مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,عشق ( مکتب مولانا وروانشناسی نوین) قسمت چهارم, تفسیر , شعر

عشق ( مکتب مولانا وروانشناسی نوین) قسمت چهارم
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 21 آبان 1395
نظرات

عشق


کلیه عشق های مشروط از نوع فوق بسیار متزلزل و آسیب پذیرند و به سهولت بدل بر یاس و کینه می شوند.


مولانا به این نوع عشق های مشروط که غایت و نهایت آن نفع عاشق است و نه احترامی برای معشوق و حتی ممکن است عاشق برای سود خود معشوق را محو و نابود کند اشاره کرده و آنرا به طاوسی تشبیه می کند که به واسطه زیبایی پرهایش کشته می شود و پادشاهی که شکوه و جلال سلطنت او سرش را بر باد می دهد:


.*دشمن طاوس آمد پّراو

ای بسی شه را بکشته فّر او

و یا آهوی مشکینی که به واسطهء مشک در ناف او خونش ریخته می شد:

*گفت من آهوم کز ناف من

ریخت آن صیاد خون صاف من

یا روباهی که برای پوست زیبایش کشته می شود:

*ای من آن روباه صحرا کز کمین

سر بریدندش برای پوستین

یا فیلی که برای عاجش شکار می شود:

*ای من آن پیلی که زخم پیلبان

ریخت خونم از برای استخوان

در مجموع اگر کسی در ازاء دوست داشتن، چیزی مطالبه کند عشق او مردود است:

*گر از دوست چشمت بر احسان اوست

تو در بند خویشی نه در بند دوست

و تا زمانی که در ایجاد ارتباط، سود و طمع واسطه است آن ارتباط به عشق اصیل نمی انجامد:

*تو را تا دهان باشد از حرص باز

نیاید به گوش دل از غیب راز

مولانا از این نظر این نوع عشق ها را مردود می داند وکه در گروِ عوامل متغیر برونی هستند و غیرقابل کنترل می باشند، لذا ناپایدار و آسیب پذیرند و اثر آنها تخدیری است و نه اصیل و پایدار:
*همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه آب و خواه نان
*خواه باغ و مرکب و تیغ و مجن

خواه ملک و خانه و فرزند و زن
*هر یکی زآنها ترا مستی کند

چون نیابی آن، خمارت نشکند

*این خمار غم دلیل آن شده است

که بدان مفقود، مستی ات بُدست

و سپس پند می دهد که از مظاهر مادی دنیوی جز به اندازه ضرورت برنگیرید که این نظریه او با نظریه نیازهای اولیه در سلسله نیازهای ابراهام مزلو همخوانی دارد:

*جز به اندازهء ضرورت زین مگیر

تا نگردد غالب و بر تو امیر

تقریبا نظریه اکثر روان شناسان عصر نوین این است که اگر انسان به مایملک خود بچسبد اسیر و برده مایملک خود شده و دیگر نه مالک بلکه مملوک دارایی خویش است و این موجب غم است که مصداق شعر فوق از مولانا است.

سوزانا مک هامون در این رابطه می گوید:

عشقی که به صورت تصرّف و تملّک باشد عشق نیست بلکه نیاز است و نیاز به یک شخص، رفتاری بسیار متفاوت از رفتار عاشقانه در بردارد. اگر ما خود را مالک و صاحب معشوق بدانیم در برابر تغییر و تحوّل مقاومت می کنیم و سعی در حفظ هر چیز به حالت موجود داریم، با این عمل یک واقعیت تصنعی به زندگی خویش می بخشیم، همهء وقت و نیروی خود را صرف دریافت عشق می کنیم و نه ارائهء عشق، حرص تملک و تصرف یک نقص احساساتی زیرا به منزله چوب زیر بغلی است که به وسیلهء آن می خواهیم احساس ارزشمندی در درون خود بیافرینیم. در واقع صاحب آن چیزهایی می شویم که خود صاحب ما هستند و ما را برده خود کرده اند و مالک و آقای چیزی هستیم که خود بندهء آن هستیم و در این رهگذر نه تنها آنچه را صاحب آن هستیم ویران می کنیم بلکه در جریان آن خود را نیز تخریب می نماییم.


اریک فروم در این رابطه می گوید:

شکل داشتن هستی و رویه متمرکز به دارایی و سود الزاما ایجاد هوس می کند که در واقع نیاز به قدرت است. برای تسلط به دیگری نیاز به قدرت داریم تا مقاومت او را درهم بشکنیم، برای حفظ مالکیت بر دارایی خویش ناگزیر از اعمال قدرت هستیم تا آنرا از تجاوز دیگران که مانند ما هرگز نمی توانند قانع باشند مصون داریم.


و اکهارت این نوع جهت گیری را که ناشی از حرص و ولع و خودخواهی است سبب رنج انسان می داند.
و مولانا نیز این نوع جهت گیری را موجب غم می داند:


*سنگ پر کردی تو دامن از جهان

هم ز سنگ سیم و زرّ چون کودکان
*آن خیال سیم و زرّ، چون زرّ نبود

دامن صداقت درید و غم فزود

اریک فروم سپس این جهت گیری را رد رابطه با عشق بررسی می کند و می گوید:

چیزی بنام "عشق داشتن" وجود ندارد، تنها "عشق ورزیدن" وجود دارد. عشق ورزیدن یک فعالیت بارور است. توجه به آگاهی، واکنش، تایید کردن و بهره مند شدن را می رساند. اگر عشق در شکل داشتن تجربه شود، دلالت بر محدود کردن، زندانی کردن و کنترل کردن چیری خواهد داشت که شخص آنرا دوست دارد. چنین عشقی وحشتناک، کشنده، خفقان آور و مرگ آور است.

اما شرطی که مولانا برای عشق می گذارد همه این خطرات و جهت گیری های نادرست و آفات عشق را منتفی می کند. مولانا می گوید شرط عشق یکی شدن عاشق و معشوق و انحلال و ادغام آنها در یکدیگر است و پس از آنکه یکی شدند دیگر محملی برای تصرف و تملک یکدیگر و تسلط و حسادت و رقابت و اختلاف باقی نمی ماند زیرا هر دو یکی هستند و فاصله و دوگانگی وجود ندارد.


مولانا در مورد یکی شدن عاشق و معشوق داستان آن کسی را می آورد که بر در خانه معشوق رفت و بر در نواخت معشوق گفت کیستی؟ پاسخ داد: منم. معشوق گفت: از همینجا بازگرد که ترا در این مکان جایی نیست زیرا شایسته عشق نیستی و هنوز خامی:

*آن یکی آمد درِ یاری بزد

گفت یارش: کیستی ای معتمد؟
*گفت من: گفتش برو هنگام نیست

بر چنین خوانی مقام خام نیس]

و باید آنقدر در آتش عشق بسوزی تا پخته شوی:

*خام را جز آتش هجر و فراق

کی پزد؟ کی وارهاند از نفاق؟

آن مرد یکسال سفر می کند و در هجران و فراق معشوق می سوزد و آنگاه که دلسوخته می گردد و از رمز عشق آگاه می شود و بسوی یار باز می آید:

*رفت آن مسکین و سالی در سفر

در فراق دوست سوزید از شرر
*پخته گشت آن سوخته، پس بازگشت

باز گردِ خانهء همباز گشت


و دانست تا زمانی که از "من" نرسته و با معشوق یکی نشده شایسته مقام عاشقی نیست و حلقه بر در خانه می زند، معشوق می گوید کیستی؟

*حلقه زد بر در به صد ترس و ادب

تا نگوید بی ادب لفظی ز لب

یار می پرسد؟ بر در خانه کیست؟ و او پاسخ می دهد بر در تویی:

*بانگ زد یارش که: بر در کیست آن

گفت بر در تویی، ای دلستان

و یار می گوید: چون از "منِ" خود رهایش یافته ای، رمز عشق آموخته ای و نرد عشق باخته ای، اینک من و تو یکی هستیم، بدرون سرا درآی که در سرای عشق جایی برای دو "من" نیست:

*گفت: اکنون چون منی، ای "من" درآ

نیست گنجایش دو "من" را در سرا

و راه عشق راهی است پر پیچ و خم و گردابی در هر قدم، همچون عبور از سوراخ سوزن که تنها راه برای یک رشته است و نه دو تا، و سالکان راه عشق تا یکی نشوند به درون راه نیابند. اکنون چون تو در من هستی به درون آی:

*گفت یارش کاندرآ ای جمله "من"

نی مخالف چون گُل و خار و چمن
تو اکنون نه "منِ"، خودت هستی و نه غیر از منِ متکلّم هستی، لذا، "هم تو من" هستی:

*نی تو هم گویی به گوش خویشتن

نی "من" و نی "غیر من"، ای "هم تو من"
*نقش من از چشم تو آواز داد

که منم تو، تو منی در اتحاد


مولوی پیرامون یکی شدن عاشق و معشوق داستان دیگری می آورد که در اتحاد مجنون به بیماری خناق (دیفتری) دچار می شود:
*جسم مجنون را ز رنج دوریی

اندر آمد ناگهان رنجوریی
*خون بجوش آمد ز شعله اشتیاق

تا پدید آمد بر آن مجنون خناق

 

ادامه دارد .....کتاب پیغام سروش،نوشته جمال هاشمی

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 1 آبان 1395
نظرات



خطرناک ترین جمله :
من همینم که هستم!!!!!

گفته می شود خطرناک ترین جمله این است: «من همینم که هستم.» در این جمله کوتاه می توانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به تدریج راندن آدم ها از اطراف خود را حس کنیم.

اگر من و شما هم به طور غیرمستقیم یا ناخواسته این جمله در ذهن مان نقشی دارد، باید بسیار مراقب باشیم که از دام رکود، سکون و فسیل شدن رهایی یابیم
انسان های بزرگ حتی از کودکان هم درس می گیرند. اساتید خبره و باتجربه بیشتر از واژه «نمی دانم» استفاده می کنند. دانشمندان توانمند در بسیاری از موارد می گویند:

«در تخصص من نیست» و انسان های وارسته بیشتر اوقات سکوت می کنند و می گویند: «نظر شما چیست؟»

راز تغییر در احساس نیاز به تغییر و پرهیز از احساس خودکامگی و برترین بودن است.

برچسب‌ها: من , هستم , همین ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود