مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,عشق ( مکتب مولانا وروانشناسی نوین) قسمت سوم, تفسیر , شعر

عشق ( مکتب مولانا وروانشناسی نوین) قسمت سوم
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : پنج شنبه 20 آبان 1395
نظرات

عشق 

تصوربرخی براین است که شرط لازم برای برخورداری از شرایط برونی وظواهر مادی است، مانند ثروت، خانه وزیبایی های جسمی واندام وغیره، لذا از عاشق شدن می ترسند واز آن می گریزند وخود را لایق آن نمی دانند. اما مولانا این جهت گیری را قویا رد می کند وهنر عشق ورزیدن را نوعی جهت گیری ذهنی وآموختن وبینش و نگرش عرفانی و اراده و مجاهدت وهمت عالی می داند:

*منگر اندر نقش خوب وزشت خویش
بنگر اندرعشق ودر مطلوب خویش
منگر آنکه تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همت خود ای شریف

و عشق را دری می داند که به روی همه باز است:

*توبه هرحالی که باشی می طلب
آب می جو دائما ای خشک لب

وجود لب تشنه وخشک را درجایی نوید بودن آب گوارا در مکان دیگر می داند:

*کان لب خشکت گواهی می دهد
کوبه آخر برسر منبع رسد
خشکی لب هست پیغامی ز آب
که به مات آرد یقین این اضطراب

و خداوند این تلاش وتکاپو را مبارک شمرد وپیروزی نهایی را به سالکان راه عشق ومجاهدین راه حق وعده فرموده:

*این طلبکاری مبارک جنبشی است
این طلب در راه حق مانع کشی است
این طلب مفتاح مطلوبات تست
این سپاه نصرت و رایات تست

مولانا به نوع دیگری از عشق اشاره می کند که توجه عاشق تنها متوجه ظواهر وشرایط برونی معشوق است و این نوع عشق را مردود می شمارد، زیرا شرایط برونی همواره در معرض تغییر وتحول هستند وعشق را در اختیار نیروی ناشناخته وغیرقابل کنترل قرار داده و آسیب پذیر می سازد ومی گوید:

*عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود

و قصه آن پادشاه وکنیزک را بیان می کند که پادشاه عاشق کنیزک بود اما کنیزک در بند عشق پسر زرگری اسیر بود واز دوری او بیمار شده ودر آستانه مرگ قرار می گیرد. پادشاه برای نجات کنیزک پسر زرگر را یافته وبه دربار خود می آورد و پیش کنیزک جای می دهد. مدتی به کامیابی می گذرد وحال کنیزک درجوار پسر زرگرخوب می شود:

*شه بدو بخشید آن مه روی را
جفت کرد آن دو صحبت جوی را
مدت شش ماه می راندند کام
تا به صحت آمد آن دختر تمام

شاه سپس از پزشکان خواست تا محرمانه شربت سمی به او بخورانند وتدریجا او را نحیف و زشتروی نمایند تا عشق کنیزک از او بریده شود و متوجه شاه گردد:

*بعد ازآن ازبهر او شربت ساخت
تا بخورد وپیش دختر می گداخت

وچون چنین شد عشق کنیزک تماما از او بریده شد:

*چون ز رنجوری جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چون که زشت وناخوش ورخ زرد شد
اندک اندک دردل او سرد شد

پسرک زرگر دانست زیبارویی او که موقتا موجب ارج وقرب وی گردیده بود عاقبت بلای جان او شد وعشق کنیزک متوجه چهره او بود ونه نفس وی:

*خون دوید از چشم همچون جوی او
دشمن جان وی آمد روی او
این بگفت ورفت در دم زیرخاک
آن کنیزک شد زعشق و رنج پاک

هاتقیلد بیان می دارد، درکشورهای عربی که ارزش فردگرایی بیشتر شده است، شهوت وصمیمیت که اساس عشق رومانتیک را تشکیل می دهد، مبنای ازدواج شده است. چو بیان می کند که این دیدگاه غربی شدید با دیدگاه فرهنگ شرق مغایر است، از دیدگاه فرهنگ شرق عشق به معنی وابسته بودن به خیراندیشی ونیکوکاری دیگران است واین نکته نظر با نظرمولانا هماهنگ است.

نوع دیگری از عشق، عشق براساس مبادله است وعاشق معشوق را به واسطه سود مشخصی که برای او دارد می خواهد ونه برای مقام انسانی واحترام برای فردیت او. این نوع عشق شدیدا آسیب پذیراست، زیرا اگر منظوری که مورد انتظار است برآورده نشود عشق شدیدا زایل وای بسا بدل به کینه ای آشتی ناپذیر می گردد. براساس نظر، تکاملی دیوید بوس نوع دوستی را عمل از خود گذشتی غیرخود خواهانه به نفع دیگران می داند وزمانی رخ می آمد که C»rB باشد. یعنی فایده یک عمل باید بیشتراز دوبرابر هزینه آن باشد تا عمل نوع دوستانه اتفاق بیافتد. باز می بینیم که این دیدگاه کاملا مغایر با دیدگاه شرقی وبیانات مولانا است.

باز نوع دیگری عشق وجود دارد که عشق مشروط نام دارد ودر واقع صورتی دیگر از عشق بازاری است که در فوق ذکر شد و عشق پدرانه نام دارد. یعنی فزرندی که بیش ازهمه شبیه خودش باشد واساس آن این است که من تورا دوست دارم برای آنکه انتظارات مرا برآوری. البته این نوع عشق که پدرانه نامیده می شود تنها مختص پدر نیست ممکن است درعشق شاگرد، معلم، کارگر، کارفرما، زن وشوهر وغیره نیز یافت شود.

مولانا ازاین نظر عشق ها را مردود می داند که در گروه عوامل متغیر برونی هستند وغیرقابل کنترل می باشند، لذا ناپایدار وآسیب پذیرند واثر آنها تخدیری است ونه اصل و پایدار:

*همچنین هرشهوتی اندرجهان
خواه مال خواه آب وخواه نان
خواه باغ ومرکب و تیغ و مجن
خواه ملک وخانه وفرزند وزن
هریکی از آنها تو را مستی کند
چون نیابی آن ، خمارت نشکند
این خمار غم دلیل آن شده است
که بدان مفقود، مستی ات بدست

سپس پند می دهد که از مظاهر مادی دنیوی جز به اندازه ضرورت برنگیرید.

 

ادامه دارد ...... کتاب پیغام سروش،نوشته جمال هاشمی

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 11 آبان 1395
نظرات


حکایت قلعه ذات الصور یا دژهوش ربا دفتر ششم


با اینکه شاه به فرزندان گفته بود به این دژ نزدیک نشوند ولی حس کنجکاوی آنها باعث شد داخل قلعه شده وبا دیوارهای پر از نقش ونگار مواجه ودربین تصاویر دل بسته تصویر دختری شده ،بدنبال پیدا کردن او راهی شدند پیری که آنجا بود به آنها گفت باید به کشور ماچین بروند
عزم کردندآن هرسه پسر                            سوی املاک پدر رسم سفر
در طواف شهرها وقلعه هاش                       از پی تدبیر دیوان ومعاش
دستبوس شاه کردند ووداع                         پس بدیشان گفت آن شاه مطاع
هر کجاتان دل کشد ، عازم شوید                 فی امان اله، دست افشان روید
غیر آن یک قلعه ، نامش هوش ربا                 تنگ آرد بر کله داران قبا
اله اله زآن دز ذات الصور                              دور باشید وبترسید از خطر
رو وپشت برجهاش وسقف وپست                 جمله تمثال ونگار وصورت است


شاه به فرزندانش گفت بخاطر خدا از تصاویر درون قلعه دوری کنید اون قلعه مثل اتاق زلیخا پر از تصویر است
اشاره به اینکه زلیخا تصویر خودش را برای اینکه یوسف رو به تسلیم دربیاره در تمام قصر بر دیوارها نصب کرده بود تا یوسف به هر جا نگاه میکندنقش زلیخا رو لحظه ای از دیدگان خودش دور بنبیند.

بهر دیده روشنان ، یزدان فرد                        شش جهت را مظهر آیات کرد
همانطور انسان خداشناس وروشن ضمیر وقتی به شش جهت (تمام هستی شامل شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب ، بالا وپایین) نگاه میکند هرچه به چشم میخورد عظمت خداوند را بیاد میاورد وهر آنچه هست تجلی خداوند برای اوست حتی وقتی به حیوانات نگاه میکند یا به گیاهان که غذای  آنهاست باز قدرت خداوند به چشم میخوردکه این گیاه را برای پرورش آن حیوان بوجود آورده است

تا بهر حیوان ونامی که نگرند                         از ریاض حسن ربانی چرند
نامی ، رشد کننده ، گیاه
بهر این فرمود با آن اسپه او                           حیث ولیتم فءم وجهه
برای همین خداوند فرموده ای مومنان بهر طرف نگاه کنید همه جا ذات الهی نمایان است

از قدح گر در عطش آبی خورید                      در درون آب، حق را ناظرید
انسان خدا شناس حتی در زمان رفع تشنگی وقتی آب میخورد باز حضور خدا را درک کرده، به عبارتی عکس رخ یار را در آب میبیند

آنکه عاشق نیست ، او در آب در                  صورت خود بیند ای صاحب بصر
اما اگر عشق خداوند در دل ودیده کسی نباشد از همان کوزه برای رفع تشنگی آب میخورد ولی به عکس خودش که درآب افتاده توجه میکند .یعنی از حضور خدا غافل است.

صورت عاشق چو فانی شد در او                  پس در آب اکنون که را بیند؟ او
وقتی انسان عاشق در معشوق فانی شود بهر جا نگاه کند مگر غیر از معشوق کسی دیگر را میبیند؟

حسن خلق بیند اندر روی حور                       همچو مه در آب ، از صنع غیور
انسان عاشق به هرچه نگاه میکند صورت معشوق رو که براش مثل حوری وفرشته است میبیند واگر این عاشق گرفتار عشق خدایی باشد در همه چیز تصویر جمال خدا را میبیند مثل تصویر ماه که در آب دیده میشود.همه کاینات تصویر نور جمال خداوندست .

غیرتش بر عاشقی وصادقی است                غیرتش بر دیو وبر استور نیست
همانطور که عاشق نسبت به معشوق نعضب دارد معشوق هم نسبت به عاشق تعصب پیدا میکند، خداوند نسبت به بنده خدا دوست غیرت داشته ومیخواهد که فقط چشم امید بخدا داشته باشند . چرا خدا نسبت به شیطان یا حیوانات این غیرت را نداردچون آنها به درک پرستش خدانرسیده اند.

دیو اگر عاشق شود ، هم گوی برد                  جبرییلی گشت و ، آن دیوی بمرد
حتی شیطان (دیو ) اگر عاشق خداوند باشد گوی سبقت را میتواند از جبرییل که فرشته مقرب خداست ببرد وصفات جبرییل رو پیدا کرده واز مقربین گردد.

اسلم الشیطان، آنجا شد پدید                          که یزیدی شد زفضلش بایزید
وقتی شیطان تسلیم عشق خداوند بشود، هریزیدی صفتی دارای فضائل بایزد میشود  .
یزیدی فرقه ای است که یزید(شیطان) را فرشته مقرب خداوند میدانند ومعتقد هستند از عشق زیاد بخدا وتعصبش به خداوند وانجام گفته خدا که به غیر از من به کسی سجده نکن شیطان سجده نکرده ودستور خدا را انجام داده ودر امتحان الهی پیروز شده است ، با شیطان پرستی تفاوت دارد

این سخن پایان ندارد ، ای گروه                    هین نگه دارید زآن قلعه ، وجود
گروه ، مردم ، جماعت
وجوه، صورت
 این صحبت ها تمامی ندارد ،
(منظور صحبت های در مورد آلوده نشدن به ظواهر دنیوی )
شما قلعه وجودتان را همچنان پا برجا نگهدارید یعنی جذب ظواهر دنیوی نشوید
هین نگهدار ، بهوش باش
 یا بهوش باشید وخودتان را از آن قلعه دور نگاهدارید.

هین مبادا که هوستان ره زند                      که فتید اندر شقاوت تا ابد
به هوش باشید که هوس شما را از راه به در نکند که تا ابد در بدبختی و شقاوت خواهید افتاد
یا به سر خواهید برد .

از خطر پرهیز آمد مفترض                           بشنوید از من حدیث بی غرض
مفترض ، واجب ، فرض شده
پرهیز از خطر بر همه واجب است شما این نصیحت بی غرض را از من بشنوید

فرج جویی ، پیدا کردن راه
برای پیروزی و پیدا کردن راه باید خردمندانه و نکته سنج و دقیق بود و خرد حکم می کند که از جایگاه شر و بلا و فتنه به دور باشی

گر نمیگفت این سخن را آن پدر                  ور نمی فرمود زآن قلعه حذر
اگر پدر در مورد آن قلعه صحبت نمی کرد و از نزدیک شدن به آن قلعه منعشان نمی کرد ...

خود بدآن قلعه نمیشد خیلشان                  خود نمی افتاد آن سو میلشان
خیل ، گروه اسبان وسواران ، گروه
آنها به فکر نزدیک شدن به قلعه نمی افتادند و هوس نزدیک شدن به آن را به سر راه نمی دادند

در اینجا مولانا هوشمندانه درس میدهد که اگر قرار است انسان را از چیزی برحذر کنی از قبل باید زمینه سازی کرده ودلایل پرهیز را مشخص کنید که حریص تر نشود

کان نبد معروف ، بس مهجور بود                    از قلاع واز مناهج دور بود
نبد ، نبود
مهجور ، دیوانه ، دور افتاده ، متروک
مناهج ، راه های روشن
مسیرهای مشخص رفت وآمد
از بس که قلعه دور افتاده و و مهجور بود شهرتش را از دست داده بود ،مسیر مشخصی به آن راه نداشت .

چون بکرد آن منع ، دلشان زآن مقال             در هوس افتاد ودر کوی خیال
چون پدر آنها را از آن قلعه منع کرد دل فرزندان در پی پیدا کردن آن قلعه در هوس افتاد .
انسان را از هر چه منع کنی حریص تر می شود .

رغبتی زین منع در دلشان برست                  که بباید سر آن را باز جست
از این منع کردن در فرزندان میل فراوان بوجود آمد که حتما باید راز این ماجرا را کشف کنیم ..

کیست کز ممنوع گردد ممتنع؟                      چونکه الانسان حریص ما منع
کیست که از چیزی که منع شده و ممنوع باشد امتناع ورزد
چون انسان نسبت به چیزیکه از آن منع شود حریص است

نهی ، بر اهل تقی تبعیض شد                   نهی ، بر اهل هوا تحریض شد

این بیت پاسخ سوال آیا برای تمام انسانها این امر که هرچه انسان را منع کنن حریص تر میشود صدق میکند
مولانا در جواب می گوید نه ، پرهیزگاران واصلان از این قانون جدا هستند وآنها به فعل حرام رو نمیاورند،انسانهای عادی وسالکان در هر مرحله ای ممکن است دچار این مشکل بشوند 

تبعیض شد یعنی جدا هستند ..
تقی ، پرهیزگار
تبعیض ، بغض ونفرت
اهل هوا ، شهوت پرستان
تحریض، تحریک ، برانگیخته شدن
تبعیض، جداشدن بین دو چیز

پس ، ازین یغوی به قوما کثیر                       هم ازین یهدی به قلبا خبیر
یغوی ، گمراه شدن
مصرع دوم قسمتی از سوره بفره
پس از این منع کردن گروه زیادی از مردم گمراه میشوند،ا وبواسطه همین منع کردن افراد روشن ضمیر به حقیقت پی میبرند

مولانا اشاره داردکه برداشت های آدمها از کلام وجملات یکسان متفاوت است وبا یک جمله یا آیه شخصی گمراه وشخصی هدایت میشود واین برداشت به ذات انسان بستگی داره انسان خوش نیت برداشت درست وانسان بد نیت برداشت غلط میکنند 

کی رمد از نی حمام آشنا ؟                      بل رمد زان نی حمامات هوا
حمام ،کبوتر
حمامات :کبوتران
ات ، علامت جمع
نی ، ساز نی
در قدیم برای دور کردن گاو وگوسفند وشتر از مزارع طبل میزدند وبرای دورشدن پرندگان با نی نوای خاصی زده میشد
کبوتر از ساز و آواز خوش کی فرار می کند ؟بلکه کبوتران غریبه ازآنجا دور میشود

وقتی صدای نی میاد کبوتر جلد یا دست آموز چون میداند از صاحبش هست نمیترسد، ولی کبوتر های دیگر آسمان از ترس فرار میکنند
تکمیل کننده بیت قبل که انسانی که خداشناس از فرمان خدا برداشت خوب دارد وهدایت میشود ولی انسان خدانشناس تفسیر بد کرده وبیشتر گمراه میگردد

پس بگفتندش که خدمت ها کنیم               بر سمعناواطعناها تنیم
سمعنا ، شنیدم
اطعناها ، مطیع وفرمانبرداریم
پسران به پادشاه گفتند که ما در خدمت شماییم هر آنچه که بشنویم را اطاعت می کنیم .

رو نگردانیم از فرمان تو                            کفر باشد غفلت از احسان تو
هیچ گاه از فرمان شما سرپیچی نمی کنیم و اگر از احسان و محبت های تو غافل شویم کفران نعمت کرده ایم .و حقیقت را پوشانده ایم
چون کفر به معنای پوشاندن حقیقت است .

لیک استثنا وتسبیح خدا                          زاعتماد خود بد از ایشان جدا
استثنا ، ان شااله
در اینجا مولانا به این عقیده که در هر کاری نیت و حرکت وبعد توکل داشته باشیم اشاره دارد همانطور که تو داستان پادشاه وکنیز به درمان پزشکان اشاره کرد که به دلیل مغرور بودن بخودشان نتوانستند کنیز را درمان کنند
ترک استثنا نگفتن از بتر                           پس خدا بنمودشان عجز بشر
پسران به خداوند اعتماد کافی و وافی نداشتند و قبل از خدا به پادشاه ایمان آوردند .و درشروع کارشان به خداوند و الطاف او توکل نداشتند .
پسران به دلیل غرور فقط گفتند هرچه پادشاه بگوید واز ذکر وتسبیح خدا در کار غافل شده و نگفتند به امید خدا یا خدا کمک کندویا جملات مثل این خدا را فراموش کرده بودند. 
از اعتمادی که به خود داشتند از توکل و تسبیح خدا غفلت کردند.

ذکر استثنا وحزم ملتوی                      گفته شد در ابتدای مثنوی

در این بیت اکثر مفسرین اعتقاد دارند مولانا از ابتدا نام مثنوی را برای کتاب در نظر داشته واتفاقی شش جلد ننوشته چون برخی مخالف این عقیده بودند. 
برخی نام این کتاب را صیقل الارواح یا مثنوی صیقل الارواح دانسته اند و عده ای هم معتقد بودند مولوی برای این کتاب هم مثل فیه مافیه خودش اسم انتخاب نکرده است
که با اشاره به این بیت نظر آنها را رد میکنند
وبا توجه به این دوبیت اعتقاد دارند مولانا در نوشتن مثنوی در شش جلد تر تیب داشته وبرحسب تصادف نبوده است
ملتوی ، درهم پیچیده
حزم ، احتیاط
در حقیقت مثنوی انتخاب اسم ظرف برای معنا و مظروف است
موضوع گفتن انشااله یا توکل بر خدا از نکات احتیاط دار وپیچده مولوی است یعنی اعتقاد زیادی به آن دارد وتوکل در ضمن یکی از مراحل سلوک برای سالکین است
ذکر ان شالله و احتیاط های پیچیده در ابتدای مثنوی آمده است
یا میشود گفت ما مثنوی را با توکل بر خدا شروع کرده ایم .

صد کتاب ار هست ، جز یک باب نیست        صد جهت را قصد ، جز محراب نیست
همه ی دانش ها برای یک مقصود یعنی شناخت خدا و تمام مقصودهای برای یک مقصد هستند و ان عبادت خداست
اگر صد کتاب در مورد توکل بر خدا بگوییم فقط یک باب از رحمت الهی است
قصد از هر حرف و حدیثی فقط خداوند است چون همه ی جهت ها محراب روی حق اند .
اگر تمام کتب دینی وادیان وحقیقت وجود وجهان های موازی رو بررسی کنی تمام آنها پرستش خداوند ورسیدن به اوست

این طرق را ، مخلصش یکخانه است           این هزاران سنبل از یک دانه است
در این ابیات به اعتقاد مولانا به حرکت جوهری ادیان پی میبریم
همه ی راه ها برای رسیدن به یک منزل و مقصد هستند! و این همه گل نتیجه وجود یک دانه و بذر هستند.
همانطور که یک دانه گندم سنبله های فراوان به وجود می آورد انسان های خاص نیز از طریق های متفاوت فقط به یک خانه می رسند و آن حرم الهی است .

گونه گونه خوردنی ها صدهزار                   جمله یک چیز است اندر اعتبار
تنوع خوردنی ها به صدها هزار هم می رسد اما همگی بیان کننده ی یک چیز هستند و آن وحدت ریشه گاه آنها هست
در این بیت برای معنایی که قبلا گفته بود مثال زده است: هر نوع غذایی انسان بخورد در کل مقصدی جز سیر شدن ندارند. مولانا در این بیت می فرماید: غذا و لقمه نه تنها ان چیزی است که می خوریم سخنان و درس هایی که یاد می گیریم هم نوعی تغذیه ی جان و روان است

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 10 آبان 1395
نظرات


بنام خدا

سر استثناست این حزم وحذر                                     زانکه  خر را بز نماید این قدر 
احتیاط کردن وخودار بودن در انجام امور رازش گفتن وایمان قلبی به ان اشااله گفتن است ، 
گفتن ان شااله در ظاهر عرض است وجوهر اینکار ایمان قلبی به اراده خداوند است وگرنه گفتن انشا اله مثل پوست بادام وایمان قلبی وحضور دل جوهر یا مغز بادام است .
در مصرع دوم مولانا مثال میزنه اگر خری دیدی صرف ظاهر بیان کن با توجه به خصوصیات ظاهر خر است نگو من اطمینان دارم حتما خره چون خداوند این قدرت را دارد که خر را در چشم تو بز کند .خر کنایه از زشتی است وبز کنایه از زیبایی میباشد پس معنی بیت میشه خداوند قادر است هر زشتی را زیبا وهر زیبای را زشت جلوه نماید، چه بسا که بر اثر قدر روزگار با خواست خدا این تغییر رخ بدهد 
چون مقلب شد حق بود ابصار را                                    بگرداند دل وافکار را 
خداوند قادر است دگرگونی در دید واندیشه انسان بوجود بیاره وهمه چیز را آنطور که خداوند میخواهد ببینیم در نتیجه همه اتفاقات در اختیار اراده خداوند خواهد بود ، چه بسیار پیش آمده در سر راه تو چاه بوده ولی تو متوجه آن نشدی ویا بسیار دام ها سر راه تو قرار داشته که تو متوجه آنها نشدی
این تسفسط نیست ، تقلیب خداست                             می نماید که حقیقت ها کجاست 
تسفسط ، سو فسطایی گری ، این گروه معتقدند همه چیز زاده وهم وگمان ماست وهیچ کدام حقیقی نیست ولی حقیقت هم مشخص نیست کدامست به پیروان آن سو فیست میگن واز یونان باستان به بعد حضور داشتند آنها به راست بودن هرچیزی بی تفاوت هستند وسعی میکنن به طرف مقابل بگن این که تو میگی درست نیست ولی به درست هم اشاره ای ندارند سفسطه میکنند وگذران میکنند 
مولوی در بیت میگه اینکه من میگم سفسطه گری نیست بلکه من در مورد خصوصیت خداوند که دگرگونه وجمع اضداده صحبت میکنم ودرمورد تغییری میگم که با قدرت خداوند است وهمین نشان دادن حقیقت واقعی است اینکه برای پیدایش هر چیزی مبدا وقادر توانایی هست
مولوی سوفسطاییان را نقد میکنه ومیگه همینکه میگن این حقیقی نیست وتوهمه دلیل بر بودن یک حقیقت است
او نمی گوید حسبان خیالم                                           خیالی باشدت ، چشمی بمال 
حسبان ، شک کنندگان ، گمان برندگان 
او به انسان های که گمان میبرن می ه این که تو فکر میکنی هم چیز خیاله وتوهم ، خود این فکر توهم وخیاله پس بهتره چشمهایت رو دوباره ببندی ، بمالی وبا دید بیشتر باز کنی 
بقول سهراب چشم ها را باید شست

این سخن پایان ندارد، آن فریق                                     برگرفتند از پی آن دز ، طریق 
فریق ، گوسفند گم شده در اینجا مولانا سه شاهزاده رو به گله تشبیه کرده 
مولوی میگه هرچه در باب عارف وصفات او بگم پایانی ندارد وبرگردیم به ماجرا سه شاهزاده که از قلعه حرکت کردند ،
دز : قلعه 

بر درخت گندم منهی زدند                                             از طویله مخلصان بیرون شدند 

چون شدند از منع ونهیش گرم تر                                     سوی آن قلعه بر آوردند سر
منهی ، نهی شده 
طویله ، طنابی که به پای چهارپایان را می بندند تا کاه بخورند ، وچون در بیت بالا سه شاهزاده به گوسفند تشبیه شدند اینجا مولانا از کلمه طویله به عنوان سلک یا رشته یا گروه استفاده کرده است
پس معنی میشه آن سه برادرهم مثل آدم و حوا که به درخت ممنوعه یا نهی شده نزدیک شدند آنها هم از روی کنجکاوی به دژ ممنوعه وارد شدن واز گروه مخلصان خارج شدند وتاکید پدر را برای دور شدن از قلعه ندیده گرفتند .

بر ستیز قول شاه مجتبی                                              تا به قلعه صبر سوز هش ربا 
آمدند از رغم عقل پند تو ز د                                             شب تاریک ، بر گشته ز روز 
مجتبی ، انتخاب شده ، برگزیده
صبر سوز ، طاقت فرسا 
پند توز ، نصیحت شده 
رغم ، خلاف 
آن سه شاهزاده بر خلاف قولی که به پدرشان داده بودند به سخنان از روی عقل پدرخود توجه نکردند واز جایگاهی که مثل روز برایشا ن روشن بود خودشان را به جایی تاریک مثل شب ونا مشخص رساندند.

اندر آن قلعه خوش ذات الصور                                          پنج در بحر و ، پنجی سوی بر
پنج از آن چون حس به سوی رنگ وبو                                پنج از آن حس باطن راز جو 
وارد قلعه پراز نقش ونگار شدن واون قلعه پنج در بسوی خشکی وپنج در بسوی دریا داشت 
از نظر عرفا در قدیم تقسیم بندی ذیل صورت میگرفت :
پنج در سوی خشکی حواس ظاهری ما (عالم محسوسات ) شامل بویایی ، چشایی ، شنوایی ، بینایی ولامسه وپنج در بسوی دریا نماد حواس باطنی شامل قوه خیال ، قوه وهم ، حس مشترک یا ادراک حسی ، قوه حافظه وقوه متخلیه یا تخیل اختراعی است 

زآن هزاران صورت ونقش ونگار                                           میشدند از سو به سو ، خوش ، بی قرار 
تصاویر روی دیوار تمام حواس شاهزاده ها رو به خودش معطوف کرده بود وآنها شادمان به اطراف قلعه نگاه میکردند .

برچسب‌ها: جکایت , قلعه , دژ , پادشاه ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 7 آبان 1395
نظرات


بنام خدا


حکایت قلعه ذات الصور یا دژ هوش ربا دفتر ششم مثنوی 
پادشاهی سه پسر داشت که پسران تصمیم گرفتن نقاط مختلف کشور وقلمرو پدرشان را بگردند .شاه به فرزندانش گفت که همه جا را ببینن ولی به قلعه ذات الصور نزدیک نشن وپسرها قبول کردن اما از آنجایی که انسان از هرچه منع بشه بیشتر به سمتش کشیده میشه پسران وسوسه شدن که قلعه رو ببینن وخودشان را در نزدیک قلعه دیدند وارد شدن وتمام دیوارها را پر از نقش وصورت های زیبا دیدند ودر بین صورت ها تصویر دختری را دیدند که دلباخته او شدندو وبدنبال پیدا کردن دختر راهی قلمرو چین شدن .
3583
بود شاهی ، شاه را بد سه پسر                      هرسه صاحب فطنت وصاحب نظر
مولوی در ابیات آینده در وصف ارزش فرزند برای پدر ومادر واینکه آنها مثل نور چشم والدین هستند و والدین از وجود آنها مثل نخلی که از آب چشمه سیراب میشه ورشد میکنه به وجود فرزندانشان میبالند 
تا زفرزند ، آب این چشمه شتاب                       می رود سوی ریاض مام وباب 
ریاض ، باغ
مولانا در ادامه اشاره دارد که درسته فرزند برای پدر ومادر عزیز است واگر اتفاقی براش بیفته انسان پژمرده میشه ولی این ها همه فرع است ونباید به جسم وجسمانیت که غیر اصیل است وابسته شد 
عاریه ست این ، کم همی باید فشارد                انچه بگرفتی ، همی باید گزارد 

جز روح در جسم که از دم خدایی است وارزش داره انسان به آن توجه کنه هرچه در دنیاست غیر معنوی است وارزش وابستگی نداره ، مولوی هستی وتمام موجودات آن را مظهر صنع الهی میدو                                     جز مگر در جان ، بهارروی یار
زمانی که زمستان یا همان مرگ انسان فرا میرسه دیگر فصل بهار نمیتونه کمکی به آنها بکنه همانطور که در زمستان بهار کاری از دستش برنمیاد مگر در بهار لقای حضرت معشوق باشند یعنی بهار معنوی فقط میتونه باعث جاودانگی بشه

بیهدا نسبت به جان می گویم                           نی به نسبت با صنیع محکمش
پیرو بیان مولانا در خصوص اینکه روح وپرورش آن حایز اهمیت وپرورش جسم اهمیت ندارد از مولانا سوال شده اگر این جسم ارزش نداره پس منظور از آفرینش انسان چه بوده ؟
مولانا در پاسخ میگوید من چون جسم را در مقابل روح قرار میدهم میگم ارزش پرورش جسم هیچ است وقیاس بین روح وجسم باعث میشه من برای جسم ارزش قایل نشم وگرنه هیچ کاری در جایگاه خودش بی ارزش وحکمت نیست فقط مراتب ارزشی آنها باهم فرق دارد وادامه میدهد پرورش باطن آدمی مثل چشمه آب در داخل قلعه است که در هیچ زمان دشمن نمیتواند جلوی آب درون قلعه را بگیرد اگر دشمنان دور قلعه را بگیرن وجود یک چشمه آب شور بیش از صدها چشمه شیرین بیرون قلعه اهمیت دارد یعنی داشتن معرفت وزیبایی باطنی خیلی با ارزشتر از صدها معارف دنیایی برای انسان راهگشاست چون آن معرفت باطن به دریای معرفت الهی متصل است ودر هنگام فرا رسیدن مرگ تنها بهار وتحول معنوی باعث قرب خدا وجاودانگی انسان میشود
زآن ، لقب شد خاک را دارالغرو   و                     کشد پا را سپس یوم العبور 
دار الغرور ، جهان خودخواهی ونیرنگ 
یوم العبور ، روز رفتن
برای همین به این عالم جهان غرور ونیرنگ میگن که هنگام مرگ تو بی تفاوت وبدون هیچ کمکی بتو برای ماندن در جهان نمیکند در صورتی که در زنده بودن به شکل ها ورنگهای مختلف در نزدت ادعای کمک ویاری تو را در دنیا دارد
اوبگفتی مر تو را وقت غمان  د                              ور تواز تو رنج و، ده که در میان
اهل دنیا وقتی گرفتاری ومشکلی داری مرتبا بهت میگویندغم واندوه ازتو دور باشه وده کوه با تو فاصله داشته باشه ووعده یاری بتو میدهند وادعا دارند موقع درد ورنج مراقب تو هستند ولی عملا زمان گرفتاری اصلا آدم رو نمیشناسن درست مثل شیطان که باعث گمراهی تو میشود وزمانی که اسیر هوی وهوس شدی وبه گناه گرفتار شدی بتو میگوید برو دنبال کارت من از تو بیزآرم

هی ، بیا من طمع ها دارم زتو                                  گویدش:رو رو که بیزارم زتو
تونترسیدی زعدل کردگار                                        من همی ترسم ، دو دست از من بدار
گفت حق :خود او جدا شد از بهی                             تو بدین تزویرها هم کی رهی ؟
فاعل ومفعول در روز شمار                                       روسیاه اند وحریف سنگسار
شیطان به انسان میگه تو از خدا نترسیدی ودست به گناه زدی ولی من از خداوند میترسم برو وبا من کاری نداشته باش وخداوند میگه شخص فریب خورده وفریب خوراننده هر دو گناهکار ومقصرن ودر روز قیامت روسیاه وسنگسار میشن.خداوند میفرماید گمراه کننده وگمراه شونده هر دو مقصرند واز درگاه خدایی دور می افتند ونباید امید به رهایی داشته باشن
هم خر وهم خرگیر اینجا در گل اند                           غافل اند اینجا وآنجا آفل اند

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود