مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,حکایت سلطان محمود وغلام هندو (3), تفسیر , شعر

حکایت سلطان محمود وغلام هندو (3)
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : سه شنبه 2 آذر 1395
نظرات

ادامه مطلب

* لاجرم استاد استادان صمد
کارگاهش نیستی ولا بود

*هر کجااین نیستی افزون ترست 
کار حق وکارگاهش آن سر است

*نیستی چون هست بالایین طبق
برهمه بردند درویشان سبق

*خاصه درویشی که شد بی جسم ومال
کار ، فقر جسم دارد ، نه سوال

لا به معنی نیست بوده ومقام فقر ودرویشی در عرفان است .این فقر با از دست دادن مال وثروت فرق دارد،منظورتکدی گری نبوده بلکه بی نیازی به هرچیز جز خداوند است، وهرچه این بی نیازی بیشتر باشد، به مرحله فقر وفنا ودرنتیجه به قرب خداوند نزدیکتر میشویم.

مقام فقر وفنا بالاترین مرحله از مراحل سلوک سالک است ودراویش سعی میکنند با انجام خلوص بیشتر حتی از همدیگر هم سبقت بگیرند تا جایگاه بهتری نصیبشان بشود.بخصوص درویشی که ثروت دنیایی نداشته باشد ودر ظاهر وباطن به بی نیازی رسیده واز تجملات وثروت دنیا هم گذشته است ،و از درد ورنج شکایت ندارد ، این سالک به منزل فقر وفنا عارفانه رسیده است .

 در ادامه حکایت مولانا وارد وادی دیگر شده واشاره به حدیث "لیس للظا لمین، هم الموت انما لهم حسره القلوب "یعنی در گذشتگان اندوه مرگ ندارند، میشود .

*راست گفته است آن سپهدار بشر 
که هر آنکه کرد از دنیا گذر

*نیستش درد ودریغ وغبن موت 
بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت

سپهدار ، اشاره به حضرت محمد است.
انسانی که ازدنیا میرود اصلا غم جداشدن از دنیا را ندارد بلکه تنها حسرتش این است که چرا زمانش را از دست داده ونتوانسته توشه ای در حد وصال خداوند همراه داشته باشد." اشاره به حدیث نبوی".همیشه اسیر کج بینی خودم بودم وراه را از بیراهه تشخیص ندادم.

* که چرا قبله نکردم مرگ را ؟
مخرن هر دولت وهر برگ را

*قبله کردم من همه عمر از حول 
آن خیالاتی که گم شد در اجل

*حسرت آن مردگان از مرگ نیست
زآنست کاندر نقش ها کردیم ایست

*ما ندیدیم اینکه آن نقش است وکف 
کف زدریا جنبد ویابد علف

*چونکه بحر افگند کف ها را به بر
توبه گورستان رو ، آن کف ها نگر

*پس بگو کو جنبش وجولانتان ؟
بحر افگنده ست در بحرانتان

* تا بگویندت ، به لب نی ، بل به حال
که زدریا کن ، نه از ما ، ابن سوال

 انسان رفته از دنیا میگوید، چطور مرگ روبرویم بود ولی ندیده گرفتمش وبه این فکر نیفتادم که من هم از این دنیا میروم وبه فکر جمع کردن گنجینه ای برای آخرتم باشم!!!!، خودمرگ یک مخزن ارزشمند برای رسیدن به جایگاه رفیع در عالم معناست ومن بی توجه به گنجی روبرویم به پاک کردن نفس وزلالی روح خودم اقدام نکردم .

 تمام این ندیدن ها بخاط افکار دنیایی وپیروی از نفس ولذت بردن از دنیابوده که با رسیدن مرگ از بین میرود، چون چشم حقیقت بین من باز نشده بود دنیا کعبه آمالم شد .

مردگان برای رفتن از دنیا حسرت نمیخورند بلکه حسرتشان بخاطر باقی ماندن در نقش های دنیوی بوده و اینکه سعی نکردند قدمی درتزکیه نفس خودشان بردارند ، درحقیقت نقش را دیدند ولی به نقاش بی توجه بودند.فکر نکردند که این نقش ها که در دنیا دارند مثل کفهای روی آب است ولی این کف روی آب هم بخاطر حضور آب بوجود آمده ، آبی بوده که در اثر حرکت باد به کف تبدیل شده است ." دنیا تجلی حضورخداوند ".

 در ادبیات عرفانی ما دریا نماد وجود خداوند است وکف روی آن را مولانا به انسانها تشبیه کرده ومیگوید آب دریا موج یا کف را بطرف ساحل میآورد ودر بازگشت به آب به دریا ،میزان زیادی از کف ها در ساحل فرو میرود.

ساحل را نماد قبرستان در نظر گرفته میگوید انسانها میمیرند ودر قبرستان دفن میشوند ، اگر میخواهی بدانی از آن همه غرور ونخوت ومقام وجاه دنیا چه با خودشان آوردندبه قبرستان برو واز سکوت مردگان دریاب این همه تلاش برای چی بوده وبا زبان حال از آنها بپرس وآنها با زبان حال به تو جواب میدهند

<<از ما نپرس از آفریدگار ما سوال کن ما با من "بودنها" مثل کفی روی آب دریا بودیم، ازعلت آمدن ورفتن خودمان هیچ نمیدانیم ، این جواب را فقط آفریدگار ما میداند.>>

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : سه شنبه 2 آذر 1395
نظرات

 

ادامه مطلب

* همچو هندو بچه هین ای خواجه تاش

رو،زمحمودعدم ترسان مباش

*از وجودی ترس کاکنون در وی ای

آن خیالت لا شی وتو لاشی ای

*لا شی یی برلاشی یی عاشق شده ست 
هیچ نی مر هیچ نی را ره زده ست

*چون برون شد این خیالات از میان
گشت نا معقول تو بر تو عیان

 ای رفیق مثل آن غلام بچه هندی نباش که از بودن در کنارسلطان محمود میترسید .
( سلطان محمود،نماد عالم فقر وکودک هندی،نمادسالک راه طریقت است .

کودک از سلطان محمود به دلیل بدگویی های مادرش میترسید مولانا ادامه میدهداز هویتی که الان داری وگرفتار لذایذ دنیا هستی بترس واز افکارات که به دنبال جاه ومقام وثروت دنیاست بترس،چون افکارتو هیچ اند،وجودت رو هم به هیچ کشانده اند. در واقع یک هیچ به هیچ دیگر عاشق شده وباعث گمراهی همدیگر هستند.(از نظر مولوی هستی سرابی بیش نیست وتمام موجودات آن نیست هستند).

وقتی دلبستگیها وافکار پوچ راکنار بذاری وخود دروغین را ازبین ببری درونت زلال میشود وآماده تجلی وپر شدن از خدا میشوید.
حیات واقعی بالاتر از اندیشه وافکار دنیوی ماست وبرای رسیدن به فنا باید تمام هست های دنیوی را از دست داد.

*چون غبار نقش دیدی، باد بین 
کف چو دیدی ؟ قلزم ایجاد بین

*هین ببین کز تو نظر آید به کاد
باقیت شحمی ولحمی پود وتار

* شحم تو در شمع هانفزود تاب 
لحم تو مخمور را نامد کباب

*در گداز این جمله تن را در بصر
در نظر رو، در نظر رو در نظر

وقتی گرد وخاک را درهوا می بینیم متوجه میشویم که باد دارد میوزد .وقتی که گرد وخاک یا نقشها را دیدی ، عامل بوجود آورنده آن راهم ببین.وفتی کف رویآب را دیدی به وجود آب هم پی ببر.بدان برای هر پدیده ای علتی وجود دارد.

هوشیار باش که درانسان دیدن حقیقت باارزش است، وگرنه انسان چیزی از گوشت وچربی نیست واین گوشت وچربی بحدی بی ارزش است، که حتی از چربی انسان برای روشنی چراغ یا ساخت شمع استفاده نمیشود وگوشت انسان هم قابل خوردن وکباب کردن نبست.

 مولوی میگوید ارزش چربی وگوشت حیوان از انسان بیشتر است چون از آن برای روشنی شمع ویا سیر کردن شکم استفاده میشود، ولی انسان اگر اندیشه درست وچشم حقیقت بین وباطل زلال نداشته باشه به درد هیچکاری نمیخورد ودر این رابطه مولوی میگوید :

*ای برادر تو همان اندیشه ای 
مابقی تو استخوان وریشه ای

ای انسان تو با اندیشه ات سنجیده میشوی وگرنه جسم تو هیچ ارزشی ندارد.
پس با تمام وجودت بخواه وتلاش کن تا در راه بصیرت قدم برداری وهمه هدفت در زندگی داشتن دیده بصیرت وحقیقت بین باشد .

*چون شنیدی شرح بحر نیستی 
کوش دایم ، تا براین بحر ایستی

*چونکه اصل کارگاه آن نیستی است 
که خلا وبی نشان است وتهی است

نیستی ، به معنی نبودن هبچ چیزنیست ومقابل هستی معنی نمیدهد ،بلکه اشاره به ذات الهی است که هست نیست نماست.وخداوند از هر گونه تشخصی دور است .

وقتی با دریای حقیقت الهی آشنا شدید ، تمام سعی شما این باشد که با ذات الهی انس بگیرید ودرتمام لحظه ها یاد خداوند باشید.وبرای رضای او قدم بردارید.

 یک استادکار برای نمایان کردن قدرت سازندگی وهنر خود ابتدا به ویرانه نیاز دارد تا بتواند قدرت خلاقیت وسازندگی خودش رانشان بدهد .مثلا یک بنا همیشه دوست داره یک ساختمان ویرانه وخراب به او بدهند واز اوبخواهند آنجا را آباد کند.یعنی او طالب فناست تااز فنا هنر سازندگی خود را نشان بدهد .یک سالک هم تمام من های درونش را نابود میکند تا بتواند من جدید وقابل قرب خداوند بسازد.

ادامه دارد ........

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود