بر بالین او رگ زن یا حجا مت کننده می آورند او بازوی مجنون را می بندد وآماده کار میشود، اما مجنون بانگ میزند که از این کار چشم بپوش ومزد خود بستان وبرو:
*بازوش بست وگرفت آن نیش او
بانگ بر زد در زمان آن عشق جو
*مزد خود بستان وترک فصد کن
گر بمیرم گو برو جسم کُهُن
رگ زن به گمان اینکه مجن.ن از نیش کارد ترسیده در شگفت میشود و میگوید: تو هنگامی که از عشق لیلی سر به بیابان گذاشتی وشبهای دراز را در محاصره انواع جانوران وحشی سر کردی نترسیدی،حال چگونه است که از رگ زدن در هراسی؟
*گفت آخر از چه می ترسی ازین
چون نمی ترسی تو از شیر عرین
*شیر وگرگ و خرس وهر گور ودره
گِرد بر گِرد تو ، شب آمده
مجنون پاسخ میدهد ترس من از درد نیش نیست صبر من از کوه هم بیشتر است:
*گفت مجنون: من نمی ترسم زنیش
صبر من از کوه سنگین هست بیش
اما وجود من آکنده از لیلی است وجسم من همچون صدفی است که آن در را در بر گرفته :
*لیک،از لیلی وجود من پر است
این صدف پر از صفات آن دُر است
ترسم از این است که اگر بر بدنم کارد بزنی ،نیش آن بر لیلی فرو رود، زیرا وجود ما یک است وبین ما فرقی نیست:
*ترسم ای فصٌاد اگر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
*داند آن عقلی که او دل روشنی است
در میان لیلی ومن فرق نیست
در اینجا یک نتیجه از داستان مجنون پیرامون اتحاد عاشق و معشوق گرفته میشودمبنی بر اینکه: اگر عاشق ومعشوق یکی شوند دیگر عاشق به خود صدمه ای نمیزند، زیزا هر نوع تعرضوتجاوز عاشق به خویشتن به منزله اعمال همان زیان به معشوق است واین مغایر با جوهر عشق است.
اگر انسان بتواند عشقش را از حد خانواده به جامعه گسترش دهدهمان اصل را در مورد جامعه رعایت خواهد کرد واگر همان را به کل پیکر بشریتتسٌری دهد باز به همان دلیل
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.