مسئله خدا اساساً مسئلهاي فلسفي است. آنگاه كه درباره خدا بحث ميكنيم درحقيقت درباره روح و حقيقت جهان و ريشه و اساس و مبدأ و منشأ آن بحث ميكنيم. درباره موجودي در زمان يا مكان و يا درباره عاملي از عوامل بحث نميكنيم، نوع تحقيق و جستجوي ما درباره خدا، شبيه نوع تحقيقي نيست كه درباره يك پديده خاص صورت ميگيرد. قرار دادن خدا در رديف يكي از علل و عوامل طبيعي جهان، مساوي است با قرار دادن او در ضمن مجموعه جهان و مخلوقات او؛ يعني او ديگر خدا نيست، بلكه مخلوقي از مخلوقات است. همچنين اين سخن كه جهان از لحاظ ابعاد زماني و مكاني متناهي است و خدا در منتهي اليه مكان و يا در لحظه آغاز زمان قرار دارد، تصوّري عاميانه درباره خداوند است. چنين تصوراتي سبب ميشود مسئله بصورتي غلط براي ما مطرح شود و براي هميشه از حلّ آن محروم بمانيم. خداي حقيقي، خدايي كه پيامبران الهي او را معرفي كردهاند؛ خدايي كه حكماي الهي او را ميشناسند، نه در آسمان است و نه در زمين و نه در مافوق آسمانها و نه در عالم، در همه مكانهاست و به همه چيز محيط است. قرآن كريم، خدا را حق و ماسوي را نسبت به او باطل ميداند. در آيات ديگر قرآن مخلوقات را به نام «آيات» حق ميخواند. «سنريهم اياتنا في الافاق و في أنفسهم حتي يتبيّن لهم أنّه الحق». در اين تعبير، نكتهاي است و آن اينكه اگر كسي مخلوقات را آنچنانكه هستند، ادراك كند، خداوند را آنچنان در آنها ادراك ميكند كه در آينه، اشياء را ميبيند؛ يعني حقيقت آنها، عين ظهور و تجلّي ذات حق است.
موجودیت انسان و چیستی و کیستی انسان در نظر ملاصدرا؟
من کیستم اگر انسان به تعریف خودش قانع شود باعث سکون و رکود او میشود. انسان از دیدگاه ملاصدرا: این پرسش از زمان ارسطو مطرح بوده اما پراکندگی پرسشها در گفتار بزرگان که در گفتار و بیان ملاصدرا به سامان میرسد. خواجه نصیر الدین طوسی با همه عظمتش در رابطه نفس و بدن با شمس الدین خسرو رازی پرسش میکند اما پاسخ ندیدم. بنیادیترین مسأله را مطرح کردهاید به ظاهر مسأله عادی به نظر میرسد اما هیچ مسألهای اساسیتر و بنیادیتر از این مسأله نیست که انسان کیست و به تعبیر دقیقتر اینکه من کیستم؟ شاید کسی بپرسد ماهیت انسان چیست حقیقت انسان چیست؟ اما کسی بپرسد من کیستم؟
مهترین لازمه و ثمرهی «توحید» که زیربناییترین نگرش قرآنی است، این است که ما انسانایم؛ خدا نیستیم و نباید خدایی بکنیم. نه شأن خدایی به کسی بدهیم و نه برای خودمان شأن خدایی قایل باشیم:
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ»(آلعمران/۶۴)؛ بگو: اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد.
چنین نگرشی از توحید و عبادت، یاریگرِ آزادی باشد. نه تنها پذیرای خداییِ دیگران نباشیم، که خود نیز از اینکه خداگونه با ما رفتار شود، ابا کنیم
از حمدون قصّار پرسیدند که: «بنده کیست؟» گفت: «آن که نپرستد و دوست ندارد که او را بپرستند.»(تذکرةالاولیا)
یکی از نکات بسیار جالب در دیوان شمس، آن است که معشوق/ خدا پیوسته با صفتِ «مکر و جادوگری» توصیف میشود؛ به عبارتِ دیگر، خدا از نظرِ مولوی موجودی مکّار و فریبنده است. اگرچه در نزدِ صوفیان و عارفانِ پیش از مولانا نیز بارها با چنین تصویری از خدا برخورد میکنیم، امّا به نظر میرسد که مولانا بسیار بیشتر از دیگر عارفان، خدا را با این دو صفت توصیف کرده است.
بدون تردید علّت توصیف کردنِ خدا با چنین صفاتی، برخی از آیات قرآن کریم هستند که خدا را با صفت «ماکِر» (= مکر کننده و فریبکار) ستودهاند. در قرآن کریم شش بار از «مکرِ خدا» سخن به میان آمده است و خدا دو بار با صفت «ماکِر» توصیف شده است؛ برای نمونه به قرآن کریم (سورۀ آل عمران، آیۀ 54 // سورۀ رعد، آیۀ 42 // سورۀ نمل، آیۀ 50 // سورۀ انفال، آیۀ 30 // سورۀ اعراف، آیۀ 59) نگاه کنید.
از این آیات میتوان دریافت که خدا بر همۀ مکرهای انسانها آگاهی دارد و هیچکس نمیتواند او را فریب بدهد. به نظر میرسد که مکرِ خدا در قرآن کریم، بیشتر در بافتِ اجتماعی و سیاسی معنا مییابد و در برابرِ دشمنانی که به زیرکی و داناییِ خود مغرورند، مطرح میشود، امّا عارفانِ مسلمان، از جمله مولانا، مکرِ خدا را در بافتی عاشقانه و عارفانه مطرح کردهاند. در اینجا مکرِ خدا در برابرِ دوستانِ خدا؛ یعنی عارفان تحقّق مییابد و خدا به شکلِ معشوقی مکّار و فریبکار آشکار میشود.
به نظر میرسد که غیر از آیاتِ قرآن دربارۀ مکّار بودنِ خدا، شخصیتِ شمسِ تبریزی نیز در گسترشِ این اندیشه در آثار مولانا، تأثیر فراوانی داشته است. از مطالعۀ مقالات شمس میتوان دریافت که شمس معشوقی بسیار دانا و زیرک بوده است و پیوسته دوستان خود را غافلگیر میکرده و دوستیِ آنها را به شکلهای گوناگون میسنجیده و میآزموده است. حاصلِ آن آیاتِ قرآنی دربارۀ مکّار بودنِ خداوند و ویژگیهای شخصیتیِ شمس تبریزی، چیزی جز این نیست که خدا از نظر مولانا موجودی مکّار باشد.
بررسی همۀ سخنانِ مولانا دربارۀ مکر خدا به مجالی فراخ نیاز دارد، امّا در اینجا به اختصار تمام میگوییم که به نظر میرسد که مکرِ خدا در نظرِ مولانا ناظر به چند نکتۀ مهم است:
1) خدا در نهایتِ دانایی است؛ لذا هیچکس نمیتواند او را بفریبد؛ بنابراین در برابر چنین خدایی باید از همۀ زیرکیهای بارِد و داناییهای روباهصفتانه دست برداشت و تنها با سادگی و صداقت و خلوص با او روبهرو شد.
2) یکی از جلوههای مکرِ خدا این است که او جهان را به گونهای آفریده است که آنگونه که به نظر میرسد، نیست؛ یعنی خداوند «آفریدگارِ سرای فریب» است و این جهان را به گونهای آفریده است که در آن، سویههای ظاهریِ پدیدهها غالباً گمراهکننده و راهزن هستند؛ ازاینرو نباید به حواسِ ظاهربینِ خود اعتماد کنیم و پیوسته باید از خداوند بخواهیم که با لطفِ خود واقعیتها را به ما نشان دهد.
3) خدا مکّار است و هیچکس از نقشههای او خبر ندارد؛ بنابراین هر لحظه ممکن است که خدا ورق را برگردانَد و جای مؤمن و فاسق را با هم عوض کند. کسی که از مکرِ خدا آگاه باشد، هیچگاه به فضل و دانش و عبادتِ خود فریفته نمیشود و همواره فروتن و ترسان باقی میماند.
۴) مکّار بودنِ خدا باعث میشود که او موجودی غیر قابل پیشبینی باشد و هر لحظه ممکن است که ما را غافلگیر کند. همین نکته باعث میشود که ما هیچگاه کاملاً امیدوار نباشیم و هیچوقت هم کاملاً ناامید نشویم؛ مکر خدا ما را در جایی میان بیم و امید قرار میدهد.
5) خدا معشوقی مکّار است؛ ازاینرو برای سنجشِ صبر و تسلیم و وفاداری و ازخودگذشتگیِ عاشق، از شیوههای بسیار بدیع و شگرفی استفاده میکند. عاشقی که این نکته را دریابد، همیشه خود را آماده نگاه میدارد و با چشمانی باز و در عین حال با فروتنی و افتادگیِ کامل به او عشق میورزد.
وجود شر در عالم برای تمام انسانها باهر عقیده ای مشکل ساز است . در این سری درس گفتارها عمدتا از منظر یک فرد خدا ناباور مورد بررسی قرار میگیرد.برای این منظور خصوصا بر آرای آلبر کامو در مورد امر "پوچ " تاکید میشود . درس گفتار شرور یک: نمونه های شرور در جهان مسئله آشوتیس در زمان هیتلر ،که جمعی انسان یهودی بخاطر باورهایشان آزار دیدند، یا طالبان ،داعش .....که جان بسیاری را میگیرند. شرور ذهن را مشغول میکند وغیر قابل بیان بودن آن مارا با پرسشی در جهان روبرو میکند .مثلا پسری گواهینامه میگیرد ، مادر برایش اتومبیل میخرد و او در جاده شمال تصادف کرده میمیرد. تمام عوامل طوری کنار هم قرار میگیرند که این اتفاق بیفتد ؟ میتوانست این اتفاق رخ ندهد؟ چرا این شرور رخ میدهد ؟ چرا وچگونه خدانا باوران هم با این مسئله روبرو هستند ؟
اصل وقوع شرور برای ما نگران کننده وتکان دهنده نیست ،بلکه مفهوم نبودن آن وعدم درک شر برای ما دردناک است .
مسئله شر یک موضوع صرفا الهی نیست بلکه یک مسئله فلسفی است . ونیار به توضیح برای دلیل بودن آن است ،واینکه چگونه خود را در برابر آن حفظ کنیم ؟
شاید بهترین نمونه غیر دینی #وجود_شرور در #آثار_آلبر_کاموست . کامو در کتاب "افسانه سیزیف"فلسفه خود را که مواجهه انسان با شرور در این عالم است توضیح میدهد،در رمان "بیگانه"از نظر هنری وادبی بیان میکند .
کامو معتقد است ما بطور غاقلانه به زندگی ادامه میدهیم وروز وشب را طی میکنیم .اما یک لحظه اتفاق بزرگی برای ما رخ میدهدکه انگار از خواب بیدار میشویم .
درک این رویداد از فهم ما دور است ویا قسمتی از آن قابل درک با عقل نیست .
کامو میگوید وقتی به رویدادی برمیخوریم که عقل ناپذیره به یک تجربه پوچی وبیهودگی میرسیم واز خودمان میپرسیم برای چه زندگی میکنیم ؟
مهمترین رویداد که ما را به این مرحله از پوچی میرساند حوادثی مانند مرگ عزیزان بر اثر حادثه ،وجود بیماری صعب العلاج در شخصی وبرخورد ما با او این احساس پوچی و عبث بودن زندگی تا مرحله خودکشی را در انسان بوجود میاورد...
مسئله شرور در یک فرد دین ناباور
در مسئله پیری ،بیماری ویا از دست دادن یکی از عزیزان چیزی وجود دارد که قابل فهم نیست. "کامو"در ابتدای کتاب سیزیف میگوید : خودکشی کردن اعتراف به اینست که زندگی بار بسیار گرانی است و از قدرت فهم من خارج است (مثال ،شرور ).
با جهان اطراف خودمان احساس بیگانگی میکنیم .
کامو میگوید :جهانی راکه بشود حتی با دلایل بد توضیح داد ،جهان آشناست . به نظر کامو وقتی رنج میکشیم و وجود این رنج را عبث میدانیم ،به بیهودگی میرسیم .
سیزیف ،فردی اسطوره ای یونانی که خدایان براو خشم میگیرند ومیگویند یک سنگ بزرگ را از پایین کوه به بالای آن ببرد ودرست وقتی به بالا رسید سنگ برمیگردد واو دوباره باید اینکار را تکرار کند .این بی هدفی در بالا بردن سنگ مجازات سیزیف است .
کامو زندگی روزمره انسان را با مجازات سیزیف مقایسه کرده ومیگوید: خود زندگی هر روز ما شر است وما در آن فرسوده میشویم . از نظر کامو باورهای دینی توهم است.ونقطه اشتراک کامو با بینش دینی اینست که باید تلاش کرد ومعنایی برای این راه حل خداباوران علاوه بر اینکه تا حد زیادی ماهیت دین وتلقی آنها را از خدا روشن
میکند ،میتوان بحران ناشی از تجربه شرور را در این عالم برای انسان مصیبت زده تخفیف دهد. در واقع پاسخ دین که در ادیان توحیدی است ،باور به خداست .خدایی که عالم مطلق ، قادر مطلق وخیرمحض است . تمام عالم نمایشنامه کیهانی است که ما قسمتی از آن هستیم واین مجموعه کاروانی است که به سمت او حرکت است . مثلامادری که فرزند از دست داده ،رنج جانگداز فراق فرزند رانمیتوان جبران کرد ،اما این باور را میتوان داشت که در حیات پس از مرگ زندگی او تداوم میبخشد وبه همین دلیل میگوید :حتما حکمتی بوده است . فرزند من نمرده بلکه از صورتی به صورت دیگر تبدیل شده است، که فروید این حالت را توهم می نامد . به هر حال تصور خدای حکیم درد ورنج را قابل تحمل میکند . معتزله هم به حیات پس از مرگ عقیده دارند ،هرچند که ممکن است عدالت بطور کامل در این جهان تحقق پیدا نکند ولی دلیل آن حکمت خداوند است. بررسی اینکه چگونه مسئله شرور میتواند باورهای الهیاتی رادر حوزه ادیان توحیدی دچاربحران ومشکل کند ،در قسمت بعد صحبت خواهد شد ..دین
نوع مسئله که خداناباوران وخداباوران در خصوص معضل شر دارند باهم متفاوت است . شخص خداناباور بیش از هر چیز درک معنا شرور برابش مهم است وچون علت را درک نمیکند به پوچی وبیهودگی میرسد . مهمترین مسئله ای که وجود شرور در پیش روی خدا ناباوران قرار میدهد ،عبارت است از: عدل الهی.چطور میشود در جهانی که خدا ناظر وحاکم بر آن است شرور جانکاه رخ بدهد.
شر در حوزه الهیاتی سه تقریر مختلف دارد . 1_ اولین صورت بندی شر را صورت منطقی شر میگویند.صورت منطقی شردر واقع این است که اصل وقوع شرور در این عالم و فرض وجود یک خدای عالم مطلق ،قادر مطلق وخیر محض، منطقا ناسازگاراست. یعنی نمیتوان در یک زمان هم منطقا ناساز گار است . یعنی نمیتوان در یک زمان هم منطقا صادق باشند. هیچ جهانی وجود نداردکه بتوان این دو گزاره را هم زمان صادق فرض کرد واگر یکی از این گزاره ها صادق باشد گزاره دیگر لاجرم کذب است .
2_ ابصورت احتمآلاتی که مسئله شر فرد خدا ناباور ادعا می کند که به فرض وجود شرور در این عالم ،این باور که خدای عالم وقادر وخیر خواا در صدر این عالم وجود دارذ وامور این عالم را تدبیرمیکند بسیار باور نا متحملی خواهد بود. به عبارت دیگر صدق گزاره "خدا وجود دارد" با وجود شروری که در این عالم رخ میدهد بسیار اندک است ،پس یک انسان خردگرا نمیتواند به باور خداوندی پای بند باشد .
3_مسئله وجودی شر که با دو مسئله پیشین تفاوت دارد وعمدتا نظری است .واساسا نگرش به وجود یک خدای حکیم وخیرخواه را از دست داده اند . فیلسوفان موشکافی کرده وتجربه زندگی فردی که برایش اتفاق افتاده و تجربه کسی که نظاره میکند نیز با هم تفاوت دارد ، انسانی که شرور بر آن واقع شده منکر وجود خداوند خواهد بود ، و انسان نظاره گر میتواند به اینکه حکمت خداوند است اکتفا کند .
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.