س: موجودیت انسان و چیستی و کیستی انسان در نظر ملاصدرا؟
استاد: من کیستم اگر انسان به تعریف خودش قانع شود باعث سکون و رکود او میشود.
انسان از دیدگاه ملاصدرا: این پرسش از زمان ارسطو مطرح بوده اما پراکندگی پرسشها در گفتار بزرگان که در گفتار و بیان ملاصدرا به سامان میرسد. خواجه نصیر الدین طوسی با همه عظمتش در رابطه نفس و بدن با شمس الدین خسرو رازی پرسش میکند اما پاسخ ندیدم. بنیادیترین مسأله را مطرح کردهاید به ظاهر مسأله عادی به نظر میرسد اما هیچ مسألهای اساسیتر و بنیادیتر از این مسأله نیست که انسان کیست و به تعبیر دقیقتر اینکه من کیستم؟ شاید کسی بپرسد ماهیت انسان چیست حقیقت انسان چیست؟ اما کسی بپرسد من کیستم؟ من هم به عنوان یک انسان باز میگردد به اینکه انسان چیست. اما انسان چیست کلی است و باز میگردد به تعریفهایی که از انسانها کردهاند. اما من کیستم خیلی دقیقتر از این است که انسان کیست زیرا انسان به عنوان یک موجود کلی یک نوع از انواع موجود است. تعریف ما شده بر این: حیوان اقتصادی حیوان .......... حیوان ناطق، حیوان اندیشنده، حیوان مولد، حیوان ارزشگذار، یعنی موجودی که ارزش میفهمد انسانی که اصل توحید است انسانی که ناطق است یعنی درک کلیات دارد اما من کیستم؟ دقیقتر است درست است که من فردی از انسان است اما پیدا کردن من خیلی مهم است؟ و این پرسش بینادی است و اصل فلسفه به نظر من همین است و اصل ادیان اصلاً همین است و اصل هستی شناسی همین است چون هستی از مظهر انسان ظاهر میشود اگر انسان نبود هستی شناسی مطرح نمیشد، خوب گفته. هستی منهای انسان یک مفهوم است هستی مفهمومی است. اما اگر هستی بخواهد درست شناخته شود هستی از مظهر و منظر انسان ظهور هستی در انسان معنی پیدا میکند اگر انسان نبود هیچ موجودی طرح مسأله هستی نمیکنه و نمیتونه بکنه زیرا هستی در هیچ موجودی به تمام ظاهر نمیشود ظهور هستی در انسان است اصلاً ادیان هم تعریفش و تألیفش همین است. اصلاً مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عرَفَ رَبَّه، یا حدیث است یا عکس نقیضش آیات قرآن است نسوا الله ما انفاس اَنفُسَهم: یعنی خودشان را فراموش کردهاند و پس خدا آنها را فراموش کرد و عکس نقیضش در منطق صادق است.
س: عدهای میگویند این حدیث در سندش درستی ندارد. خواهد خدا خود را از تو تو خودت از او / گر عاقل و دانایی حل این معما کنی.
استاد: در شناختن انسان و من خودشناسی از آغاز و دغدغه انسان شد به خصوص وقتی انسان فرهنگی شد البته فرهنگ بود باید بگوییم فرهنگ تدوین شده تدوین شد آموزههای انسانی و فرهنگ بشری. اما بعد از اینکه ارسطو انسان را حیوان ناطق معرفی کرد. البته ناطق نه تنها به معنی نطق است بلکه به معنی درک کلیات است چون انسان اگر درک کلیات نداشته باشد نمیتواند نطق کند. چرا انسان دارای نطق است چون دارای درک کلی است. به همین جهت حیوانات چون درک کلی ندارند نمیتوانند سخن بگویند حیوان ناطق یعنی انسانی که درک کلیات دارد. چون منطق اثر درک کلی است یعنی درک کل با نطق کردن ملازم و برابر است.انسان مسلماً تنها این بدن نیست و آناتومی و رباطات و اعصاب و سلول که تشکیل دهنده بدن انسان هستند که این سلولها غیرمتناهی نیست اما رقم بسیار بالایی دارد. اما کارهایی از انسان ساخته است و انسان انجام میدهد که نمیشود آنها را بدن دانست، با دستش انجام میدهد، با چشمش انجام میدهد، با گوش و مغزش انجام میدهد، بدن در کار است اما ما نمیتوانیم اینها را به جسم نسبت بدهیم همین درک کلیات یکی است اشخاص خیلی کم توجه کردهاند روی درک کلیات یک وقت حسن و حسین و ... میبینی یک وقت میگویی انسان به معنی کل کلمه انسان شامل چند تا فرد میشود؟ یعنی غیرمتناهی انسان آدمهایی که قبلاً بودند و آدمهایی که خواهند آمد از ازل بوده و ابد بوده و خواهند آمد. یک مفهوم است اما هیچ فردی ازش بیرون نمیماند. فردی در هر کجای نقطه از نقاط عالم هستی موجود باش چه مُلکی و چه ملکوتی. ناسوتی چه ماهوتی، جبروتی، ازلی، ادبی، روحانی و جسمانی انسان است این یک مفهوم است این را میتوان به یک بدن که در وضع معینی قرار گرفته نسبت دهی؟ بدن شما هر کجا باشد وزن دارد سلولهای شما موضِع دارند، محل دارند، اصلاً جسم بدون حیز نمیشود یعنی در یک فضایی قرار گرفته. این تعریف متکلمان است حالا این تعریف کلی در کجا قرار گرفته همان مفهوم است. اما این مفهوم هست یا نیست؟ مفهوم وجود دارد یا ندارد؟ آخه با مفهوم میخواهند بگذرند مفهوم وجود دارد یا نه؟ بله این مفهوم هم غیرمتناهی فرد دارد افراد این مفهوم چند تا هستند؟ بینهایت. حالا این بینهایت که در این مفهوم میگنجد خود این مفهوم کجاست؟ حَیّز دارد یعنی جا دارد تو سلولهای مغز شماست نه خود سلولهای مغز شما حیز دارد وجود شما حیز دارد مکان دارد ولی این معنی، من بالاتر میروم و میگویم معنی و معنی با مفهوم قدری فرق دارد که حالا وارد این بحث نمیشویم که بحثی گسترده است. معنی دارد این مفهوم شما این معنی در کدام حیز قرار گرفته در کدام فضا قرار گرفته این را شما به بدن نمیتوانی نسبت بدهی. نتیجه انسان یک چیزهایی دارد که به بدنش منسوب است وزن دارد رنگی، فضایی اشغال کرده حرکتی و سکونی دارد اینها همه آثار بدن است یک تغییری دارد. اما درکش (درک کلیاش) حالا با جاش هم کار ندارم که جاش کجاست البته من معتقدم که این جا هم ندارد و حالا وارد این بحث نمیشویم، دقیق است اما معانی که انسان درک میکند چند کیلو وزن دارد؟ مثلاً 4=2+2 یک معنی و مفهمومی است که ما داریم درک این معنی چند سالش هست. تا کی زنده است همیشه، وزن ندارد، رنگ ندارد، جا و مکان ندارد. این را میتوانی به بدن نسبت دهی. بله شما در بدن میگویی 4=2+2 اما خود این معنی کجا قرار گرفته؟ جا که ندارد خود اعتقاد است و باورهای آدمی کجاست؟ باور ما سنگینترند یا بدن اگر باورها بار بر بدن بودند بدن مگر چقدر وزن دارد. گاهی انسان خودش را فدای باور میکند نه خودش را بلکه هستی خودش را فدای باور میکند حالا باور سنگینتر است یا خودش؟ باور. حالا این جایش کجاست؟ با مثال مسأله را روشن میکنیم اینها را نمیتوانیم به بدن نسبت دهیم من کلی میگویم حالا نمیخواهم وارد عددیه تجرد نفس شویم که قدری اصطلاحی است و سنگین و فنی است. پس یک چیزهایی انسان با بدنش انجام میدهد میخورد، مینویسد، راه میرود و... اما یک چیزهایی میگوید اون هم با زبانش انجام میدهد اما معانی را با بدن انجام نمیدهند.
ا میگوییم روح من، اعتقاد من، اخلاق من پس این نسبت چیست؟
استاد= بعداً جواب میگویم که اساس اون من هست اون من حتی از روح هم بالاتر است میگویی روح من و بدن من و بدن و روح من هر دو را به اون من نسبت میدهی اون من کدون است که حتی روح و بدن هم مال اون است. همان سوال انسان شناسی را چگونه وارد شویم؟ میگوییم که انسان یک جنبه بدنی دارد یک جنبه غیر بدنی که حالا روحانی میتونیم بگوییم. نفسانی میگوییم، ذهنی، سوژه، اوبژه. و عین این تعبیراتی دارد. حالا که میگوییم روحانی و جسمانی، معنوی و بدنی، این دو جنبه از انسان صادر میشود انسان کارهای معنوی دارد این معنویت را به بدن نمیتونه نسبت داد. میگوید من خسته شدم این کارها را انجام دادم اینها بدنی است اما میگوید من این را فهمیدم این معنی را به آن توجه کردم این بدن نیست. حالا این دو جنبه از قدیم بین اندیشمندان بشر یونان باستان و ایران و هر کجا که فکر فلسفی و دینی وجود داشته این مسأله وجود داشته آیا واقعاً انسان 2 حقیقت است؟ 2 آلیزم یعنی دوگانگی روح و بدن همیشه آدم این طوری فکر میکرده حالا اینها را میگوییم که به ملاصدرا برسیم و عظمت کار ملاصدرا اصلاً قدری طولانی میشود تا به آن برسیم. همه دچار یک نوع آلیزم بودند حتی ابن سینا و او میگوید روح به بدن تعلق میگیرد یک قصیده عینیه دارد خیلی مفصل دارد. روح را تشبیه کرده به یک کبوتر روحانی ملکوتی که میآید به بدن تعلق میگیرد و فلسفه این قصیده به دوگانگی روح و بدن اقتضا دارد. میگوید نفس به بدن در جنینی مراحل جنینی و مضقه و عقلگی را پشت سرگذاشت در یک لحظه نَفَخت فیه مِن روحی که در آیات شریفه هم آمده نفس یعنی همان روح به آن تعلق میگیرد افلاطون و ارسطو هم همینطور فکر میکرده تا میرسد در غرب کسی که این دو آلیزم را خیلی روشن مطرح کرد و رسماً طرفدار دو آلیزم یعنی دوگانه پنداری بود رنه دکارت فیلسوف فرانسوی بود و آمد از آن کوجیتو گفت میاندیشم پس هستم یعنی اساس انسان را اندیشه دانست اندیشه بدن نبود گفت من اندیشهام حالا از اندیشه میخواهد بگوید خودم هستم و این یک دوگانگی است و مشکل دکارت این بود که وقتی از اون از اندیشه شروع کرد دیگر به بدن نتوانست برسد چون شک کرد گفت من در همه چیز شک دارم جز در اندیشه چون وقتی که شک دارم خود شک اندیشه است در خود شک هم شک ندارم اساس و پایه فکرش خود اندیشه است و این دو آلیزم، که طرفدارانش هم نتوانستند از دو آلیزم بیرون بیایند مثل مال براین و اسپینوزا. حکمای خود اسلامی هم بین روح و بدن یک تفکیکی قائل بودهاند.
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.