنیم ..

کیست کز ممنوع گردد ممتنع؟                      چونکه الانسان حریص ما منع
کیست که از چیزی که منع شده و ممنوع باشد امتناع ورزد
چون انسان نسبت به چیزیکه از آن منع شود حریص است

نهی ، بر اهل تقی تبعیض شد                   نهی ، بر اهل هوا تحریض شد

این بیت پاسخ سوال آیا برای تمام انسانها این امر که هرچه انسان را منع کنن حریص تر میشود صدق میکند
مولانا در جواب می گوید نه ، پرهیزگاران واصلان از این قانون جدا هستند وآنها به فعل حرام رو نمیاورند،انسانهای عادی وسالکان در هر مرحله ای ممکن است دچار این مشکل بشوند 

تبعیض شد یعنی جدا هستند ..
تقی ، پرهیزگار
تبعیض ، بغض ونفرت
اهل هوا ، شهوت پرستان
تحریض، تحریک ، برانگیخته شدن
تبعیض، جداشدن بین دو چیز

پس ، ازین یغوی به قوما کثیر                       هم ازین یهدی به قلبا خبیر
یغوی ، گمراه شدن
مصرع دوم قسمتی از سوره بفره
پس از این منع کردن گروه زیادی از مردم گمراه میشوند،ا وبواسطه همین منع کردن افراد روشن ضمیر به حقیقت پی میبرند

مولانا اشاره داردکه برداشت های آدمها از کلام وجملات یکسان متفاوت است وبا یک جمله یا آیه شخصی گمراه وشخصی هدایت میشود واین برداشت به ذات انسان بستگی داره انسان خوش نیت برداشت درست وانسان بد نیت برداشت غلط میکنند 

کی رمد از نی حمام آشنا ؟                      بل رمد زان نی حمامات هوا
حمام ،کبوتر
حمامات :کبوتران
ات ، علامت جمع
نی ، ساز نی
در قدیم برای دور کردن گاو وگوسفند وشتر از مزارع طبل میزدند وبرای دورشدن پرندگان با نی نوای خاصی زده میشد
کبوتر از ساز و آواز خوش کی فرار می کند ؟بلکه کبوتران غریبه ازآنجا دور میشود

وقتی صدای نی میاد کبوتر جلد یا دست آموز چون میداند از صاحبش هست نمیترسد، ولی کبوتر های دیگر آسمان از ترس فرار میکنند
تکمیل کننده بیت قبل که انسانی که خداشناس از فرمان خدا برداشت خوب دارد وهدایت میشود ولی انسان خدانشناس تفسیر بد کرده وبیشتر گمراه میگردد

پس بگفتندش که خدمت ها کنیم               بر سمعناواطعناها تنیم
سمعنا ، شنیدم
اطعناها ، مطیع وفرمانبرداریم
پسران به پادشاه گفتند که ما در خدمت شماییم هر آنچه که بشنویم را اطاعت می کنیم .

رو نگردانیم از فرمان تو                            کفر باشد غفلت از احسان تو
هیچ گاه از فرمان شما سرپیچی نمی کنیم و اگر از احسان و محبت های تو غافل شویم کفران نعمت کرده ایم .و حقیقت را پوشانده ایم
چون کفر به معنای پوشاندن حقیقت است .

لیک استثنا وتسبیح خدا                          زاعتماد خود بد از ایشان جدا
استثنا ، ان شااله
در اینجا مولانا به این عقیده که در هر کاری نیت و حرکت وبعد توکل داشته باشیم اشاره دارد همانطور که تو داستان پادشاه وکنیز به درمان پزشکان اشاره کرد که به دلیل مغرور بودن بخودشان نتوانستند کنیز را درمان کنند
ترک استثنا نگفتن از بتر                           پس خدا بنمودشان عجز بشر
پسران به خداوند اعتماد کافی و وافی نداشتند و قبل از خدا به پادشاه ایمان آوردند .و درشروع کارشان به خداوند و الطاف او توکل نداشتند .
پسران به دلیل غرور فقط گفتند هرچه پادشاه بگوید واز ذکر وتسبیح خدا در کار غافل شده و نگفتند به امید خدا یا خدا کمک کندویا جملات مثل این خدا را فراموش کرده بودند. 
از اعتمادی که به خود داشتند از توکل و تسبیح خدا غفلت کردند.

ذکر استثنا وحزم ملتوی                      گفته شد در ابتدای مثنوی

در این بیت اکثر مفسرین اعتقاد دارند مولانا از ابتدا نام مثنوی را برای کتاب در نظر داشته واتفاقی شش جلد ننوشته چون برخی مخالف این عقیده بودند. 
برخی نام این کتاب را صیقل الارواح یا مثنوی صیقل الارواح دانسته اند و عده ای هم معتقد بودند مولوی برای این کتاب هم مثل فیه مافیه خودش اسم انتخاب نکرده است
که با اشاره به این بیت نظر آنها را رد میکنند
وبا توجه به این دوبیت اعتقاد دارند مولانا در نوشتن مثنوی در شش جلد تر تیب داشته وبرحسب تصادف نبوده است
ملتوی ، درهم پیچیده
حزم ، احتیاط
در حقیقت مثنوی انتخاب اسم ظرف برای معنا و مظروف است
موضوع گفتن انشااله یا توکل بر خدا از نکات احتیاط دار وپیچده مولوی است یعنی اعتقاد زیادی به آن دارد وتوکل در ضمن یکی از مراحل سلوک برای سالکین است
ذکر ان شالله و احتیاط های پیچیده در ابتدای مثنوی آمده است
یا میشود گفت ما مثنوی را با توکل بر خدا شروع کرده ایم .

صد کتاب ار هست ، جز یک باب نیست        صد جهت را قصد ، جز محراب نیست
همه ی دانش ها برای یک مقصود یعنی شناخت خدا و تمام مقصودهای برای یک مقصد هستند و ان عبادت خداست
اگر صد کتاب در مورد توکل بر خدا بگوییم فقط یک باب از رحمت الهی است
قصد از هر حرف و حدیثی فقط خداوند است چون همه ی جهت ها محراب روی حق اند .
اگر تمام کتب دینی وادیان وحقیقت وجود وجهان های موازی رو بررسی کنی تمام آنها پرستش خداوند ورسیدن به اوست

این طرق را ، مخلصش یکخانه است           این هزاران سنبل از یک دانه است
در این ابیات به اعتقاد مولانا به حرکت جوهری ادیان پی میبریم
همه ی راه ها برای رسیدن به یک منزل و مقصد هستند! و این همه گل نتیجه وجود یک دانه و بذر هستند.
همانطور که یک دانه گندم سنبله های فراوان به وجود می آورد انسان های خاص نیز از طریق های متفاوت فقط به یک خانه می رسند و آن حرم الهی است .

گونه گونه خوردنی ها صدهزار                   جمله یک چیز است اندر اعتبار
تنوع خوردنی ها به صدها هزار هم می رسد اما همگی بیان کننده ی یک چیز هستند و آن وحدت ریشه گاه آنها هست
در این بیت برای معنایی که قبلا گفته بود مثال زده است: هر نوع غذایی انسان بخورد در کل مقصدی جز سیر شدن ندارند. مولانا در این بیت می فرماید: غذا و لقمه نه تنها ان چیزی است که می خوریم سخنان و درس هایی که یاد می گیریم هم نوعی تغذیه ی جان و روان است

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 9 آبان 1395
نظرات


بنام خدا


حکایت قلعه ذات الصور یا دژ هوش ربا دفتر ششم مثنوی بخش دوم

 

افرادی که از راه خلاف دست بردارند واز هوای نفسانی دست بکشند .هوای نفس سرده مثل باد پاییزی باعث جمع شدن وزرد شدن درختان میشوند وزمانی که خورشید معرفت الهی بر آنها بتابد وبهار معنویت در درون آنها به جریان در نیاید سبز نخواهند شد 

توبه آرند و ، خدا توبه پذیر                                      امر او گیرند و ، اونعم الامیر
وقتی انسان گمراه توبه کند ومطیع امر الهی بشه واز شدت پشیمانی ناله سر بده صدای ناله این شخص میتونه عرش خدایی را به لرزه در بیاره درست مثل دل مادر که برای فرزند درد مندش میلرزه ودست فرزند خود را میگیره وبه او کمک میکنه
آنچنان لرزد ، که مادر بر ولد                                  دستشان گیرد ، به بالا می کشد 
کای خداتان واخریده از غرور                                  نک ریاض فضل ونک رب غفور
به آنه بگین ای کسانی که خداوند شما را از دست شیطان رهانیده حالا بوستان فضل الهی برایتان آماده شده وتوبه شما مورد قبول گشته ومورد لطف خدا قرار گرفتین وروزیتان بی واسطه بدست شما میرسد
چونکه دریا بر وسایط رشک کرد                              تشنه چون ماهی ، به ترک مشک کرد 
وقتی سالک توبه کننده به درگاه خداوند توبه کرده به دریای معرفت وفضل خداوند متصل شد ودر آن شناور گردید یعنی سالک در این مرحله نیاز به ابزار ووسایل برای اتصال بخداوند نداره وهرچه بخواهد بدون واسطه از خداوند دریافت میکنند 

مولوی اشاره کرد که پسران پادشاه به پدر قول دادند مطیع دستورات او باشند ولی ذکر نکردند انشااله ، وقصد او گفتن کلمه انشااله یا توکل برخدا در انجام امور صرف لفظ وگفتن این کلمه نیست بلکه باور قلبی انسان مورد نظر است واعتقاد دارد که در تمام امور باید اراده ما وخواست خداوند توام باشد و ما باید در کارها قلبنا از خدا یاری بطبیم واشاره میکنه به داستان پادشاه وکنیز که طبیبان گفتند ما کنیز را درمان میکنیم وچون مغرور شده بودن از خداوند غافل شدن وخداوند به آنها ضعف شان را در طول درمان کنیز به آنها اثبات کرد .
ترک استثنا نگفتند از بتر                                         پس خدا بنمودشان عجز بشر 
طبیبان در درمان کنیز از خدا یاری نطلبیدند وخدا را فراموش کرده بودن خداوند هم به آنها ناتوانی انسان را بدون حضور خدا ثابت کرد 

گفته بودیم از سقام آن کنیز                                    وز طبیبان وقصور فهم ، نیز (سقام ، بیماری )
کان طبیبان همچو اسب بی عذا                               غافل وبی بهره بودند از سوار ( عذارجمع عذر ، افساری که مقداری روی صورت قرار گرفته باشد )
طبیبان مثل اسب بی افسار وسوار که برای خودش میره فکر کردند خدایی نیست ورها در هستی هستنوبه معلومات خود مغرور شده بودند واصلا به فکر مشیت واراده الهی نبودند وبفکر اینکه انسان لگامش در دست چابک سواری است که اراده او بالاترین اراده هاست
نا شده واقف که نک بر پشت ما                               رایض چستی است ، استادی نما (رایض ، رام کننده ، سوارکار )
نیست سرگردانی ما زین لگام                                  جز تصریف سوار دوستکام (تصریف ، تثیرف کردن )
این که ما میتونیم به اطراف حرکت کنیم علتش وجود همان سوارکار مهربان وقابل است
دوستکام در مناقب العارفین ، به کسی که هرچه اراده کند همان میشود معنی شده ولی معنی لغتی آن رفیق مهربان است 
ما پی گل سوی بستان ها شده                              گل نموده آن و آن خاری بده 
وقتی پزشکان متوجه شدن مشیت الهی بالاتر از تلاش وخواست ماست گفتن ما فکر میکردیم داریم درمان میکنیم گل پرورش میدیم غافل از این که آنها گل نبودند وخاربودند 
هیچ شان این نی که گویند از خرد                           بر گلوی ما ، که می گوید لگد ؟
هیچکدوم از آنها از روی عقل حرف نمیزدند وتشخیص نمیدادند چه اراده ای در کار است که برخلاف اراده وخواست آنها رفتار میکند 
آن طبیبان آنچنان بنده سبب                                   گشته اند از مکر یزدان محتجب 
آن پزشگان اشاره به داستان کنیز و پادشاه آن چنان اسیر علت های ظاهری بودند که از تدبیر ومشیت خداوند غافل بودند. (محتجب با حجاب )
گر ببندی در صطبلی گاو نر                                       بازیابی در مقام گاو ، خر 
از خری باشد تغافل خفته وا                                      که نجویی تا کی است آن خفیه کار ؟
اگر یک گاو نر تو طویله داشته باشیم وببینیم خر جای اون است از خودمون نمیپرسیم این خر رو کی واز کجا آورده ؟
تیر سوی راست پرانیده یی                                      سوی چپ رفته ست تیرت ، دیده یی 
شده تیر به سمت راست بندازی وببینی رفته سمت چپ از خودت نمیپرسی چرا رفت به آنطرف ؟ مولوی در این ابیات سعی داره علت وعلت ساز یا سبب وسبب ساز را مطرح میکنه گاوخر ، معلول یا سبب وعامل جابجایی علت یا سبب ساز است تیر معلول وتیرانداز علت است .

مولوی در خصوص داشتن توکل حقیقی بخداوند نه توکل زبانی صحبت کرد و اینکه خداوند هم سبب ساز است وهم سبب سوز ،گفت واینکه بسیار پیش میاد که نیتت در انجام کار با نتیجه کارت با تمام تلاش هایی که میکنی فرق داشته باشد ومثال میزند 
سوی آهویی به صیدی تا ختی                                 خویش را تو صید خوکی ساختی
توبرای شکار آهو میری ولی در هنگام شکار خوکی وحشی بتو حمله میکنه وتو را از پا در میاورد

در پی سودی دویده بهر کبس                                  نا رسیده سود ، افتاده به حبس 
چه بسا تلاش میکنی در راه کسب وکارت به سودی برسی ولی نه تنها سود بدست نمیاری بلکه ضرر کرده وبه زندان هم می افتی 
چاه ها کنده برای دیگران                                          خویش را دیده فتاده اندر آن 
ویا چه بسیار افرادی که برسرراه دیگران چاه میکنند تا نابودشان کنند ولی خودشان به ته چاه میافتند 
در سبب چون بی مرادت کرد رب                               پس چرا بد ظن نکردی درسبب 
وقتی خداوند در سبب سازی برای بهتر شدن کارت تو را ناکام میکنه چرا تواز اعتماد خودت به سبب یا علت کار دست بر نمیداری 
بس کسی از مکسبی خاقان شده                            دیگری زآن مکسبه عریان شده 
چه بسیار مردم که خداوند براشون سبب ساز بوده واز یک کار ثروتمند شدند وهستند انسان های که خداوند براشون سبب سوز بوده ودر همان کار ضرر دادند وورشکست شدند .
چه بسیار انسانهای که خدا کمکشون کرده واز طریق ازدواج ثروتمند شدند وافراد بسیاری هم هستند نه تنها ثروتمند نشدند در ازدواج بلکه آنچه هم که داشتند از دست دادند
پس سبب ، گردان چو دم خر بود                                 تکیه بر وی کم کنی ، بهتر بود 
از این مثالها این نتیجه گرفته میشه که علت هر کاری مثل دم خر که مرتب در حال حرکت است وعلل ظاهری مطابق میل ما همیشه نیست گاهی خوب وگاهی بده وبهتر کمتر به دلیل یک کار تکیه کنیم وبهتر اینه که به مسبب الاسباب روی بیاریم 
ور سبب گیری، نگیری هم دلیر                                   که بس آفتهاست پنهانش به زیر 

علت اینکه دریک کار کسی موفق میشه ودیگری در همان کار ناموفق مولانا در این میداند که آن شخص نا موفق چشم امید به بنده داره وبا توکل بخدا شروع نکرده وغرور در وجودش باعث غفلت او از خداوند شده وخداهم به او عجز بشر را نشان داده ، ودر این بیت میگه اگر به دلیل وعوامل ظاهری متوسل میشی مغرور نشو واز خداوند در انجام خوب کار کمک بخواه چون تو فقط ظاهر کار رو میبینی ولی بلاهای زیادی سر راه تو وجود خواهد داشت پس تو به مسبب الاسباب (خداوند ) ویاری او در انجام کار دل ببند 

برچسب‌ها: حکایت , دژ , رویایی , پسران ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 7 آبان 1395
نظرات


بنام خدا


حکایت قلعه ذات الصور یا دژ هوش ربا دفتر ششم مثنوی 
پادشاهی سه پسر داشت که پسران تصمیم گرفتن نقاط مختلف کشور وقلمرو پدرشان را بگردند .شاه به فرزندانش گفت که همه جا را ببینن ولی به قلعه ذات الصور نزدیک نشن وپسرها قبول کردن اما از آنجایی که انسان از هرچه منع بشه بیشتر به سمتش کشیده میشه پسران وسوسه شدن که قلعه رو ببینن وخودشان را در نزدیک قلعه دیدند وارد شدن وتمام دیوارها را پر از نقش وصورت های زیبا دیدند ودر بین صورت ها تصویر دختری را دیدند که دلباخته او شدندو وبدنبال پیدا کردن دختر راهی قلمرو چین شدن .
3583
بود شاهی ، شاه را بد سه پسر                      هرسه صاحب فطنت وصاحب نظر
مولوی در ابیات آینده در وصف ارزش فرزند برای پدر ومادر واینکه آنها مثل نور چشم والدین هستند و والدین از وجود آنها مثل نخلی که از آب چشمه سیراب میشه ورشد میکنه به وجود فرزندانشان میبالند 
تا زفرزند ، آب این چشمه شتاب                       می رود سوی ریاض مام وباب 
ریاض ، باغ
مولانا در ادامه اشاره دارد که درسته فرزند برای پدر ومادر عزیز است واگر اتفاقی براش بیفته انسان پژمرده میشه ولی این ها همه فرع است ونباید به جسم وجسمانیت که غیر اصیل است وابسته شد 
عاریه ست این ، کم همی باید فشارد                انچه بگرفتی ، همی باید گزارد 

جز روح در جسم که از دم خدایی است وارزش داره انسان به آن توجه کنه هرچه در دنیاست غیر معنوی است وارزش وابستگی نداره ، مولوی هستی وتمام موجودات آن را مظهر صنع الهی میدو                                     جز مگر در جان ، بهارروی یار
زمانی که زمستان یا همان مرگ انسان فرا میرسه دیگر فصل بهار نمیتونه کمکی به آنها بکنه همانطور که در زمستان بهار کاری از دستش برنمیاد مگر در بهار لقای حضرت معشوق باشند یعنی بهار معنوی فقط میتونه باعث جاودانگی بشه

بیهدا نسبت به جان می گویم                           نی به نسبت با صنیع محکمش
پیرو بیان مولانا در خصوص اینکه روح وپرورش آن حایز اهمیت وپرورش جسم اهمیت ندارد از مولانا سوال شده اگر این جسم ارزش نداره پس منظور از آفرینش انسان چه بوده ؟
مولانا در پاسخ میگوید من چون جسم را در مقابل روح قرار میدهم میگم ارزش پرورش جسم هیچ است وقیاس بین روح وجسم باعث میشه من برای جسم ارزش قایل نشم وگرنه هیچ کاری در جایگاه خودش بی ارزش وحکمت نیست فقط مراتب ارزشی آنها باهم فرق دارد وادامه میدهد پرورش باطن آدمی مثل چشمه آب در داخل قلعه است که در هیچ زمان دشمن نمیتواند جلوی آب درون قلعه را بگیرد اگر دشمنان دور قلعه را بگیرن وجود یک چشمه آب شور بیش از صدها چشمه شیرین بیرون قلعه اهمیت دارد یعنی داشتن معرفت وزیبایی باطنی خیلی با ارزشتر از صدها معارف دنیایی برای انسان راهگشاست چون آن معرفت باطن به دریای معرفت الهی متصل است ودر هنگام فرا رسیدن مرگ تنها بهار وتحول معنوی باعث قرب خدا وجاودانگی انسان میشود
زآن ، لقب شد خاک را دارالغرو   و                     کشد پا را سپس یوم العبور 
دار الغرور ، جهان خودخواهی ونیرنگ 
یوم العبور ، روز رفتن
برای همین به این عالم جهان غرور ونیرنگ میگن که هنگام مرگ تو بی تفاوت وبدون هیچ کمکی بتو برای ماندن در جهان نمیکند در صورتی که در زنده بودن به شکل ها ورنگهای مختلف در نزدت ادعای کمک ویاری تو را در دنیا دارد
اوبگفتی مر تو را وقت غمان  د                              ور تواز تو رنج و، ده که در میان
اهل دنیا وقتی گرفتاری ومشکلی داری مرتبا بهت میگویندغم واندوه ازتو دور باشه وده کوه با تو فاصله داشته باشه ووعده یاری بتو میدهند وادعا دارند موقع درد ورنج مراقب تو هستند ولی عملا زمان گرفتاری اصلا آدم رو نمیشناسن درست مثل شیطان که باعث گمراهی تو میشود وزمانی که اسیر هوی وهوس شدی وبه گناه گرفتار شدی بتو میگوید برو دنبال کارت من از تو بیزآرم

هی ، بیا من طمع ها دارم زتو                                  گویدش:رو رو که بیزارم زتو
تونترسیدی زعدل کردگار                                        من همی ترسم ، دو دست از من بدار
گفت حق :خود او جدا شد از بهی                             تو بدین تزویرها هم کی رهی ؟
فاعل ومفعول در روز شمار                                       روسیاه اند وحریف سنگسار
شیطان به انسان میگه تو از خدا نترسیدی ودست به گناه زدی ولی من از خداوند میترسم برو وبا من کاری نداشته باش وخداوند میگه شخص فریب خورده وفریب خوراننده هر دو گناهکار ومقصرن ودر روز قیامت روسیاه وسنگسار میشن.خداوند میفرماید گمراه کننده وگمراه شونده هر دو مقصرند واز درگاه خدایی دور می افتند ونباید امید به رهایی داشته باشن
هم خر وهم خرگیر اینجا در گل اند                           غافل اند اینجا وآنجا آفل اند

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 19 مهر 1395
نظرات

حکایت دزدیدن مارگیر ماری از مار گیر دیگر


دزدی از یک مارگیر ماری ربود، و از ابلهی و حماقت، بسیار از کسب خود خرسند بود.
اما سرنوشت برای او مسیر جدیدی رقم زد. مار، دزد را زد و دزد جان سپرد . ا

تفاقا مارگیر، دزدِ جان باخته را دید و شناخت و گفت: با دل و جان از خدای خود می خواستم تا او را بیابم و مارم را پس بگیرم، فکر می کردم زیانکار شده ام و نمی دانستم چه سود بزرگی عایدم شده! خدا را شکر می کنم که دعای من را نشنیده گرفت.


مولانا در پایان داستان نتیجه می گیرد که چه بسیار دعاهایی که اگر برآورده شود زیان و هلاک ما در آن است و خداوند از روی کرم و بزرگواری آن را نشنیده می گیرد ...

واقعا دوستان پافشاری بر برآورده شدن دعا از آن کارهای سخت است ...

من که از یک دقیقه دیگرم خبر ندارم چطور می توانم با اصرار و پافشاری چیزی از خدا بخواهم و حتی خدای نکرده به خاطر به دست نیاوردنش اخمی هم به چهره بیاورم ؟...

البته یکی از دوستان اهل دلمان می گفت: خداوند پافشاری در دعا را دوست دارد .

مولانا هم می فرماید :
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری

می گفت: فقط کافی ست در دعاهای خود بگویید که صلاح من را هم در این کار قرار بده، یا اگر صلاحم نیست تو خود با کرم ات آن را نشنیده بگیر ...

بیایید همه با هم دست به دعا برداریم برای تابش نور حقیقت به زندگی مان و گشایش قلبمان به صلح و شفقت و عشق ... الهی آمین ...

دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر

دزدکی از مارگیری مار برد
ز ابلهی آن را غنیمت می‌شمرد
وا رهید آن مارگیر از زخم مار
مار کشت آن دزد او را زار زار
مارگیرش دید پس بشناختش
گفت از جان مار من پرداختش
در دعا می‌خواستی جانم ازو
کش بیابم مار بستانم ازو
شکر حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم آن سود شد
بس دعاها کان زیانست و هلاک
وز کرم می‌نشنود یزدان پاک

دفتر دوم مثنوی مولانا

برچسب‌ها: مارگیر , حکایت , دزد , مار ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود