1️⃣بهرورزی یا خوشی؟ من در مقالهای گفتهام که از این نظر تفسیر سعادت به بهروزی را باید از تفسیر سعادت به خوشی تمیز داد. اگر سعادت را به مثابه خوشی گرفتیم معنایش این است که شما هرچه میخواهید در زندگیتان حاضر و هرچه نمیخواهید از زندگیتان غائب باشد. اگر کسی این ویژگی را پسندید و شرایط هم برایش محقق شد، این انسان خوشی است. اما در تفسیر دومی که از سعادت و کامروایی وجود دارد، سعادت به معنای بهروزی است و نه خوشی. معنای بهروزی این است که تو {انسان} در مسیر آن چند ویژگی که خط تو را از دیگر حیوانات جدا کرده است، تا آخر بروید. ممکن است یکی بگوید که آن ویژگی خودشکوفایی است. بنابراین در تفسیر دوم انسانی کامروا است که در خودشکوفایی تا حد کمال برود. ممکن است کسی دیگر اخلاق ورزی را ویژگی خاص انسانها بداند و یا کسی دیگر عشقورزی، جمال جویی و ... بداند. من خودم به چهار ویژگی مختص انسان قائل هستم که همانطور که جاهای دیگر هم گفتهام این چهار ویژگی عبارت است از: 1-حقیقت طلبی؛ که ما را به سوی انواع معرفتها میبرد 2- خیرخواهی، که ما را به سمت اخلاقی بودن میبرد 3-جمالجویی؛ که ما را به سوی هنر میبرد 4-عشق و دوستی؛ که ما را به سمت روابط انسانی عاشقانه و دوستانه پیش میبرد. در این معنا اگر مثلا تو در این ویژگیها از من جلو زدی، از من سعادتمندتر (بهروزانهتر) هستی. اگر کسی به دنبال خوشی باشد و بگوید که من میخواهم یک حیوان خوش باشم، هیچ سخنی با او نداریم. اما اگر میخواهد انسان باشد، باید از او پرسید که تو را چه چیزی انسان کرده است؟ آن وقت برای سعادتمند شدن باید در مسیرهایی که فکر میکنی انسانیتت به آنها بستگی دارد به آخر برسید. (البته منظور از به آخر رسیدن این است که تا توان داری در این مسیر جلو روید). از این نظر من همیشه گفتهام که نمیتوان به کسی گفت که تو دست از خوشی بردارد و به سمت بهروزی بیا، یا دست از بهروزی بردار و به طرف خوشی بیا. ممکن است کسی بگوید که من اصلا مختصه خاص انسان قائل نیستم و یا اگر هم قائلم نمیخواهم در جهت آن رشد کنم. آن که من میگفتم تقریر حقیقت مقدم است بر تقلیل مرارت برای این سنخ دومی است که گفتم. در اینصورت اگر حقیقتی تقریر شد و رنج ما را افزایش داد، چون حقیقت طلبی یکی از مولفههای خاص انسان است، پس در آن جهت ما جلو رفتهایم. بنابراین هنگامی که تقریر حقیقت را بر تقلیل مرارت ترجیح دادیم، گویی بهروزی را بر خوشی ترجیح دادهایم، پیشروی در مختصات انسانی را بر یک حیوان راضی بودن ترجیح دادهایم.
درباره طبیعت انسانی چهار نظریه وجود دارد:
1- برخی از متفکران، طبیعت انسان را خوب می دانند و معتقدند که انسان موجودی شایسته است. این نظریه را به دو نظریه فرعی می توان تقسیم کرد:
الف- برخی معتقدند که انسان تکامل یافته ترین موجودات عالم طبیعت است. یعنی انسان اشرف موجودات است. بر این نظریه دو انتقاد وارد است: اولا ما هنوز طبیعت را به طور کامل نشناخته ایم تا بدانیم چه موجوداتی وجود دارند و در میان ان موجودات، ایا انسان برتر است یا نه؟ ثانیا نباید پیچیدگی ابعاد انسان و تنوع استعدادهای او را با اشرف موجودات بودن او اشتباه کنیم.
ب- عده ای معتقدند که انسان موجودی شایسته و با عظمت است، ولی نمی توان او را تکامل یافته ترین موجودات یا اشرف موجودات دانست، زیرا به استثنای اقلیتی از انسان ها، سایر افراد در خودخواهی و لذت پرستی غوطه ور بوده اند.
2- برخی از متفکران معتقدند که طبیعت انسانی بد است. از نظر ان ها انسان موجودی خودخواه است و در اشباع خودخواهی هایش از پایمال کردن حقوق دیگران ابایی ندارد. ما در تاریخ با چهره نرون روبه رو هستیم که می گفت: "ای کاش همه انسان ها یک گردن داشتند و من ان را یکباره قطع می کردم". یا با آناستاس مواجه هستیم که برای استنشاق هوا مالیات وضع کرده بود. با مطالعه تاریخ بشری نمی توان این نظریه را پذیرفت، زیرا در کنار خودپرستان حیوان صفت، انسان های ارزشمند و با عظمت نیز وجود داشته اند.
3- عده ای نیز معتقدند که ما اصول بنیادین طبیعت بشری را نمی شناسیم، اما این قدر می دانیم که انسان ها در طول تاریخ خودخواهی ها و لذت پرستی های بسیار از خود نشان داده اند. انسان های بسیاری خود را هدف و دیگران را وسیله تلقی کرده اند. این نظریه با دو اشکال روبه روست: اولا، نمی توان ادعا کرد که از اصول بنیادین طبیعت هیچ چیز نمی دانیم. ما ابعادی از وجود بشر را شناخته ایم. ما برخی از ابعاد فیزیولوژیکی، روانی و اجتماعی انسان را شناسایی کرده ایم و نمی توان تلاش های اندیشمندان انسان شناس را نادیده گرفت. ثانیا، اگر در طول تاریخ انسان هایی بر مبنای خودخواهی و لذت پرستی و سودجویی حرکت کرده اند، عده ای هم با انگیزه های عالی انسانی زیسته اند.
4- از یک نظر، انسان دارای استعدادهای بسیار متنوعی است که فقط برخی از آن ها را از خود بروز داده است. به فعلیت رسیدن استعدادهای انسانی را در دو بعد می توان مشاهده کرد:
الف- به فعلیت رسیدن استعدادهای انسانی که مستند به عوامل جبری زندگی هستند.
ب- توجه و اشتیاق جدی انسان ها به تعالی و کمال خود. گروهی از انسان ها در به فعلیت رساندن استعدادهای خود، گام های موثر برداشته اند. تعالی طلبان همواره اصول و ارزش های انسانی را از خطر سقوط حتمی نجات داده اند. طبق این نظریه، انسان هم دارای عظمت ها و ارزش های فوق العاده است و هم دارای پلیدی ها و تبهکاری ها.
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.