«عرفان» در لغت به معناى شناخت و شناسایى است و در اصطلاح روش و طریقه ویژه اى است که براى شناسایى و دستیابى به حقایق هستى و پیوند ارتباط انسان با حقیقت، بر شهود، اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت تکیه مىکند و نیل به این مرتبه را نه از طریق استدلال و برهان و فکر؛ بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علاقه از دنیا و تعلق به امور دنیوى و توجّه تام به امور روحانى و معنوى و در رأس همه به مبدأ و حقیقت هستى، مىداند. به بیان دیگر، تکیه گاه عرفان «علم حضورى» است؛ از این رو از دانش شهودى، مدد مىجوید و بر آن اعتماد و به آن استناد مىکند.  اگر گاهى پس از اثبات شهودى و احراز حضورىِ مطلب، از برهان عقلى یا دلیل نقلىِ معتبر سخن به میان مىآورد فقط براى تأیید و تقویت و ایجاد انس است و نه براى اثبات اصل مطلب. هدف غایى عرفان حقیقی، وصول به مرتبه «توانایى نفس به معرفت حق» است و این معرفت برآمده از «عمل» است، نه برگرفته از درس و بحث و مبتنى بر «مجاهده و ریاضت» است، نه نتیجه استدلال و چون و چرا کردن! چنین عرفانى، مورد تأیید اسلام و آموزه هاى قرآنى و روایى آن است؛ این طریقى است که ابراهیم خلیل آن را طى نمود: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»( انعام/۷۵). درک ابراهیم جنبه مفهومى نداشت؛ بلکه شهودى بود و این شهود غیر از شهادتى است که آدمى در عالم ماده، نسبت به اجسام دارد. چنین معرفت و علمى، خواسته امامان معصوم علیهم السلام نیز بود؛ چنان که در دعاهاى معروف و مشهور به این عبارت ها بر مىخوریم: «وانر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک»؛«و ارزقنى النظر الى وجهک الکریم»؛ «لاتحرمنى النظر الى وجهک»( مناجات شعبانیه) و…
به نظر میرسد که نشانههای آزمندی را بیش از هر عضوی در «چشم» شخصِ آزمند میتوان دید. شخصِ حریص، به تعبیرِ مولانا «گداچشم» است؛ یعنی چشمهای او، پیوسته از مطلوبی به مطلوبی دیگر میغلطد و هیچگاه آرام و قرار نمییابد. انسانِ حریص گویی با چشمانش همه چیز را میخورد و هرگز از بلعیدن و فروخوردنِ جهان بازنمیایستد. چنین کسی ممکن است ثروتمندترین انسان دنیا باشد، اما چشمهایش گرسنه است:
هركه دور از دعوتِ رحمان بُوَد او «گداچشم» است، اگر سلطان بُوَد (همان، دفتر دوم، بيت 588)
به نظرِ مولانا سه چیز میتواند این گداچشمیِ انسان را از بین ببرد و او را سیر و راضی کند:
1) قناعت: قناعت یعنی به «داراییِ ضروری و لازم» راضی بودن و شعلۀ افزونخواهی و زیادهطلبی را در خود پایین کشیدن. باید به این نکتۀ مهم توجه داشت که ما انسانها برای خوشبختی به داراییِ کمی نیاز داریم، ولی با کمال دریغ، همۀ عمر و زندگی خود را صرفِ جمع کردنِ وسایل زندگی میکنیم؛ وسایلی که غالباً باری زائد بر گردۀ ما هستند و معمولاً از آنها طرفی نمیبندیم. شخصِ قانع به آنچه که دارد، خشنود است و بیهوده سر در پیِ تکلف و تجمل نمیگذارد؛ به این ترتیب میتوان گفت که قناعت کوزۀ چشمِ آدمی را سیر و پُر میکند:
کوزۀ چشمِ حریصان پُر نشد تا صدف قانع نشد، پر دُر نشد (مثنوی، د 1/ 21)
2) ایمان به خداوند: به نظرِ مولانا ايمان غذايی بسيار سيركننده است و كسی كه از اين نعمت بزرگ بهرهمند باشد، با اندك غذايي سير ميشود و همواره بانشاط و نيرومند است. به دیگر سخن، ایمان، نه تنها غذای روح است، بلکه معدۀ انسان را نیز آرام ميسازد و چشم او را سير ميكند. مولوی در مثنوی، داستانِ مردِ کافرِ بسیار فربهی را برای ما بازمیگوید که بسیار شکمباره و سیریناپذیر بود. این مرد پس از ایمان آوردن به خدا، با اندک غذایی سیر شد. مولانا، در این داستان زیبا، ضمن اشاره به سخن پیامبر که فرمودند: «کافر با هفت معده غذا میخورد و مؤمن با نیم معده»، میگوید:
ذاتِ ايمان نعمت و لوتى است هول اى قناعت كرده از ايمان به قول (همان، د 5/ 287)
مولانا در جاهای دیگر از «نور» به عنوان غذای اصلیِ انسان یاد میکند و خود را «نورخوار» میداند، نه «گوشتخوار». به نظرِ او «نور» بیش از «کله پاچه» به انسان نیرو و نشاط میدهد:
من سر نخورم که سر گران است پاچه نخورم که استخوان است بریان نخورم که هم زیان است من نور خورم که قوتِ جان است (کلیات شمس، چاپ استاد فروزانفر، غزل 372)
3) عشق: یکی از مهمترین ویژگیهای عشقِ راستین این است که چشم انسان را سیر میکند. اگر کسی به معشوق خود رسیده است و همچنان چشمانش گرسنه و گدا هستند، باید مطمئن باشد که یا عشقِ او ناقص است، یا معشوقِ او ناتمام. عشقِ راستین چشمانِ عاشق را «بلندهمت» میکند و همۀ جاذبههای دنیا را در نظر او سرد و بیفروغ میسازد:
چون تو را ديدم، خود، اى روحُ الْبِلاد مِهْرِ اين خورشيد از چشمم فتاد گشت عالىهمّت از تو چشمِ من جز به خوارى ننْگرد اندر چمن (مثنوی، د 6/ 1087-1086)
مولانا در غزلِ معروفِ «مُرده بدم، زنده شدم» به ما میگوید که بر اثرِ «دولتِ عشق» چشمانش سیر شدهاند:
دیدۀ سیر است مرا، جان دلیر است مرا زَهرۀ شیر است مرا، زُهرۀ تابنده شدم (کلّیّات شمس، غزل 1393)
و سرانجام اینکه اگر چشمانِ کسی با قناعت، یا ایمان، یا عشق سیر نشوند، به نظرِ سعدی شیرینسخن «خاکِ گور» لاجرم آنها را پُر خواهد کرد:
آن شنیدستی که در اقصای گور بارسالاری بیفتاد از ستور گفت: چشمِ تنگِ دنیادوست را یا قناعت پُر کند، یا خاک گور (کلیات سعدی، چاپ استاد مظاهر مصفا، ص 71)
عموم دینداران کمتر می توانند از ایمان خود فاصله بگیرند و از بیرون یا از بالا در آن نظر کنند.
گویی شرط دینداری آن است که آدمی در دیانت خویش نقادانه نظر نکند،و آنچه را که دارد بی چون و چرا و بدونِ پرسش و کنکاش مجدد و مکرر حفظ کند.
اما شخص دیندار باید آنچنان هاضمه قوی و ظرفیت فراخی داشته باشد که هراز چندگاه به آنچه می کند و می اندیشد و اعتقاد می ورزد دوباره بنگرد و آنها را از غربال دانش ها و تاملات جدید بگذراند و پا به پای تکامل معنوی و فکری تکامل ایمانی نیز بیابد و هر روز از خود بپرسد که آنچه در آن غوطه ور است چیست و چرا به آن روی آورده است.
انسان مختار و مکلف و عاقل،اگر عاقلانه و مختارانه به امری روی آورد لاجرم اقبالش مبتنی بر دلیلی خواهد بود. ایمان آوردن نمی تواند و نمی باید امری تقلیدی باشد امّا همه می دانیم که ممکن است دلایلی را که پیشتر بر پذیرش و انجام کاری داشته ایم چه بسا امروز در نظرمان چهره و جلوه دیگری داشته باشند.
آدمی حاضر است در طول زندگی خویش بارها جامه ها،دوستان،خانه و روابط خویش با دیگران را دگرگون کند،امّا دیر آماده و متفطّن می گردد که باید ایمان خود را نیز نو کند،یعنی باید از نو در آنچه که داشته و بدان اعتقاد می ورزیده نظر کرده و پا به پای بالا آمدنِ سایر شئون و سطوح هستیِ خویشِ،ایمان خود را نیز ارتقاء بخشیده و از منظر رفیع تری در آن نظر کند.
این امر به نوعی جراحی نامهربانانه نسبت به دین می ماند،و لذا برخی از این کار حذر می نمایند و گمان می کنند که اینگونه نگریستن ها با قوّت ایمان منافات دارد. امّا در حقیقت چنین نیست. تجدید نظر در آنچه که آدمی داردو عزیز می شمارد در واقع تجدید نظری است برای صیقلی کردن غبارزدایی تجدید نظری است برای بهتر دیدن بهتر شناختن و بیشتر دوست داشتن.
لذا ما باید هر روز خود را در معرض پرسش های نو قرار دهیم،و از خود بپرسیم که چرا اکنون اینگونه هستیم و چرا بدینجا رسیده ایم و به راه دیگر نمی روییم یا نرفته ایم.
در این جهان پرسش ها به اعتباری بر دو دسته اند: پرسش های کهنه شونده و پرسش های کهنگی ناپذیر.
عرصه فلسفه و عرصه دین،عرصه هایی هستند که پرسش های آنها هرگز کهنگی نمی پذیرند. در واقع اینگونه پرسش ها لازمه " این چنین بودن آدمی " هستند و هیچگونه خاستگاه دیگری ندارند. یعنی ناشی از القاء و تلقین و وسوسه و توطئه نمی باشند. تا آدمی،آدمی است این پرسش ها نیز با وجودِ وی همراهند. چرا که از لوازم و خصوصیات وجود آدمی محسوب می شوند.
بنابراین اگر برای کسی اینگونه پرسش ها نو نشود و همواره تازه و پر طراوت نباشد،باید در شکوفایی شخصیت انسانی خود تردید نماید.
این امور یکبار و برای همیشه پاسخ نمى یابند،بلکه آدمی می تواند از ارتفاعات و مناظر مختلف در آنها بنگرد و نکته های تازه بیاموزد...
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.