مهترین لازمه و ثمرهی «توحید» که زیربناییترین نگرش قرآنی است، این است که ما انسانایم؛ خدا نیستیم و نباید خدایی بکنیم. نه شأن خدایی به کسی بدهیم و نه برای خودمان شأن خدایی قایل باشیم:
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ»(آلعمران/۶۴)؛ بگو: اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد.
چنین نگرشی از توحید و عبادت، یاریگرِ آزادی باشد. نه تنها پذیرای خداییِ دیگران نباشیم، که خود نیز از اینکه خداگونه با ما رفتار شود، ابا کنیم
از حمدون قصّار پرسیدند که: «بنده کیست؟» گفت: «آن که نپرستد و دوست ندارد که او را بپرستند.»(تذکرةالاولیا)
کی از ملاکهایی که خیلی در دین رایج است، این است که از آن فرد، اصول عقایدشان را می پرسند: خدا یکی است، پیامبر خاتم محمد رسولالله است و ... سؤال می شود که به چه چیزی اعتقادی داری و گمان می کند آنچه مورد اعتقاد است، به زبان هم تصدیق می شود.
در اینجا دو پیشفرض هست که هر دو غلط است:
الف. آنچه به زبان میآید، اعتقاد ماست.
ب. اعتقاد آن چیزی است که ما به آن تصدیق میکنیم.(تصدیق منطقی)
اعتقاد، تصدیق منطقی نیست. یک پزشک، اگر تصدیق کند، سیگار سرطانزاست؛ ولی خودش سیگار بکشد، آن وقت تصدیق می کند که سیگار سرطانزاست؛ ولی در واقع به سرطانزا بودن سیگار اعتقاد ندارد. خیلی فرق است بین تصدیق و اعتقاد کسی که سرطانزایی سیگار معتقد است و سیگار هم نمی کشد.
مقدمه اول: يك قولش اين قول است كه بگويند: تا ما در انديشة شخص خود و سود و زيان خود هستيم اصلاً هنوز وارد قلمرو اخلاق نشدهايم. كانت در رأس اين قائلان است. بعضيها مثل كانت، معتقدند اگر تو در انديشة شخص خودت باشي و طبعاً در انديشة سود و زيان خودت باشي، يعني خودمدار باشي، اصلاً هنوز پا به قلمرو اخلاق نگذاشتهاي، يعني تا آدم در اين قلمرو هست تاجرمسلك است، تاجر سرمايهاي را وارد ميدان ميكند تا با سودي به او برگردد؛ چه فرقي ميكند بين تاجري كه ميگويد در مغازه را باز ميكنم، زحمت ميكشم براي اينكه شب 100 تومانم شده باشد 120 تومان، با كسي كه ميگويد: راست ميگويم تا فلان نفع عايدم شود، دروغ نميگويم تا فلان ضرر عائدم نشود؟همة اينها به نظر كانت در واقع در مرحلة مصلحتانديشي است، تو باز هم در فكر خودت هستي. وقتي بگويي گرانفروشي نميكنم چون وظيفة انسان اين است كه گرانفروشي نكند، هيچ چيزي نميخواهم عايدم شود ـ نه سود مادي نه سود معنوي، نه سود دنيوي و نه سود اخروي، نه سود درازمدت نه سود كوتاهمدت، نه سود داراي حيثيت فردي و نه سود داراي حيثيت جمعي.
مقدمة ثاني سخن اينست كه دين جنان به انسان نظام عقيدتياي ارائه ميكند كه آدم نميتواند در آن نظام عقيدتي خودش را فراموش كند، براي اينكه دين دائماً پشت هر امر و نهي اخلاقياي يك غايت ميخواباند: اين كار را بكنيد براي فلان، اين كار را بكنيد تا به بهشت رويد، اين كار را بكنيد تا به جهنم نرويد، اين كار را بكنيد تا خداوند از شما خشمگين نشود، اين كار را بكنيد تا خدا از شما خوشنود شود، اين كار را بكنيد تا به خدا نزديك شويد و قس علي هذا؛ آن وقت اگر آدم به اين نكات اشعار داشته باشد، دائماً اين وضع را دارد كه اين كار را ميكند براي آن غرض، اين كار را نميكند براي آن غرض. اين معنايش اينست كه اگر من براي اخلاقي زيستن بايد خودم را فراموش كنم و دين نميگذارد خودم را فراموش كنم، پس دين با اخلاق ناسازگاري دارد، يعني اصلاً بوتة اخلاق را از بيخ ميكند.
وجود شر در عالم برای تمام انسانها باهر عقیده ای مشکل ساز است . در این سری درس گفتارها عمدتا از منظر یک فرد خدا ناباور مورد بررسی قرار میگیرد.برای این منظور خصوصا بر آرای آلبر کامو در مورد امر "پوچ " تاکید میشود . درس گفتار شرور یک: نمونه های شرور در جهان مسئله آشوتیس در زمان هیتلر ،که جمعی انسان یهودی بخاطر باورهایشان آزار دیدند، یا طالبان ،داعش .....که جان بسیاری را میگیرند. شرور ذهن را مشغول میکند وغیر قابل بیان بودن آن مارا با پرسشی در جهان روبرو میکند .مثلا پسری گواهینامه میگیرد ، مادر برایش اتومبیل میخرد و او در جاده شمال تصادف کرده میمیرد. تمام عوامل طوری کنار هم قرار میگیرند که این اتفاق بیفتد ؟ میتوانست این اتفاق رخ ندهد؟ چرا این شرور رخ میدهد ؟ چرا وچگونه خدانا باوران هم با این مسئله روبرو هستند ؟
اصل وقوع شرور برای ما نگران کننده وتکان دهنده نیست ،بلکه مفهوم نبودن آن وعدم درک شر برای ما دردناک است .
مسئله شر یک موضوع صرفا الهی نیست بلکه یک مسئله فلسفی است . ونیار به توضیح برای دلیل بودن آن است ،واینکه چگونه خود را در برابر آن حفظ کنیم ؟
شاید بهترین نمونه غیر دینی #وجود_شرور در #آثار_آلبر_کاموست . کامو در کتاب "افسانه سیزیف"فلسفه خود را که مواجهه انسان با شرور در این عالم است توضیح میدهد،در رمان "بیگانه"از نظر هنری وادبی بیان میکند .
کامو معتقد است ما بطور غاقلانه به زندگی ادامه میدهیم وروز وشب را طی میکنیم .اما یک لحظه اتفاق بزرگی برای ما رخ میدهدکه انگار از خواب بیدار میشویم .
درک این رویداد از فهم ما دور است ویا قسمتی از آن قابل درک با عقل نیست .
کامو میگوید وقتی به رویدادی برمیخوریم که عقل ناپذیره به یک تجربه پوچی وبیهودگی میرسیم واز خودمان میپرسیم برای چه زندگی میکنیم ؟
مهمترین رویداد که ما را به این مرحله از پوچی میرساند حوادثی مانند مرگ عزیزان بر اثر حادثه ،وجود بیماری صعب العلاج در شخصی وبرخورد ما با او این احساس پوچی و عبث بودن زندگی تا مرحله خودکشی را در انسان بوجود میاورد...
مسئله شرور در یک فرد دین ناباور
در مسئله پیری ،بیماری ویا از دست دادن یکی از عزیزان چیزی وجود دارد که قابل فهم نیست. "کامو"در ابتدای کتاب سیزیف میگوید : خودکشی کردن اعتراف به اینست که زندگی بار بسیار گرانی است و از قدرت فهم من خارج است (مثال ،شرور ).
با جهان اطراف خودمان احساس بیگانگی میکنیم .
کامو میگوید :جهانی راکه بشود حتی با دلایل بد توضیح داد ،جهان آشناست . به نظر کامو وقتی رنج میکشیم و وجود این رنج را عبث میدانیم ،به بیهودگی میرسیم .
سیزیف ،فردی اسطوره ای یونانی که خدایان براو خشم میگیرند ومیگویند یک سنگ بزرگ را از پایین کوه به بالای آن ببرد ودرست وقتی به بالا رسید سنگ برمیگردد واو دوباره باید اینکار را تکرار کند .این بی هدفی در بالا بردن سنگ مجازات سیزیف است .
کامو زندگی روزمره انسان را با مجازات سیزیف مقایسه کرده ومیگوید: خود زندگی هر روز ما شر است وما در آن فرسوده میشویم . از نظر کامو باورهای دینی توهم است.ونقطه اشتراک کامو با بینش دینی اینست که باید تلاش کرد ومعنایی برای این راه حل خداباوران علاوه بر اینکه تا حد زیادی ماهیت دین وتلقی آنها را از خدا روشن
میکند ،میتوان بحران ناشی از تجربه شرور را در این عالم برای انسان مصیبت زده تخفیف دهد. در واقع پاسخ دین که در ادیان توحیدی است ،باور به خداست .خدایی که عالم مطلق ، قادر مطلق وخیرمحض است . تمام عالم نمایشنامه کیهانی است که ما قسمتی از آن هستیم واین مجموعه کاروانی است که به سمت او حرکت است . مثلامادری که فرزند از دست داده ،رنج جانگداز فراق فرزند رانمیتوان جبران کرد ،اما این باور را میتوان داشت که در حیات پس از مرگ زندگی او تداوم میبخشد وبه همین دلیل میگوید :حتما حکمتی بوده است . فرزند من نمرده بلکه از صورتی به صورت دیگر تبدیل شده است، که فروید این حالت را توهم می نامد . به هر حال تصور خدای حکیم درد ورنج را قابل تحمل میکند . معتزله هم به حیات پس از مرگ عقیده دارند ،هرچند که ممکن است عدالت بطور کامل در این جهان تحقق پیدا نکند ولی دلیل آن حکمت خداوند است. بررسی اینکه چگونه مسئله شرور میتواند باورهای الهیاتی رادر حوزه ادیان توحیدی دچاربحران ومشکل کند ،در قسمت بعد صحبت خواهد شد ..دین
نوع مسئله که خداناباوران وخداباوران در خصوص معضل شر دارند باهم متفاوت است . شخص خداناباور بیش از هر چیز درک معنا شرور برابش مهم است وچون علت را درک نمیکند به پوچی وبیهودگی میرسد . مهمترین مسئله ای که وجود شرور در پیش روی خدا ناباوران قرار میدهد ،عبارت است از: عدل الهی.چطور میشود در جهانی که خدا ناظر وحاکم بر آن است شرور جانکاه رخ بدهد.
شر در حوزه الهیاتی سه تقریر مختلف دارد . 1_ اولین صورت بندی شر را صورت منطقی شر میگویند.صورت منطقی شردر واقع این است که اصل وقوع شرور در این عالم و فرض وجود یک خدای عالم مطلق ،قادر مطلق وخیر محض، منطقا ناسازگاراست. یعنی نمیتوان در یک زمان هم منطقا ناساز گار است . یعنی نمیتوان در یک زمان هم منطقا صادق باشند. هیچ جهانی وجود نداردکه بتوان این دو گزاره را هم زمان صادق فرض کرد واگر یکی از این گزاره ها صادق باشد گزاره دیگر لاجرم کذب است .
2_ ابصورت احتمآلاتی که مسئله شر فرد خدا ناباور ادعا می کند که به فرض وجود شرور در این عالم ،این باور که خدای عالم وقادر وخیر خواا در صدر این عالم وجود دارذ وامور این عالم را تدبیرمیکند بسیار باور نا متحملی خواهد بود. به عبارت دیگر صدق گزاره "خدا وجود دارد" با وجود شروری که در این عالم رخ میدهد بسیار اندک است ،پس یک انسان خردگرا نمیتواند به باور خداوندی پای بند باشد .
3_مسئله وجودی شر که با دو مسئله پیشین تفاوت دارد وعمدتا نظری است .واساسا نگرش به وجود یک خدای حکیم وخیرخواه را از دست داده اند . فیلسوفان موشکافی کرده وتجربه زندگی فردی که برایش اتفاق افتاده و تجربه کسی که نظاره میکند نیز با هم تفاوت دارد ، انسانی که شرور بر آن واقع شده منکر وجود خداوند خواهد بود ، و انسان نظاره گر میتواند به اینکه حکمت خداوند است اکتفا کند .
دو آموزه مهمّی که در طول قرنهای گذشته هیچ کمکی به رشد اخلاقی و عقلانی مسلمانان نکرد و صد دریغ که حتی مانع شکوفایی و در نتیجه افزایش مصایب زندگی مسلمان شد عبارت بودند از:
اول. ترویج این اندیشه که دین برای آبادانی دنیای شما آمده؛
سپس. اینکه عبادات و مناسک و انجام فرایض دینی بستری هستند برای ثواب آخرت و نه زندگیِ با کیفیت دنیا، و قرار است با خواندن قرآن و انجام فرایض، در آخرت از مزد و پاداش بسیاری برخوردار شویم.
نتیجه این دو نوع آموزه که بصورت اکثری در ذهن و زبان علمای اسلام ساری و جاری بوده و هست، دو نتیجه زیانبار به همراه داشت و دارد:
نتیجه نخست آن که وقتی قرار بشود سامانبخشِ کارِ دنیا دین باشد، دیگر نیازی به قدرت علم و آگاهی و عقل جمعی نیست و کافی است که مسلمان خلافتی به نام دین تاسیس کنند و امور مسلمین را به خلیفه بسپارند. چنین رویکردی و اندیشهای در دورههایی که اجرایی شده، به امید نزولِ سعادت از در و دیوار شهر و دیار پا گرفته و مردم نیز به نیّت بختیاری به آن دل دادند. اما گذر زمان نشان داده که تخم مرغها میشکنند اما از خوراک خبری نیست؛ سپردن عقل و اراده به خلیفههای جانیشنِ خدا برای تنظیم معیشت مردم جز افزایشِ رنج و درد و گسترش مصایب بزرگ، هیچ میراثی برای مسلمانان باقی نگذاشت چرا که آبادیِ دنیا کار دین نیست، و این علم و رشد عقلانی و آگاهی عمومی انسانهاست که میتواند کارساز باشد و از طریق شیوههای علمی و پژوهشی چارهساز گردد.
دیگر حاصل این تفکر که عبادت برای ثوابِ آخرت است، همت مسلمانان را برای بالاتر بردن کیفیتِ زندگی و افزودن لیاقتِ اخلاقی و عقلانی در دنیا سُست کرد و ارادهی آدمیان معطوف به شکوفایی جان در همین جهان نگشت. از همین روی است که مسلمین، هم در امر دنیا بیتوفبق ماندند و همسایه فقر و عقبماندگی شدند، و هم در امر رشد اخلاقی و شکوفایی عقلانی و گسترش مناسبات سالم اجتماعی تهیدست و کمتوشه گشتند.
و این همه در حالی است که قرآن، آبادیِ زندگیِ دنیوی را یک ارزش بزرگ میداند و این بخش را از همّت و اراده و خرد آدمیان طلب میکند و از پیامبرانِ عزیز خداوند هم میخواهد تا برای شکوفایی جان انسانها تلاش کنند و آبادیِ جهان را به همت تکتکِ اعضای جامعه بسپارند. ولی دریغ که چنین نشد و به نامِ دین، هم به جان و هم به جهانِ مسلمانان لطمه وارد شد. اما با وجود تمامیِ این مصائب و مسائل، و البته با توجه به قرائت سُستی که از دین ارایه شده، راهها بسته نیستند و میتوان در برابر این نوع تلقّی حداکثری از دین، تصویری دگرگون و خِردپسند ارائه کرد، که به لطف خدا به آن خواهیم پرداخت.
بسیاری از مواقع بخشی از مصاحبه ای با دکتر سروش در صفحات و گروه های مختلف درج می شود مبنی بر اینکه : " اولین توصیه من به جوانان اینست که دست ارادت به هیچ کس ندهند"! معمولا توجه نمی شود که هر سخن زمینه خاص خود را دارد و همه جا مصداق ندارد. مطلب زیر پاسخی است به این دوستان: به نقل از دکتر سروش به هر مسئله بايد به نحو دیگری هم توجه کنند
" یکی از مهمترین رسالت های اولیاء خداوند، دستگیری معنوی و ظاهری از سالکان طریق هدایت، و پشتیبانی روحی و باطنی از آنهاست.
مولوی از کسانی است که به بیانی بسیار روشن و بدون استفاده از اصطلاحات خاص عرفانی، قصه ولایت را مطرح کرده است.
در سراسر مثنوی بحث از پیر، شیخ، ولّی، مرید، سالک، و ... پراکنده است و اوصاف مشایخ و وظائف مریدان نسبت به آنان بیان مشروح شده است.
نکته عمده این است که: در طریق سلوک، شخص نمی تواند خودسرانه عمل کند و باید دست ارادت به شیخی از مشایخ بدهد و زیر لوای هدایت او برود.
هر که او بی سر بجنبد دم بود جنبشش چون جنبش کژدم بود
کژرو و شبکور و زشت و زهرناک پیشه او خستن اجسام پاک
سر بکوب آن را که سرّش این بود خلق و خوی مستمرش این بود
سایه رهبر به است از ذکر حق یک عنایت به که صد لوت و طبق
بدون سایه رهبری، محال است کسی به آفتاب حق و حقیقت برسد.
سایه رهبر به است از ذکر حق.
حتی اگر کسانی نادراً و استثنائاً خودسرانه و بدون پیروی از پیری و قطبی راه پیدا کردند و به غایت سعادت و هدایت رسیدند، باید بدانند که دورادور و ناآگاهانه توسط پیری رهبری می شده اند:
هر که تنها نادراً این ره برید هم به عون همت پیران رسید
دست پبر از غائبان کوتاه نیست دست او جز قبضه الله نیست...
وقتى ما مى گوييم كه دين بايد اخلاقى باشد معنايش اينست كه: بايد به مدح و ذم عقلا توجه كند. اينچنين نيست كه پايش را بيرون بكشد و بگويد: مردم هرچه گفتند، عقلا هرچه گفتند، ما كارى نداريم، مهم اينست كه ما چه مى گوييم !! اصلا و ابدا.
چون گوهرعقل را همان خداوند به آدمى داده لذا احكام عقل كاملا محترم است.
وقتى كه اغلب و اكثر عقلا بر رايى اتفاق كردند آن راى عقلايى و اخلاقى ست و بايد مورد پذيرش دينداران نيز قرار بگيرد.
عقلا تنها دينداران نيستند پس مدح و ذم عقلايى بيرون دين نيز قرار دارد.
لذا اخلاق در بيرون دين نيز وجود دارد.
درميان متكلمان اسلامى هميشه اين بحث مطرح بود كه اطاعت خداوند به چه دليل لازم است؟
فرض كنيم ثابت كرديم خدايى هست وفرض كنيم ثابت كرديم كه اين خداوند امرو نهى هايى هم دارد وباز فرض كنيم كه اين امرو نهى ها بطور دقيق به گوش ما رسيده است يعنى پيام خدا را با دقت و صحت دريافت كرديم ولى هنوز جاى اين سوال هست چرا بايد امر خدا را اطاعت كنيم ونهى او را رعايت؟
اينجا چه مبنايى وجود دارد؟
مبنا اخلاقى است.
اخلاقا ما مكلف و موظفيم از كسى كه خير و سعادت ما را مى طلبد ( كه در تعريف خداست ) پيروى كنيم.همين. هيچ دليل ديگرى وجود ندارد.
ما نمى توانيم بگوييم كه بايد به امر خدا گردن بگذاريم چون خدا امر كرده است.
ما بايد به فرمان خدا گردن بگذاريم چون عقل حكم مى كند كه اينچنين كنيم.
چون عقلا ما را مذمت مى كنند اگر به سخن يك ناصح خيرخواه گوش ندهيم و سلامت خود را لگدمال كنيم.
ريشه ديندارى حكمى اخلاقى است.
اخلاق حكم مى كند كه ما از خدا پيروى كنيم.
بعد از اين گردونه و قطار ديندارى راه مى افتد، فرمانهاى الهى نيز به درون مى آيند، آنها هم الزامات و ايجابات خود را دارند و به ما نشان مى دهند كه از كدام راه برويم واز كدام راه نه.
پس از جميع جهات: اخلاق مقدم بر ديندارى است
و ما به حكم اخلاق دين ورزى مى كنيم و به سوى خدا مى رويم و امر او را اطاعت مى كنيم چون هم امر او اخلاقى است و هم اطاعت نكردن از او غير اخلاقى است. اين نكته يادتان باشد
پس نگوييد اگر دين نبود و خدا نبود اخلاق كجا مى رفت؟
اخلاق سرجايش است.
اخلاق از دين نيامده و متكى بر دين هم نيست. به هيچ وجه.
من بسيار ديده ام مخصوصا در روزگار ما كه اته ايست ها كه كارشان رونق گرفته است و پرچمشان بالا رفته و اينجا و آنجا على الخصوص در امريكا مجالسى دارند و مناظراتى بر پا مى كنند و با ديگران و استادان دانشگاه و كشيشان و روحانيون مناظره ميكنند
همواره ديده ام كه يكى از پايه هاى مناظره اينست كه از اين اته ايست ها مى پرسند :
شما كه خدا نداريد پس اخلاق را چگونه توجيه مى كنيد؟
وبعد هم ديده ام كه سخنان بسيار بى ربط و بى مناسبتى ردو بدل مى شود.
البته اگر كسى معتقد باشد كه اخلاق از دل تئورى تكاملى بيرون مى آيد كميتش لنگ است، آن حرف ديگرى است.
اما اينكه كسى به خدا معتقد نباشد اين به خودى خود بى اخلاقى نمى آورد.
آزادگى مى تواند در جاى خودش باشد چون مبناى اخلاق : عقلانيت است و عقل هم در همه آدميان وجود دارد اعم از با خدا و بى خدا.
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.