مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,هفت شهر عشق .وادی حیرت - وادی فقر و فنا, تفسیر , شعر

هفت شهر عشق .وادی حیرت - وادی فقر و فنا
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : چهار شنبه 19 آبان 1395
نظرات

هفت شهر عشق


وادی ششم: حیرت


حیرت یعنی سرگردانی و در اصطلاح اهل الله امریست که وارد می شود بر قلوب عارفین در موقع تامل و حضور و تفکر آنها را از تامل و تفکر حاجب گردد.
(فرهنگ مصطلحات عرفا)


بعد ازین وادی حیرت آیدت
کار دایم درد و حسرت آیدت

مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر مانده و گم کرده راه

هرچه زد توحید بر جانش رقم
جمله گم گردد ازو گم نیز هم

گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه‌ای

در میانی؟ یا برونی از میان؟
بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟

فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟
یا نه‌ی هر دو توی یا نه توی

گوید اصلا می‌ندانم چیز من
وان ندانم هم، ندانم نیز من

عاشقم، اما، ندانم بر کیم
نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟

لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پرعشق دارم، هم تهی

 

وادی هفتم: فقر و فنا


فقر:


در اصطلاح صوفیان عبارتست از فقد مایحتاج الیه (نداشتن آنچه به آن نیاز هست)
ابوتراب نخشبی گفت: حقیقت غنا آنست که مستغنی باشی از هر که مثل تست و حقیقت فقر آنست که محتاج باشی بهر که مثل تست (تذکرة الاولیاء).

فنا:


در اصطلاح صوفان سقوط اوصاف مذمومه است از سالک و آن بوسیله کثرت ریاضات حاصل شود و نوع دیگر فنا عدم احساس سالک است به عالم ملک و ملکوت و استغراق اوست در عظت باریتعالی و مشاهده حق.
از این جهت است که مشایخ این قوم گفته اند «الفقر سواد الوجه فی الدارین».


بعد ازین وادی فقرست و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا؟

صد هزاران سایه? جاوید، تو
گم شده بینی ز یک خورشید، تو

هر دو عالم نقش آن دریاست بس
هرکه گوید نیست این سوداست بس

هرکه در دریای کل گم‌بوده شد
دایما گم‌بوده‌ی آسوده شد

گم ‌شدن اول قدم، زین پس چه بود؟
لاجرم دیگر قدم را کس نبود

عود و هیزم چون به آتش در شوند
هر دو بر یک جای خاکستر شودند

این به صورت هر دو یکسان باشدت
در صفت فرق فراوان باشدت

گر، پلیدی گم شود در بحر کل
در صفات خود فروماند به ذل

لیک اگر، پاکی درین دریا بود
او چو نبود در میان زیبا بود

نبود او و او بود، چون باشد این؟
از خیال عقل بیرون باشد این


پایان

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : چهار شنبه 19 آبان 1395
نظرات

هفت شهر عشق


وادی پنجم: توحید

 

در لغت حکم است بر اینکه چیزی یکی است و علم داشتن به یکی بودن آنست و در اصطلاح اهل حقیقت تجرید ذات الهی است از آنچه در تصور یا فهم یا خیال یا وهم و یا ذهن آید.

تفرید: نفی اضافت اعمال است بنفس خود و غیبت از رویت آن بمطالعه نعمت و منت حق تعالی


تو در او گم گرد توحید این بود
گم شدن کم کن تو تفرید این بود


شیخ ما (بوسعید) گفت حق تعالی فرد است او را بتفرید باید جستن تو او را بمداد و کاغذ جویی کی یابی.
(اسرار التوحید)


تجرید: ترک اعراض دنیوی است ظاهراً و نفی اعراض اخروی و دنیوی باطناً و تفصیل این جمله آنست که مجرد حقیقی آن کسی بود که بر تجرد از دنیا طالب عوض نباشد بلکه باعث بر آن تقرب بر حضرت الهی بود.

خالی شدن قلب و سر سالک است از ماسوی الله و بحکم "فاخلع نعلیک" باید آنچه موجب بُعد (دوری) بنده است از حق از خود دور کند.
(فرهنگ مصطلحات عرفا)

 

بعد از این وادی توحید آیدت
منزل تفرید و تجرید آیدت

رویها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند

گر بسی بینی عدد، گر اندکی
آن یکی باشد درین ره در یکی

چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک، یکی باشد تمام

نیست آن یک کان احد آید ترا
زان یکی کان در عدد آید ترا

چون برون ست از احد وین از عدد
از ازل قطع نظر کن وز ابد

چون ازل گم شد، ابد هم جاودان
هر دو را کس هیچ ماند در میان

چون همه هیچی بود هیچ این همه
کی بود دو اصل جز پیچ این همه

برچسب‌ها: هفت , شهر , عشق , وادی , توحید ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : چهار شنبه 19 آبان 1395
نظرات

هفت شهر عشق


وادی سوم: معرفت


معرفت نزد علما همان علم است و هر عالم به خدایتعالی عارف است و هر عارفی عالم.
ولی در نزد این قوم معرفت صفت کسی است که خدای را به اسماء و صفاتش شناسد و تصدیق او در تمام معاملات کند و نفی اخلاق رذیله و آفات آن نماید و او را در جمیع احوال ناظر داند و از هوا جس نفس و آفات آن دوری گزیند و همیشه در سروعلن با خدای باشد و باو رجوع کند.
(رساله قشیریه)


بعد از آن بنمایدت پیش نظر
معرفت را وادیی بی پا و سر

سیر هر کس تا کمال وی بود
قرب هر کس حسب حال وی بود

معرفت زینجا تفاوت یافت‌ست
این یکی محراب و آن بت یافت‌ست

چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر این ره عالی‌صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش

 


وادی چهارم: استغنا

 

استغنا به معنی بی‌نیازی و بی نیازی جستن است.
و مقصود بی نیازی به هر آنچه مخلوق را از خالق دور کند.

در منتهی آن بی نیازی از همه اغیار، الا هو

بعد ازین، وادی استغنا بود
نه درو دعوی و نه معنی بود

هفت دریا، یک شمر اینجا بود
هفت اخگر، یک شرر اینجا بود

هشت جنت، نیز اینجا مرده‌ای‌ست
هفت دوزخ، همچو یخ افسرده‌ای‌ست

هست موری را هم اینجا ای عجب
هر نفس صد پیل اجری بی سبب

تا کلاغی را شود پر حوصله
کس نماند زنده، در صد قافله

گر درین دریا هزاران جان فتاد
شبنمی در بحر بی‌پایان فتاد

برچسب‌ها: هفت , شهر , عشق , وادی , معرفت ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : چهار شنبه 19 آبان 1395
نظرات


هفت شهر عشق


وادی دوم: عشق


بزرگترین و سهمناک ترین وادی است که صوفی در آن قدم می گذارد. معیار سنجش و مهمترین رکن طریقت است. عشق در تصوف مقابل عقل در فلسفه است به همین مناسبت تعریف کاملی از آن نمی توان کرد چنانکه مولانا گوید:

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

صوفیان در توصیف آن داد معنی داده اند و نقل گفتار آنان در اینجا میسر نیست، فقط به نکته ای از آن اشاره می شود و برای توجه به کیفیت آن می توان به مراجعی که در ذیل می آید مراجعه نمود.

سهروردی گوید: «عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید. در بن درخت. اول، بیخ در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود.

همچنان در عالم انسانیت که خلاصه موجوداتست، درختیست منتصف القامه که آن بحبة- القلب پیوسته است وحبةالقلب در زمین ملکوت روید... و چون این شجره طیبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد عشق از گوشه ای سر بردارد و خود را در او پیچید تا بجایی برسد که هیچ نم بشریت در او نگذارد و چندانکه پیچ عشق بر تن شجره زیادتر می شود آن شجره منتصف القامه زردتر و ضعیف تر می شود تا بیکبارگی علاقه منقطع گردد.
پس آن شجره روان مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ الهی جای گیرد.»
(رسالة فی حقیقة العشق)

«محبت چون بغایت رسد آنرا عشق خوانند و گویند که "العشق محبة مفرطه" و عشق خاص تر از محبت است زیرا که همه عشق محبت باشد اما همه محبت عشق نباشد و محبت خاص تر از معرفت است زیرا که همه محبتی معرفت است. اما همه معرفتی محبت نباشد...

پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سیم پایه عشق.
و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسید تا از معرفت و محبت دو پایه نردبان نسازد»
(رسالة فی حقیقة العشق ).

عطار در الهی نامه آورده است:

ز شهوت نیست خلوت هیچ مطلوب
کسی کین سر ندارد هست معیوب

ولیکن چون رسد شهوت بغایت
ز شهوت عشق زاید بی نهایت

ولی چون عشق گردد سخت بسیار
محبت از میان آید پدیدار

محبت چون بحد خود رسد نیز
شود جان تو در محبوب ناچیز

ز شهوت در گذر چون نیست مطلوب
که اصل جمله محبوبست محبوب

(الهی نامه)

بطوریکه گفته شد صوفیان را در توصیف عشق و محبت و محبوب و تقدیم و تأخیر آنها و کیفیت این عشق و تاثیر آن در سالک و لزوم عشق در طریقت بسیار سخن رانده اند و شرح آنهمه در اینجا میسر نیست.


بعد ازین، وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد، کسی کانجا رسید

کس درین وادی بجز آتش مباد
وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود

گر ترا آن چشم غیبی باز شد
با تو ذرات جهان هم‌راز شد

ور به چشم عقل بگشایی نظر
عشق را هرگز نبینی پا و سر

مرد کارافتاده باید عشق را
مردم آزاده باید عشق را

 

 

برچسب‌ها: هفت , شهر , عشق , وادی , عشق ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود