مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,اصفهان نصف جهان اثر صادق هدایت, تفسیر , شعر

اصفهان نصف جهان اثر صادق هدایت
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 5 آبان 1395
نظرات


امشب به بحث هدایت به تنها خاطره نویسی صادق هدایت به نام اصفهان نصف جهان بپردازیم
دوستان اگر مطلب مرتبطی با بحث دارند بگذارند ممنون میشوم
اصفهان نصف جهان تنها مشاهده نویسی هدایت است که باقی مانده است. این اثر جالب و شیرین که درسال 1311نوشته شده حاوی شرح مسافرت چند روزه او درمحرم همان سال درایام تاسوعا وعاشوراست
که دیدی جالب وانتقادی بهمراه دارد.
خودش میگوید:
چراتصمیم گرفتم که بروم اصفهان انراهم نمیدانم ولی دیری بود که هرچه عکس از اصفهان دیده بودم و وصفی که شنیده بودم و خوانده ام این شهر درنظرم بطور افسانه آمیزی جلوه میکرد و شکوه وعظمت دیرینش مرا بخود کشاند,,,,
دراین خاطره نویسی بهمراه هدایت براه می افتیم و قدم به قدم از زمانیکه توی ماشین می نشیند ,,با شوفر وشاگردش شش نفر بودیم من و دوستم ویکنفر کلیمی سرخ آبله رو که بینی مانند قرقی داشت,,و یکنفر ارباب زردتشتی گردن کلفت با سبیلهای آویزان,,
فریاد روح هدایت را در برابر ستمی که بر آثار پر ارج هنری این شهر رفته است را درجای جای این سفر نامه میشنویم
هدایت دراین اثر میکوشد تا بار همه اندیشه و اندوهش را به خواننده القا کند
اندیشه هایی که گاه چنان اوج میگیرد که عشق به زندگی ,انسان ,هنر,آزادگی در آن موج میزند و اندوهی که گاه چنان ادم را می آزارد که از خویشتن خویش بیزار میشود
عشق به حیوانات در ابتدای کتاب بسیار بحث برانگیز است
علاقه به جانوران

هدایت عشق به موجودات را هیچ کجا از یاد نمیبرد
دراین مشاهده نویسی هدایت به دنبال جانوران وپرندگان برایشان زندگی آرام و بی دغدغه شان معنی می تراشد
ازنگاهشان اندیشه هایشان را میخواند بعد سربه سرشان میگذارد ازشان قهر میکند و آشتی میکند
این عکس العمل نشان از احساس عاطفی وحسی خالی از هررنگ و ریایی و سرشار از همه صداقتهاست که از یک روح بی آلایش بشری ست
جایی که از یک الاغ با کره اش حرف میزند تمام رنجهای بشر به حیوانات را به انتقاد میگیرد
,,یک الاغ زخمی سر بزرگش را پایین گرفته بود مثل اینکه مرگ را مانند پیش آمد گوارایی آرزو میکرد
,,میخواستم برای کره الاغ سفید دعا بکنم که هرچه زودتر بمیرد تا بروز مادرش نیفتد,,,,,
ویا جایی که از یک ساربان دیدن میکند واذیت شترها را بازگو میکند
,,,ساربان بصورت یک شتر مشت زد و افسارش راکشید ,حیوان نگاه پرکینه ای به او انداخت ولوچه آویزانش را باز کرد و انگار مثل این بود که به او و نژادش نفرین فرستاد,,,,,
نادیده گرفتن مهر ومحبت توسط نژاد بشری را گوشزد میکند
همه حیوانات اطرافش را با زبان شیرین واننقادی اش توصیف میکند ..توصیفی که در زوایای زندگی رخنه میکند و کمتر نویسنده ای جز,هدایت اینچنین در عمق وروح پرندگان و اشیا و جانوران نفوذ میکند
تاثیر کلام هدایت هم دراین کتاب مثل همه اثارش بر نویسندگان دیگر هم تاثیر میگذارد
که این دقت نظر در طبیعت نویسندگان بزرگی چون آل احمد و چوبک را نیز بی تاثیر نگذاشته است
کتاب عنکبوت وخواهرم از آل احمد و نگاه چوبک در سنگ صبور تاثیر این بزرگان از هدایت است
حتی درنگاه هدایت گل وگیاه پدیده های لطیف و پر شکوه طبیعت است
توجه به اثار هنری

هدایت درمواجه با اثار هنری خودش را گم میکند ودر آن غرق میشود
درجایی از کتاب اینگونه میگوید:

,,,شیوه نقاشی ایرانی هیچوقت ظرافت و قشنگی خود را ازدست نمیدهد و برتری بسیاری به اروپایی دارد,,
,,بنظر می آید صنعت معماری و کاشیکاری ,نقاشی,و قلمزنی, بعد از زمان ساسانیان در اصفهان و در دوره صفویه بود که به درجه کمال رسید
هدایت در توصیف اثار هنری چنان غرق هنر کهن ایران است که از آسیب این بناها به عمد,دایم گله میکند و درجای جای کتاب انتقاد همراه با اندوهش را کتمان نمیکند
,,چقدر رنگ,چقدرذوق,چقدرعمر ,اراده,در این خانه های زرنگار به مصرف رسانیده اند,,,
او نسبت به ویرانگران فرهنگ وهنر و تاریخ ایران می تازد
در جایی ازکتاب مینویسد:
چقدرخجالت آورست که شاگرد مدرسه ,اسم معمار ,,لوور,,رامیداند ولی اسم معمار تاج محل ,قصر یلدیز,و مسجد اصفهان که ایرانی بودند را نمیدانند,,
کاش هدایت زنده بود
کاش هدایت زنده بود و میدید کار از نام معمار گذشته
امروزه نام قهرمانان فیلمها و ستاره ها,رقاصگان و اندازه و ابعاد بدنشان را میدانند وهیچ از,تمدن چند هزارساله نمیدانند علاوه بر سقوط معنوی هنر .و.و سقوط اخلاقی هم مزید بر ان شده
توصیفات شاعرانه
توصیفهای دقیق و لطیف و شاعرانه که درداستانهای زیبای هدایت موج میزند در این کتاب هم زنده وملموس و درخشان هویداست
این توصیفات شاعرانه گاهی با احساس و اندیشه در می آمیزد که شکوهی طبیعی و افسون کننده دارد
وآرزوی صاف وپاک هدایت که گریز از زندگی ,زندگی آلوده با هزاران رنگ ونیرنگ است
پیوند و ارتباط با روح اشیا

ذهن وقلب هدایت پیوسته از خویش می گریزد و دراشیا نفوذ میکند چیزی رامیجوید که دیگران یا توجه به آن نکرده اند یا نتوانسته اند دریابند
کافیست به این چند سطر از کتاب توجه کنیم.

این چند سطر از کتاب توجه کنیم

,,کوههایی که حلقه وار دور ما راگرفته بود کوههایی دلیر ومحکم ,مانند این بود که اسراری دارند,,
ولی این پرده ها پر از روح است,,بعد چند قرن هنوز احساس خودش را منتقل میکند,,,
واین دید نسبت به اشیا و پیوند با آن ,ظرافتی که مدام درحال تکاپو و جستجو وتجلی ست ,که تنها از روح بی آلایش هدایت میتواند نشات بگیرد
توجه به علایق کهن وفولکلور

نمودها و اثار بزرگان ایران پر شکوه کهن برای هدایت سخت گرامی ست
دوستتشان دارد مقدس است برایش ودل میسوزاند.
از اتشکده هااز,روز آبادش سخن میراند
از منار جنبان و اثاربرتر اصفهان سخن میگوید .و دراین میان از فرهنگ عامه و سنتها و رسوم هم غافل نیست
تمام سنتهای کهن را در چند صفحه به تفضیل توصیف میکند درست یا غلط بودن انرا و بعضی از خرافه ها را تشریح میکند
بادید باز و با نگارش زبان زد از فولکلور و سنتهای قدیمی وباشکوه بارها وبارها می نویسد


چکیده بحث جناب علی حیدری

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 20 مرداد 1395
نظرات


خیال مرگ


"برای صادق هدایت "
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید

همیشه بیشتر وقت ها که در اطاقم هستم عکسی که بر دیوار میخکوب شده است نظررا جلب می کند. سعی می کنم یک طوری با این عکس ارتباط برقرار کنم .بارها این عکس را در دنیای خود ساخته ام تصمر می کنم و بیشتر برای دیدنش وقت صرف میکنم .این عکس مرا به دور دست خاطرات گذشته ام می برد .


درون عکس چیز های زیادی است که بتوان در آن فکر کرد ،یک جوی آب که پهنایش به یک متر نمی رسید جاری بود و پیرمردی که با دست های استخوانیش تار می زد ولی به وضوح احتیاج را در نگاهش می خواندم .شاید هم تا مرگ فاصله ای نداشت .دیواره سنگی که فرو ریخته بود ،گو اینکه به یاد می آورد تمام پناهگاه های روح است که ویران شده است .


پیرمرد با حالت عجیبی داشت تار می نواخت .صدای آن را در گوشم احساس می کردم و .......زنی که از دور انگار پیر مرد را می پائید و سیب های سفید بهاری را دانه دانه در سبد جا به جا می کرد .و کبوتری که میل پرواز داشت و مجالی نمی دیدم که زندگی به دلخواهش باشد او را از همه دور می یافتم و مشخص بود با دیگران فرق دارد .
*
نمی دانم به من چه ربطی داشت که فکرم را متوجه آنها کنم ولی به دوش کشیدن آرزو ها آنقدر هم آسان نیست .او اینجا در اطاقم بود و من دروغ نمی توانستم بگویم .باید چشم هایم را می بستم ،چون چشم های بی حس وبی حرکت آن سگ پیر گر گرفته قاب عکس آزارم می داد .


وقتی چشم هایم را بستم مانند یک خواب ژرف و بی پایان لحظاتی را با مرد تارزن درون عکس سرکردم . آدم باید خیلی دیوانه باشد که تمام احساسات خویش را نادیده بگیرد .برای من که در خلوت اطاقم کسی نبود این عکس با تمام پنجره هایش حکم مونسی داشت .احساس عجیبی به این عکس داشتم .گاهی می دیدم سگ گر گرفته آن عکس هستم بی روح و سرد و آدم هائی طماع مثل زن آن عکس چشم های طمعشان به سبدهای پر از سیب است .پرفریب وآن چنان که هست.
*
درون عکس یک دنیا بود .دنیائی محو که جلویم مجسم می شدند ،شاید همه اینها را خودم ایجاد کرده بودم .درسایه این دیوارها دنیائی را می دیدم درون آدم هائی که هردم آهنگ رنج می نوازند .مردمی که به دنیائی دیگر تعلق دارند و به اشتباه به این دنیا پا گذاشته اند.آنها در سایه دیوار ،سایه های روشن زندگی را درک می کنند و می دانندکه گریزی نیست .مرگ آنچنان پنجه تقدیر را می شکافد که زندگی با تمام بزرگیش به یک باره اتفاقی تلقی می شود .این شناخت واقعیت هاست شناختی که نمیتوان در چهره تک تک افراد جستجو کرد و اسیر پوچی که موج می زند و آدمی را نابود می کند .


آن زن با خنده ای نادیدنی چنان لبخند می زند که انگار می خواهد مرگ امید پیرمرد را بازی و تمسخر ببیند ،گرمی جاه و شهوت سراسر وجودش را پر کرده بود و به نظر من او می خواست پیرمرد بمیرد و تارش را به تاراج ببرد
*.
چند وقتی به همین منوال گذشت و من هرروز رو به روی عکس می نشستم و خودم را در دنیای آن عکس و نقاشی هایش می دیدم .
یک شب خسته و درمانده سرم را روی بالش گذاشتم و به آن عکس نگاه کردم ،چشم هایم را بستم و در خیالم پرواز کردم ،زمانی ومکانی نبود ،حصارها ودیوارها نبود ،ولی خودم را با دنیای پیرمرد تارزن هم آهنگ می دیدم ،به گذشته خودم برگشتم و به دنیای بی حرکتم و چنان مدهوش و محو خودم بودم که صدای در را نشنیدم ،صدای "تق تق"در مرا به خود آورد.در چند دفعه کوبیده شد بلند شدم کلید را چرخاندم ......
*
آه ، باور نمی کردم .پیرمردی گوژپشت با تاری به دست آهسته ،آهسته وارد شد ،نمی دانستم آیا او همان پیرمرد تارزن قاب عکس است یا نه ،نگاهی به عکس انداختم نه پیرمرد را دیدم نه آن زن را،سرم گیج می رفت و صحنه ای را که می دیدم باور نمی کردم .

نگاهی سرد به تمام اندامم انداخت ،زنجیری به دور تار بسته بود ،اولش فکرمیکردم با حالت احمقانه ای میخواهد تارش را تزئین کند ولی این قلاده آن سگ گر گرفته بود ،شاید سگ بی چاره با از دست دادنش خیلی ناراحت باشد .

چهره اندوه بارش را نگاه کردم ،مثل زندگی خودم پر از غم و افسوس بود .دوست داشتم تیشه ای داشتم و تمام پایه های غم واندوه زندگیم را ویران می کردم .باز به پیرمرد نگاهی انداختم می خواستم بدانم آیا او حرفی برای گفتن دارد .ولی احساس ظاهرش هزاران حرف بود .

او دنیائی ازدردها وپژواکی ازهمه سرکوفت ها بود من به نادانی تصویری گنگ ازاو داشتم .حالا او در مقابلم بود ،بدون انکه بنشیند در سایه کورسوی اطاقم بی آنکه حرفی زده باشد خودم را با او وفق دادم .من که خودم مثل شمع سقا خانه در انزوا بودم ،حالا کسی سراغم آمده بود ،شاید شمعی دیگر که می خواست آرام آرام در مقابل چشمانم بسوزد.


بی آنکه به خود بیندیشم، از او ،آمدنش را سوال کردم .خمیده وخسته از زندگی ،درمانده به من وامانده رسیده بود ،بعد لبانش را حرکتی داد و گفت:


شاید به این دنیا نبایستی می آمدم چون وقتی می آئیم در بوته داوری قرار می گیریم و دیگران درکت نمی کنند

برچسب‌ها: خیال , مرگ , صادق , هدایت ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود