مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,قوانین زندگی خوب, تفسیر , شعر

قوانین زندگی خوب
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : پنج شنبه 4 بهمن 1397
نظرات

 

قانون پذیرش: یعنی بدانیم قدم و مرحله اول هشیاری حضور تسلیم و پذیرش است.
یعنی پذیرش اتفاق لحظه حال و موازی شدن با آن بدون قید و شرط قبل از قضاوت و بدون ستیزه و مقاومت.


قانون صبر: این قانون به معنای ستیزه نکردن و مقاومت نکردن و نداشتن واکنش است و به معنای تحمل یا تاخیر نیست.
یعنی اجازه دهیم « صبر کنیم » تا خرد هستی که بر اثر تسلیم از ما عبور می کند بجای دخالت واکنش شرطی عمل کند.



برچسب‌ها: قانون , زندگی , جبران , شادی ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : چهار شنبه 3 آبان 1396
نظرات


زندگی پس از بيداری معنوی

هر روز تعداد زیادی از افراد پا پیش می‌گذراند و تجربه شخصی خودشان از كشف یك دنیای معنوی فراسوی رویاها و فراتر از آن‌چه برایشان قابل تصور بوده را با دیگران درمیان می‌گذراند. در عین حال اختلاف میان شكاكان و منتقدان به وجود واقعیت معنوی نیز عظیم‌تر از قبل شده است. وجود واقعیت‌های غیرمادی در نظر یك گروه غیر قابل تردید است، درحالی كه گروه دیگر در وجود چیزی فراسوی آنچه می‌توان دید و در آزمایشگاه‌های علمی نشان داد، تردیدهای جدی دارد.

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : چهار شنبه 16 تير 1396
نظرات

مطالبه دلیل در عقاید مهم و بزرگ زندگی

شکی نیست حال که بنا دارید مطالبه دلیل کنید نباید از کوچکترین امر زندگی شروع کنید، بلکه اول سراغ عقاید درست و مهم زندگیتان بروید. مثلاً، دیواری کوتاهتر از همسرتان پیدا نکرده‏اید، همین که می‏گوید: این تلویزیون را آنجا بگذاریم، می‏گویید: دلیل بیاور! در حالی که مشکل شما این نیست؛ مشکل شما آن انسانهایی هستند که عقاید بزرگ و مهم را بر شما تحمیل کرده‏اند و شما هم بر آن اساس زندگی خود را تنظیم کرده ‏اید.

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : دو شنبه 7 فروردين 1396
نظرات

عظمت انديشه های مولانا درگذرگاه تاریخ

 

هيچ ترديدی نيست، که مولوی يکی ازشگفتی های تبار انسانی و شخصيت عالی مقام دنيای عرفان ، تصوف، فلسفه، ادب وانديشه ميباشد وسحر بيان واحجاز قلمش چنان منيع ورفيع است، که درخشش آنها تا جاودان، قنديل وار به کاخ پر عظمت سخن، روشنايی می بخشد.

بسترزايش و گهوارۀ پرورش انديشه های ادبی وفلسفی اين ابرمرد بستان تفکر و تعقل، محيط زندگی پراز شيفتگی، شيدايی و شوريدگی انسانهای بوده، که درجهان هستی، واقعيتهای حيات را درآيينۀ آرزوهای انسانی خويش به تصوير ميکشيدند.

مولانا اصالت بعد فکری انسان، سازندگی شخصيت ورشد نيروی انديشه را در ارتباط به همدگر و مکمل يکديگر پنداشته و درآثار ماندگارش امر تکاپو وتلاش در راه رسيدن به والاترين شگوفايی شخصيت ونيل به مقام کمال، فضل و شکوهمندی ، تجلی شايسته يی دارد:

ای برادر تو همان انديشه ای مابقی خود استخوان وريشه ای

گرگل است انديشۀ تو گلشنی وربود خاری، تو هيمۀ گلخنی

( مثنوی معنوی ، دفتر دوم)

درقلمرو ادبيات و فرهنگ ، درسپهرصاف و نيلگون سخن و قلم و درمنظومۀ شمسی حکمت و فلسفه ، مولانا از زمرۀ آندسته از فضلا ودانشمندان روشن ضمير و سخنوران نستوه ادب پارسی ميباشد ،که نام و يادش پيوسته مايۀ افتخار، مباهات و سربلندی اهل خرد بوده وبا وجود اينکه، اين ستارۀ درخشان دنيای علم و دانش، قرنها پيش دست از دامان زندگی کشيده و درسينۀ سرد گور آرميده، بآنهم با کلام ماندگارش از بام معرفت برکاخ پرعظمت انديشه، پرتو افشانی ميکند:

 

چوغلام آفتابم ، هم از آفتاب گويم

نه شبم نه شب پرستم ، که حديث خواب گويم

چو رسول آفتابم، بطريق ترجمانی

پنهان از او بپرسم، به شما جواب گويم

به قدم چو آفتابم ، به خرابه ها بتابم

بگريزم از عمارت ، سخن خراب گويم

من اگرچه سيب شيبم زدرخت بس بلندم

من اگر خراب و مستم ، سخن صواب گويم…

چه ز آفتاب زادم ، به خدا که کيقبادم

نه به شب طلوع سازم ، نه ز ماهتاب گويم

( ديوان غزليات شمس )

زندگينامه :

بروايت کتاب " بستان السياحه "، « ولادت باسعادت مولانا درقبت الا سلام بلخ من بلاد خراسان درششم ربيع الاول سنه 604 هجری روی نمود.»

( مثنوی معنوی وهفت کتاب نفيس ديگر، ص 4 )

نامش محمد ملقب به جلال الدين، درشعر خاموش ( دربسياری غزل ها بطريق اشاره و آوردن اصطلاحات علمی وفلسفی است ) تخلص ميگيرد. لقب خداوندگار را به مناسبت داشتن تسلط کامل برظاهر و باطن مريدان برپايۀ اعتقاد صوفيان، برايش ارزانی داشتند.

« شهرتش به رومی يا مولای روم بواسطۀ طول اقامت در آسيای صغير بوده و چون سلجوقيان آن خطه را از امپراتوری روم شرقی منتزع کرده بودند شاخه ای از سلسلۀ سلجوقی که درآنجا استقرار يافت معروف بسلاجقۀ روم شد. »

( همان کتاب ، ص 7 و 8 )

نام پدرمولانا ، بهاءالدين محمد بن حسين ( 543 -628 هه ق) ويا بهاءالدين ولد ملقب به سلطان العلماء مسکونۀ شهر بلخ و درآنجا صاحب مسند و منبر وخانقا بود و اهل دل به او احترام وحرمت ميگذاشتند.

بروايت کتاب مناقب العارفين ( تأليف آن درحدود 718 آغاز وگويا بسال 754 هه ق به پايان رسيده است. " فرهنگ معين") تأليف شمس الدين احمد افلاکی سلطان العلماء بهاءالدين ولد به علت پيداشدن هراس دردل علاءالدين محمد خوارزمشاه و مکدر ساختن آيينۀ خاطر شاه، توسط امام فخرالدين محمد بن عمر رازی، نسبت به وی ودرنتيجۀ دسته بندی علما به معقول ومنقول، بهاء ولد می رنجد وتصمیم به مهاجرت از شهر بلخ می گیرد .

سلطان العلما در نيشاپور به ديدار شيخ فريد الدين عطار ميرسد، دراين هنگام مولانا پنج ساله بود (دکترمحمد رضا شفيعی کدگنی درپيشگفتارگزيدۀ غزليات شمس سن مولانا را 13 ويا 14 ذکر کرده است. همينگونه درپيشگفتارکليات شمس تبريزی آمده است که« به حسب روايت حمد الله مستوفی و فحوای ولد نامه در تاريخ هجرت بهاء ولد يعنی حدود سنۀ 618 آنگاه، که مولوی چهاردهمين مرحلۀ زندگانی را پيموده بود ترديد باقی نمی ماند وتوجه مولانا به اسرار نامه و اقتباس چند حکايت ازحکايات آن کتاب درضمن مثنوی اين ادعا را تأييد تواند کرد.) وشيخ عطار از روی شفقت اسرار نامه را به او بخشش داد. پدر مولانا بعزم رفتن به بيت الله شريف ، از نيشاپور رهسپار بغداد شد واز آنجا به حجاز رفت وپس از ادای مراسم حج دوباره به شام آمد وبعدآ در ارزنجان ( ارمنستان ترکيه) رحل اقامت گزيد ومدت جهار سال مورد توجه فخرالدين بهرام شاه پادشاه ارزنجان وپسرش علاءالدين داود شاه قرار گرفت.

مولانا درسن 18 سالگی بدستور پدر، درشهر لارنده، گوهرخاتون دختر خواجه لالای سمرقندی را به همسری پذيرفت، که حاصل اين ازدواج سه پسر و يک دختر( بهاءالدين محمد معروف به سلطان ولد، علاءالدين محمد، مظفرالدين اميرعالم، ملکه خاتون) بود.

بهاءالدين ولد پس از چهارسال بود و باش درشهر ملاطيه وهفت سال اقامت در شهر لارنده، بنا بردعوت وخواهش علاءالدين کيقباد دوازدهمين پادشاه سلسلۀ سلجوقيان روم ، به شهرقونيه آمد. بعد از اندکی بيشتر از دوسال سکونت درآنجا، مرگ سراغش را گرفت ودرسال( 628 هه ق ) بدرود حيات گفت.

دراين وقت مولوی درحاليکه 24 سال عمرداشت، براساس تقاضای پادشاه سلجوقی وخواست پيران ومريدان و وصيت پدربه مقصد اشاعۀ تعاليم دينی و عرفانی، برمسند تدريس و وعظ نشست. يکسال سپری شده بود، که سيد برهان الدين محقق ترمذی از زمرۀ شاگردان سابق سلطان العلماء به سال (629 ) به آسيای صغير آمده ودرشهرقونيه بساط ارشاد وتعليم دادن را هموارساخت و از جمله مولانا را آموزش داد ومدت (9) سال باهمدگر درتماس بودند.

مولانا به هدف تکميل معلومات وکسب بيشترعلم و کمال، دوسال پس از درگذشت پدر، شهرقوني را به عزم رفتن به شام ترک گفت ومدت سه سال درشهر حلب وچهارسال ديگردردمشق باقی ماند. درحلب درمدرسۀ حلاويه ازحوزۀ درسی مدرس چيره دست کمال الدين ابوالقا سم عمربن احمد معروف به بن العد يم ، فيض فراوان نصيب گرديد.

مولوی بعد ازهفت سال دوری، دوباره به شهرقونيه برگشت وطبق وصيت سيد برهان الدين برياضت پرداخت. ازقضای روزگارمحقق ترمذی درسال ( 638 هه ق) وفات يافت و مسئوليت ارشاد وتدريس دردارالملکۀ قونيه بدوش مولانا گذاشته شد و مدت پنج سال(638-642هه ق ) درمدرسۀ علوم اسلامی تدريس کرد ومجلس وعظ وتذکيربرگزارنمود، که به قول دولت شاه سمرقندی، چهارصد نفرطالب العلم از محضرش فيض ميبردند. دراين ايام مولوی علاوه برتدريس قيل و قال مدرسه ، فتوای شرعی نيز می نوشت.

 

ادامه دارد ......

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : سه شنبه 26 بهمن 1395
نظرات


" دغدغه_واپسین " یا " زندگی_در_بینهایت " از ويژگيهاى فرد ديندار است...

پُل تیلیش ( paul tillich ) که در الهیات پروتستانت ، مرد بسیار موثری است . این سخن از او مشهور است :


Ultimate concern of human beings
یعنی " واپسین دغدغه آدمیان " .

... امروز ممکن است دغدغه من این باشد که نهار چه بخورم . فردا " تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا " . پس فردا زمستان چه بپوشم . برای فلان میهمانی چکار کنم . برای مالیاتم چکار کنم . ... اینها همه دغدغه های آدمی اند . اما واپسین دغدغه های او نیستند . آخرین آنها نیستند . قدری فراتر می رویم . من دغدغه سلامت خود را دارم . ... فراتر می رویم . ممکن است من دغدغه مرگ خود را داشته باشم . آیا آمادگی دارم یا ندارم ؟ ... می توانم از این هم فراتر بروم . به سعادت خود بیاندیشم . که ممکن است حتی وراء مرگ هم برود . بیاندیشم آیا پس از مردن ، سعادتی دارم یا ندارم ؟ آیا معنایی دارد ؟ آیا حیاتی هم پس از مرگ هست یا نیست ؟ سعادتی و شقاوتی در آنجا تعریف می شود یا نمی شود ؟ ...

دین ، " واپسین دغدغه " های آدمی را تشکیل می دهد . بنابر این دین را با مفاهیم اخلاقی ِ ساده تعریف کردن و با احکام فقهی ِ ساده تعریف کردن ، از نظر ایشان تعریف درستی نیست . این ها می تواند جزو دین باشد اما آدم دیندار کسی نیست که دغدغه او اینها باشد . آدم دیندار کسی است که تا تَهِ کار را فکر کند . و به آخرین چیزهایی که ممکن است با حیات و سعادت او ارتباط داشته باشد بیاندیشد .

باری این ultimate concern ( واپسین و آخرین دغدغه ) های آدمی ... اگر کسی داشته باشد دیندار است . اگر نداشته باشد و همینطور دغدغه اش روزمرّگی باشد ، حقیقتش این آدم ، دینی ندارد .
روزمرّگی یعنی چه بخوریم ، امروز چکار کنیم ، امروز که تمام شد فردا و پس فردا چه کنیم ، برای دو ماه بعد خود برنامه مسافرتی بریزیم ... چنین آدمی ولو ظاهرا هم دیندار باشد و بگوید که دیندار است ... اما از دیدگاه یک فیلسوف این ، حالت و خصلت ِ یک آدم دیندار نیست . آدم ِ روز مره است . این دینداری نمی شود .
دینداری وقتی است که شما روزمرّگی نداشته باشید . اینکه امروز را به فردا برسانم . فردا را هم به پس فردا و بعد هم مرگی بیاید و سقَط شوم ! خداحافظ ! این زندگی ِ غیر دینی است اگر " دغدغه نهایی و واپسین " در وجود آدمی نباشد .

من می خواهم به فرمایش این بزرگوار چیزی را اضافه کنم یا شاید هم تعبیر دیگری از سخن آقای پل تیلیش است . آن اینکه آدم دیندار در " بی نهایت " زندگی می کند . با " بی نهایت " وصلت می کند . امور موقت ، امور مقطعی ، امور محدود او را اشباع نمی کند . می توان گفت این یک تعبیر دیگری است از سخن آقای تیلیش .

آدمی که ( ولو دیندار هم باشد ) به یک تحسینی که امروز از او می کنند ، به یک مقدار پول و یک مقدار سواد و علمی که امروز پیدا می کند ، دو تا دعوتی که این و آن از او می کنند ... فربه می شود ، این آدم ِ دینداری نیست . برای اینکه او به بی نهایت وصل نیست . ظرفیت ِ او با یک امر محدود و مختصر و محقری پُر می شود . من خیلی ها را دیده ام که برای یک کف زدن در یک جلسه خودشان را می کُشند . ... و تا شش روز اینها شارژند ! عیبی هم ندارد و ممکن است روانشناسها این توصیه ها را به شما بکنند . اما اینها زندگی ِ دینی نیست . اینها زیستن در جهان ِ بی نهایت نیست . اینها زیستن در همین امروز و اینجاست . ...
شما وقتی که دربند اینجا و اکنون هستید و با بی نهایت اتصال پیدا نکرده اید نمی شود گفت شما در یک جهان ِ دینی زندگی می کنید . یکی از حرف های خیلی خوب دکارت این است که می گوید من می خواهم بی نهایت را پیدا کنم تا خودم را به او تسلیم کنم .

آدمیان را سه گونه می توانید طبقه بندی کنید :
١. آدمی که اصلا از بی نهایت خبر ندارد . مشغولیت و مشغله ذهنی ( در این باب ) ندارد .
٢. کسانی که بی نهایت را ذهنا می شناسند . اینها فیلسوفانند . که فکری و ذهنی با آن تماس دارند و درباره آن بحث می کنند .
٣. آدمهایی که در بی نهایت زندگی می کنند .
اگر من و شما درک کنیم که در ازلیت هستیم ، در ابدیت هستیم ، در بی کرانگی زندگی می کنیم و این حجاب های زمان و مکان ، ما را محاصره نکرده باشند ، در واقع ما وارد یک حیات دیگری می شویم . همان که مولانا می گفت :
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
بگذرد از حد جهان ، بی حد و اندازه شود
... تسلیم این بی نهایت شدن و در دل این بی نهایت زیستن و نشستن و از ثروت ها و شهرت ها و قدرت ها و از همه آنچه رنگ اینجایی و اکنونی دارد ( ولو به ظاهر طولانی و ماندگار باشد ) فراتر رفتن و این کف ها را دیدن و آب زیر آن را جستجو کردن ، این همان " واپسین دغدغه " آدمی است . از اینجاست که می شود گفت دینی بودن ِ آدمی آغاز می شود .

این را هم عرض می کنم که چنین تجربه ای از آن ِ همگان نیست . از آن ِ نوادری است كه این تجربه را با دیگران در میان میگذارند . مانند کسی است که چراغی را می افروزد و به میان جمع می آورد تا دیگران را هم روشن کند . با دیگران هم درمیان میگذارند تا حیات آنها هم دینی بشود . با بی نهایت آشنا شوند . به بی نهایت گره بخورند . و بعد هم هر کسی راهی را انتخاب خواهد کرد . و از این بی نهایت حظی و بهره ای خواهد برد ...

برگرفته از : سلوک دیندارانه در جهان مدرن 

دکتر سروش

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : سه شنبه 21 دی 1395
نظرات

 

سخنرانی فلسفه_برای زندگی ،مصطفی ملکیان،روز جهانی فلسفه

دیدگاه ها و اقوال در عوامل به وجود آمدن تجربه دینی در بنیانگذاران ادیان و مذاهب و پیروانشان

سوال این است که چه چیزی با عث شده تا موسی یا بودا صاحب تجربه ی دینی شوند. این علل و عوامل، انواعی دارند که برخی تاریخی، جامعه شناختی و برخی روانشناختی.
ما در بحث خود به علل و عوامل روانی می پردازیم که در انسان یک مکانیزمی را راه می اندازد که حاصل این مکانیزم و فراورده اش، تجربه ی دینی است.

عوامل غیر ارادی

1-عوامل ژنتیکی
یک دسته از این علل، ژنتیکی هستند، یعنی تحقیقاتی انجام شده اند که نشان می دهند امور ژنتیکی در به وجود آمدن تجربه ی دینی موثر اند. اگر روانشناسی فیزیولوژیک را یک شاخه از روانشناسی بدانیم و یا اگر روانشناسی فیزیولوژیک را یک مکتب در روانشناسی بدانیم، تفاوتی ایجاد نمی شود، چرا که هردو به عامل ژنتیک می پردازند.
روانشناسی ژنتیک به عنوان شاخه ای از روانشناسی می گوید که پدیده های روانی و ذهنی علل فراوان دارند، که یکدسته از این

علل زنتیک هستند، و روانشناس ژنتیک به عنوان یک شاخه از روانشناسی به علل ژنتیک پدیده های ذهنی و روانی می پردازد.
و روانشناسی ژنتیک، به عنوان یک مکتب، می گوید همه ی پدیده های روانی و ذهنی، منشا فیزیولوژیک دارند و عللی خارج از جسم ندارند.

2-ختلالات مغزی و صرع
برخی می گویند کسانی که تجربه ی دینی دارند، اختلالات مغزی دارند که یکی از این نمونه های اختلالات مغزی، صرع است. برخی می گویند که عقب ماندگی ذهنی، باعث تجربه ی دینی می شود که خود این عقب ماندگی ذهنی انواع مختلفی دارد.

3-دارای مغزهای دوحفره ای بودن
برخی می گویند که این افراد، نه عقب ماندگی ذهنی دارند و نه صرع، بلکه این افراد ذهن های دوجایگاهی دارند، ذهن های دوحفره ای دارند.
جولیان جینز،-که کتاب بسیار پر جنجالی از او منتشر شده و به زبان فارسی نیز ترجمه شده است- معتقد است که این افراد ذهن های دوجایگاهی دارند و ما دارای ذهن های تک جایگاهی هستیم. که در این باب هم سخن هایی گفته شده است.

4-عوامل محیطی
عوامل محیطی ، مخصوصا عوامل محیطی مربوط به سه سال اول و یا شش سال اول. در واقع، این افراد تعلیم و تربیت و محیطی داشته اند که باعث شده تجربه ی دینی داشته باشند.

 5-سنخ های روانی
سنخ روانشناسی دارای تعابیر مختلفی است. گاهی تعبیر به همین سنخ روانشناسی می شود، گاهی تعبیر مزاج های شخصیتی به کار می رود و گاهی باز تعبیر بنیه ی روانی استفاده میشود. روانشناسان می گویند که تمام کسانی که تجربه ی دینی دارند، دارای سنخ یا مزاج یا بنیه روانی خاصی می باشند.

عوامل ارادی

1-ریاضت
این عوامل ارادی، کاندیدهای بزرگی دارند. یکی از این کاندیدها، ریاضت است. یعنی ریاضت شرط تجربه ی دینی است. حال عده ای ریاضت را شرط کافی هم دانسته اند، اما عده ای، آن را شرط لازم اما ناکافی می دانند.
این ریاضت ها، خود به چهار دسته تقسیم پذیرند که عبارتند از:
1. نظاره گری یا contemplation
2. تمرکز یا concentration
3. تامل یا reflection
4.مراقبه یا meditation

2-استعمال مواد روان گردان
برخی می گویند آنچه که تجربه ی دینی را ایجاد می کند عمل ارادی است، اما نه از مقوله ی تجربه، بلکه از مقوله ی استعمال مواد روان گردان است. خواه روان گردان هایی که در آن دوران مستعمل بوده مثل حشیش و خواه روان گردان هایی که آن دوران مستعمل نبوده و یا اگر بوده به نام علمی شناخته نمی شده است. و این مواد روان گردان شامل مواد مخدر و مواد به غایت روان گردان است. ولی معمولا گفته شده که این مواد در تجربه های دینی موثر اند. نظیر این سخن در روانشناسی عرفان نیز وجود دارد.

3-تحریک بیش از حد برخی از وجود
برخی هم گفته اند که اگر کسی بخشی از وجود خود را بیش از حد تحریک کرد، تجربه ی دینی برای او پدید می آید.
همه ی ما انسان ها هم موفقیت دوست هستیم در بیرون و هم رضایت دوست هستیم در درون. اگر کسی حساسیت های موفقیت دوست خود کاهش داد و حساسیت های رضایت دوست خود را افزایش داد کم کم به یک سیر درونی کشیده می شود که حاصل این سیر درونی، تجربه ی دینی است. البته معمولا موفقیت بیرونی صد در صد و رضایت درونی صد در صد کم مصداق است.

نشست روانشناسی دین ،5 مهر 94

برچسب‌ها: فلسفه , زندگی , ملکیان ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : دو شنبه 15 آذر 1395
نظرات

 14-جدي‌ نگرفتن‌ زندگي‌

 

سقراط‌ از ما مي‌خواست‌ كه‌ در عين‌ شوخ‌طبعي‌ زندگي‌ را جدي‌ بگيريم‌ كساني‌ زندگي‌ را جدي‌ مي‌گيرند كه‌ دو نكته‌ را باور كنند.

1-باور به‌ مستثني‌ نبودن‌ از قوانين‌ حاكم‌ بر جهان‌.

دليل‌ هر جدي‌ نگرفتن‌ مستثني‌ ندانستن‌ خود از قوانين‌ هستي‌ است‌.

2-نسبت‌سنجي‌ در امور

روانشناسان‌ اصطلاحي‌ دارند با اين‌ مضمون‌ كه‌ انسان‌ بايد بتواند وزن‌ امور را نسبت‌ به‌ هم‌ بسنجد. انسان‌هايي‌ كه‌ زندگي‌ را جدي‌ نمي‌گيرند چيزهاي‌ مهمتر را براي‌ چيزهاي‌ مهم‌ رها مي‌كنند. فراوانند انسان‌هايي‌ كه‌ در طول‌ زندگي‌ خطاي‌ تاكتيكي‌ نمي‌كنند اما خطاي‌ استراتژيك‌ عظيم‌ دارند يعني‌ كل‌ زندگي‌ را مي‌بازند اما در ريزه‌كاري‌ها وسواس‌ دارند.

 

15-ديدگاه‌ مبتذل‌ نسبت‌ به‌ كار

 

ديدگاه‌ كمتر مردمي‌ نسبت‌ به‌ كار تا حد ديدگاه‌ ما نسبت‌ به‌ كار مبتذل‌ است‌. ما كار را فقط‌ براي‌ درآمد مي‌خواهيم‌ و بنابراين‌ اگر درآمد را بتوانيم‌ از راه‌ بيكاري‌ هم‌ به‌ دست‌ آوريم‌ از كار استقبال‌ نمي‌كنيم‌. در واقع‌ ما كار را اجتناب‌ناپذير مي‌دانيم‌ در حالي‌ كه‌ بايد ديدگاه‌ مولوي‌ را درباره‌ كار داشته‌ باشيم‌ كه‌ معتقد بود كار جوهر انسان‌ است‌.

 

 

16- قائل‌ نبودن‌ به‌ رياضت‌

 

رياضت‌ در اين‌ جا نه‌ به‌ معناي‌ آنچه‌ كه‌ مرتاضان‌ انجام‌ مي‌دهند رياضت‌ به‌ معناي‌ اينكه‌ در زندگي‌ همه‌ چيز را نمي‌توان داشت،‌ بايد دانست‌ که بايد چيزهايي‌ را فدا كرد تا چيزهاي‌ باارزش‌تري‌ را به‌ دست‌آورد. قدماي‌ ما مي‌گفتند دنيا دار تزاحم‌ است‌ يعني‌ همه‌ محاسن‌ در يك‌جا قابل‌ جمع‌ نيست‌ به‌ تعبير نيما يوشيج‌ تا چيزها ندهي‌ چيزكي‌ به‌ تو نخواهند داد. در زبان‌هاي‌ اروپايي‌ قداست‌ از ماده‌ فداكاري‌ است‌. عارفان‌ مسيحي‌ مي‌گفتند اينكه‌ فداكاري(Sacrifice)‌ و قداست (Sacried)‌ از يك‌ ماده‌اند به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ قداست‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد مگر به‌ قيمت‌ از دست‌ دادن‌ چيزهاي‌ فراوان‌. 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود