مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,رباعی 218 مولوی, تفسیر , شعر

رباعی 218 مولوی
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 7 خرداد 1395
نظرات

 

این همدم اندرون که دم می دهدت
امید رسیدن حرم می دهدت
تو تا دم آخرین دم او می خور
کان عشوه نباشد ز کرم می دهدت.

رباعی 218 مولانا 

مولانا از چه چیزی در درون آدم سخن به میان می آورد؟ چه چیزی به ما می گوید و چرا باید تا آخرین دم, هدایت او را بپذیریم؟

در آموزه های بودیسم, حوزه ای به نام حوزه آکاشیک تعریف شده است که به اعتقاد آنها, تمامی اطلاعات و آگاهی هستی از ازل تا ابد در آن ذخیره شده است.

در قرآن کریم نیز از مفهومی به نام لوح محفوظ صحبت شده که دقیقا چنین خاصیتی را دارد.

ساحت وجود انسان, از سه بعد روح, جان و جسم ساخته شده است. همان طور که قبلا گفتیم, جسم مادی ما اسیر حواس ضعیف و محدودیت هایی است که اجازه نمی دهد به این حوزه آگاهی که در سطح فرکانسی بالا است دسترسی پیدا کنیم. اما جان ما که کم تر اسیر محدودیت های جسم است, می تواند نقبی زده و با این فضا ارتباط برقرار کند.
اینکه از چه طریقی می توان این نقب را ایجاد کرد, در این مجال نمی گنجد اما منظور مولانا را اکنون بهتر می توانیم از این همدم اندرون بیابیم.

این همدم همان جان ما است که با لوح محفوظ در ارتباط است و در صورتی که بتوانیم به ندای او گوش فرا دهیم, به فراخور نیاز و صلاحدید ما, آگاهی هایی را از این لوح دریافت کرده و راهنمایی هایی را به ما اعلام می کند که می توان آن را ندای قلبی نیز نامید.

 

ف- مرادبک

برچسب‌ها: رباعی , مولوی , معنی , تفسیر ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : پنج شنبه 24 فروردين 1395
نظرات



Œ بهانه طاووس Œ

بعد از آن طاووس آمر زرنگار                      نقش پرش صد چه بلکه صدهزار 

چون عروسی جلوه کردن ساز کرد             هر پر او جلوه ای آغاز کرد

گفت تا نقاش غیبم نقش بست                چینیان را شد قلم انگشت دست

گرچه من جبریل مرغانم ولیک                  رفت بر من از قثا کاری نه نیک

یارشد با من یک جا مار زشت                  تا بیفتادم به خواری از بهشت

چون بدل کردند خلوت جای من                تخت بند پای من شد پای تخت 

قصد آن دارم کزین تاریک جای                  رهبری باشد به خلدم رهنمای

من آن مردم که در سلطان رسم              بس بود اینم که در دربان رسم

کی بود سیمرغ را پروای من                   بس بود فردوس عالی جان من 

من ندارم در جهان کاری دگر                    تا بهشتم ره دهد بار دگر

 

بعد نوبت طاووس شد که با پرهای زرنگار،که هر پرش جلوه ی زیبایی مانند عروس داشت شروع به صحبت کند.

اوگفت:زیبایی نقش های روی پرهایم آنچنان خیره کننده است که نقاشان چینی با دیدن این نقوش قادر به نقاشی نبودند.

(نقاشان چینی در ظریفکاری در نقش معروف هستند) آنها چنان حیرت کرده بودندکه قادر به ادامه کار نشدند.

من جبرِِل پرندگان بودم ومقرب خداوند ونگهبان در بهشت،ولی یک حادثه وناجوانمردیبرای من اتفاق افتاد.

ماری با من طرح دوستی ریخت ومرا گمراه کرد وارد بهشت شد،من به جرم همدستی با مار از نگهبانی بهشت رانده شدم وبه این دنیا آمدم.از آن پس قادر به پرواز هم نیستم .

من هدفم داشتن راهنمای برای بازگشت به آستانه بهشت است وهیچ خواسته دیگری ندارم.

وخواستار دیدار سیمرغ نیستم.

*طاووس به دلیل زیبایی دچار غرور شده بود واز شکوه سیمرغ فارغ آمد.

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : پنج شنبه 23 فروردين 1395
نظرات

 

عطار حکایت دیوانه وخضر روبیان میکند:

بود آن دیوانه ای عالی مقام                          خضر با اوگفت ای مرد تمام

Ñ دیوانه . انسانی که از نظر روحی دچار دگرگونی شده 
عالی مفام . انسان فرهیخته ودانشمند مثل بهلول یا ملا نصرالدین  مردم آنها رو دیوانه میدانستند ولی آنها دانشمند بودن 
مرد تمام ، انسان کامل

رای آن داری که باشی یار من                          گفت با توبر نیاید کار من

Ñ رای آن داری : تصمیم گرفتی ، خیال داری

خضر به دانمشند دیوانه نما میگوید ای انسان کامل تو تصمیم داری با من همراه شوی؟د وآن مرد جواب میدهد: خیر

روش من با روش تو یکسان نیست راه من وتو از هم جداست .


زآنکه خوردی آب حیوان چند راه                        تا بماند جان تو تا دیرگاه 
برای اینکه تو چند بار آب زندگی وحیات جاوید خوردی ومیخواهی زمان زیادی در دنیا باشی .


من در آنم تا بگویم ترک جان                              زانکه بی جانان تدارم جان 
من خیال دارم جسمم را ترک کنم.وبی جانان یا روح زنذه بودن مفهومی ندارد. 

Ñ جان .جسم /وجانان در اینجا ، روح است


چون تو اندر حفظ جانی مانده                            من به تو هرروزجان افشانده
بهترآن باشد که چون مرغان زدام                        دور می باشیم از هم والسلام


برای اینکه تو سعی میکنی جسمت رو در دنیا حفظ کنی ولی من هر لحظه برای رفتن به عالم معنا آمده ام پس بهتره مثل مرغ ها که

راهشون یکی نبود از هم جدا شدن تو هم راهت از من جدا باشد.*خلاصه کلام وخنم گفتگو*

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : پنج شنبه 17 فروردين 1395
نظرات

 بهانه بلبل 

بلبل وقتی شنید که رفتن تا کوه قاف سخت است گفت: 

گفت برمن ختم شد اسرار عشق                       جمله شب میکنم تکرار عشق 
نیست چون داود یک افتاده کار                             تا زبور عشق خوانم  زار زار 

(حضرت داوود به داشتن صدای خوش معروف است و زبور کتاب آسمانی داوود است).
بلبل گفت من مست عشق هستم و از مستی عشق دارای صدای به این خوبی شدم من چنان از این عشق مست هستم که دیگر من وجود ندارد.

گلستانها پر خروش از من بود                            دردل عشاق جوش از من بود 
من چنان در عشق گل مستغرقم                         کز وجود خویش محو مطلقم 

من مورد طلب خودم را به دست آوردم و همین گل و عشق آن برای من کافی است و طاقت عشق سیمرغ را ندارم .

در سرم از عشق گل سودا بس است                  ز آنکه مطلدبم گل رعنا بس است
طاقت سیمرغ ندارد بلبلی                                  بلبلی را بس بود عشق گلی 
بلبل نماد انسان های است که به حداقل ها قانع می شوند. نه از روی بزرگواری بلکه از ترس به حد کم قانع می شوند و این افراد خود باعث مورد ظلم واقع شدن خودشان هستند.

 

پاسخ هدهد به بلبل

هدهد می گوید: بلبل تو که به خاطر عشق گلی از عشق حقیقی دوری می کنی بدان معشوق تو ابدی نیست و عمرش کوتاه است 
گل اگر چه هست بس صاحب جمال                  حسن او در هفته ای گیرد زوال 
و ادامه می دهد، عشق های گذرا مجازی هستند و انسان های کامل در برابر این نوع عشق دچار دلگیری می شوند. 
در گذر از گل که گل هر نو بهار                           برتو مخندد نه در تو شرم دار
از این عشق باید گذشت که هر چند وقت یکبار میاد وبتو مخنده ومیره( نه در تو : نه باتو بخندد ).از این نوع عشق دوری کن .م عشوق باید پایدار باشد و همواره احساس خوشحالی در تو به وجود بیاورد.

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : پنج شنبه 15 فروردين 1395
نظرات

به نام خدا 

مقدمه

  • قصد نوشتن زندگینامه عطار را ندارم چون به راحتی با جستجو در اینترنت در اختیار عزیزان قرار میگیرد. و به همین حد که در قرن ششم و در دوران سلجوقیان میزیسته اکتفا میکنم.
  • منطق الطّیر از آثار عطار و به سبک مثنوی نوشته شده است. 
  • عنوان منطق الطّیر از آیات سوره نمل (به معنی مور) گرفته شده است . <<عُلّمنا منطق الطّیر>>(مارا زبان مرغان آموختند)

بیان تمثیلی داستان

  • مرغان (انسان ها) در مرغزار (دنیا) جمع شدند وگفتند: حال که هر معلول علتی دارد وهر علت معلول، علت دیگر است و تمام عالم رهبر دارد، علت و خالق وجود ما چیست؟
  • هد هد (در قرآن به عنوان سفیر سلیمان نام برده  شده) که وبزرگتر  وباحرمت تر وداناتر از بقیه مرغان بود به میان آنها آمده ومیگوید سلطان وآفریدگار خودم راشناختم او سیمرغنام دارد. در کوه قاف جای دارد او از همه ما بی نیازتر است .،من به تنهایی توان رفتن پیش او را ندارم اگر شما با من همراه شوید، به نزد او خوا هیم رفت.

پر وبال ما کمند عشق اوست               مو کشانش می کشد تا کوی دوست (مولوی)

  • ما به کمند عشق او گرفتار شدیم و همین قدرت عشق است که ما را به سمت او و گفتگو درباره او هدایت میکند.
مرحبا ای هدهد هادی شده  در حقیقت پیک هر وادی شده
چون الست عشق بشنیدی به جان  از بلی نفس بیزاری ستان
هدهد آشفته دل پرانتظار  در میان جمع آمد بی‌قرار
تیزوهمی بود در راه آمده از بد و از نیک آگاه آمده
پادشاه خویش را دانسته‌ام چون روم تنها چو نتوانسته‌ام 
لیک با من گر شما همره شوید محرم آن شاه و آن درگه شوید
وارهید از ننگ خودبینی خویش تا کی از تشویر بی‌دینی خویش
جان فشانید و قدم در ره نهید  پایکوبان سر بدان درگه نهید
هست ما را پادشاهی بی خلاف در پس کوهی که هست آن کوه قاف
نام او سیمرغ سلطان طیور  او به ما نزدیک و ما زو دور دور
ابتدای کار سیمرغ ای عجب  جلوه گر بگذشت بر چین نیم شب  
  • در وصف جمال وزیبایی این سیمرغ من چیزی برای گفتن ندارم جز اینکه یک شب  از روی کشور چین بپرواز در آمد و از بالهای قشنگ او پری به زمین افتاد. به قدری پر زیبا بود که همه نقاش های چین از زیبایی و رنگ آمیزی آن حیران شده بودند.

    گر نگشتی نقش پر او عیان                                 این همه غوغا نبودی در جهان                                                         اگر جهان تجلی جمال خداوند نبود ابن همه شور و مستی و هیاهو نداشت.
  • با این سخنان شوقی در دل مرغان برای دیدار سیمرغ افسانه‌ای و زیبا راپدید آمد و هدهد از سختی راه و مشکلات گفت و برخی پرنده‌ها ترسیدند و از همسفر بودن پشیمان شدند.
لیک چون ره بس دراز و دور بود    هرکسی از رفتنش رنجور بود
گرچه ره را بود هر یک کارساز  هر یکی عذری دگر گفتند باز

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود